کـــــــــــــو کـــــــــــــــــو..... دنگ!!!!
امروز فرصتی که بیشتر از هرچیزی نیاز داشتم را از دست دادم.
مسافرت.
آن هم شمااااال.
فقط برای اینکه به دلیل بیزی بودن اعضای خانواده (امتحان داشتن داداش هه و غیره) باید آویزان گروهی میشدم اعم از یک عدد خاله و شوهرش و دوتا تخم جن که به لقب افتخاری چنگیز و تیمور نایل شده اند.
حالا شیطنتشان به کنار, فاجعه ی اصلی وقتی است که حوصله شان سر می رود یا خسته می شوند....
تا می توانند از تهشان جیغ می کشند و تا پرده ی گوش تک تک حضار پاره نشود رضایت نمی دهند.
من اعصاب ندارم.
من واقعا اعصاب ندارم.
حتی همین الان هم دارم تمرین انگر منیجمنت می کنم و نفس های عمیق می کشم که واکنش وحشتناکی نشان ندهم, چون گوشی داداش هه به مدت یک ساعت و نیم دارد برای نماز صبح صدای تق تق تق از خودش در می کند و آن جناب هم که انگار در خواب با حوری های بهشتی محشور شده و دارد حالش را می برد انگار نه انگار...
فکر می کنم در آخر هم یکی از والدین زحمتش را کشید, و آن صدای قدم های محکم و عصبانی احتمالا لگد محکمی هم در پی داشت :دی
آخر تق تق تق هم شد زنگ آلارم؟؟؟
منی که بیدار و جغد گونه اینجا نشسته بودم و داشتم فونت های کارم را ویرایش می کردم حس می کردم که یکنفر یک ساعت تمام با چکش پس کله ام می کوبد که ببیند چیزی داخلش هست یا نه , چه برسد به کسی که در شیرین ترین قسمت خوابش دارد ستاره می چیند.
تق تق تق.
تق تق تق.
حتی ریتمش هم عوض نمی شود.
تق تق تق.
امروز روز مزخرفی بود و من درش یک سردرد وحشتناکی داشتم,
و به دلایلی به هیچ کدام از کارهایی که در برنامه ام بود نرسیدم . حتی کارهایی هم تحمیل شد و به شدت عصبانیت و سردردم اضافه شد و حس کردم که تا چند نفر را با دسته ی تی آش و لاش نکنم آرام نمی شوم.
خب خوشبختانه این اتفاقات نیوفتاد,
ولی دلم می خواست حداقل الان با حال خوب به رختخواب بروم.
اما با صدای کذایی آلارم کذایی چه کنم که هنوز توی سرم تکرار می شود....
تق تق تق...
- ۳ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۲۲