-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۱۱ مطلب با موضوع «کتاب ها» ثبت شده است

what is like to be real

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۰ ب.ظ


،، فقط یک عکس واقعی از همه چیز وجود دارد ،آن هم در تاریکخانه ای که ما نمی شناسیم.. 

ذهن خداوند را میگفت. این حرف آن وقت ها به نظرم بی اندازه ساده می آمد،چون خدا واژه بزرگی بود که بزرگسالان سعی می کردند با آن هر چیزی را توجیه کنند....


                                                                     نان سالهای جوانی/ هاینریش بول


  • آنای خیابان وانیلا

آنم آرزوست..

دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ
زدم به آب.
رفتم زیر آب و‌ آب از سرم گذشت و رفتم پایین‌تر و هرچه می‌رفتم پایین‌تر، پاهایم نمی‌رسید به زمین و هی می‌رفتم و‌ هی می‌رفتم پایین و‌ هرچه می‌رفتم پایین‌تر آب گرم‌تر می‌شد و آن پایین آب درست به اندازه گرم بود، به اندازهٔ بدنم.
 و به آن پایین پایین که رسیدم، فقط صدای آواز زنی توی گوشم ‌بود، صدای آواز غریبی از دوردست.....

گاوخونی/جعفر مدرس صادقی 


+این روزها با تمام وجود به این حال و این آرامش نیاز دارم..

++...

  • آنای خیابان وانیلا

از دیگران

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ

هر کدام از ما سه موجود هستیم . 

یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست ، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند . 

وجود اول یعنی جسم ، خارج از اختیار ماست . 

این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت . بزرگ شویم یا نه ، پیر شویم یا نشویم ، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست . 

وجود دوم که اگاهی ماست ، خیلی فریبنده و گول زننده است : یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند ، آگاهی داریم . 

از آنچه که هستیم . می توان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود . 

تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم . به ما یک تئاتر ، یک صحنه و طرفدارانی می دهد .



*او قربانی عصر ماست. 
بهتر بگویم قربانی خطابه‌ای که عصر ما به آن متکی است. 
به ما می‏‌گویند که ظاهر مهم است، پیشنهاد می‏کنند  که اموال زیادی خریداری کنیم و چیزهای جدیدی را که به بازار می ‏آید 
بخریم و یا ظاهرمان را بهتر کنیم، لباس‏هایمان را، رژیم عذایی‏مان را، 
طرز آرایشمان را، وسایلمان را، اتومبیلمان را، محصولات زیبایی را، 
محصولات سلامتی را و موقعیت اجتماعی‏مان را. 
می‏گویند به سرزمین‏های دور سفر کنیم، عمل‏های جراحی کنیم. من حدس می‏زنم که آدام هم مثل بسیاری از مردم در این دام افتاده. 
بی ‏شک او وقتی نمی‏توانست در بین این چهره ‏های گوناگون، چهره خودش  را به نمایش بگذارد، احساس بدبختی می‏کرد...


زمانی که یک اثر هنری بودم/اریک امانوئل اشمیت
  • آنای خیابان وانیلا

* از آن دست حرف‌هایی می‌زد که مامان‌ها هر روز به بچه‌های‌شان می‌گویند. خودت را بپوشان سرما نخوری، امروز هوا سرد است. 

انگار بچه نمی‌فهمد امروز هوا سرد است. یا اینکه لقمه نان و پنیر می‌دهند و می‌گویند هر وقت گرسنه‌ات شد این را بخور، چون ممکن است بچه به جای موقع گرسنگی، وقتی که دست‌شویی دارد نان و پنیر را بخورد.

ولی از یک وقتی به بعد این حرف‌ها خیلی لذت بخش می‌شود. زمانش حدودا می‌شود در آستانه یا بعد از سی سالگی، یعنی در اوج زمانی که کودک به محبت مادر نیاز دارد..


  • آنای خیابان وانیلا

کوه پنجم | پائولو کوئلیو

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

خداوند گاهی می تواند گاهی خیلی سخت گیر باشد,

اما هرگز ماورای توان یک فرد از او چیزی نمی خواهد


  • آنای خیابان وانیلا

جاناتان، مرغ دریایی

سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۶ ب.ظ

*بهشت یک مکان نیست.

یک زمان هم نیست.

بهشت یعنی کامل شدن...



*تو این  آزادی را داری که خودت باشی.

خویشتن واقعی ات همین جا و همین حالاست

و هیچ چیز نمی تواند راه تو را سد کند...


  • آنای خیابان وانیلا

خاطرات یک مغ | پائولو کوئلیو

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۰۱ ب.ظ

از همه ی راه هایی که انسان برای رنج دادن خود پیدا کرده است, عشق از همه بدتر است.

ما همیشه رنج می کشیم که چرا کسی دوستمان ندارد یا کسی ترکمان کرده است یا کسی نمی خواهد ترکمان کند.

اگر مجرد باشیم فکر می کنیم هیچکس دوستمان ندارد و اگر متاهل باشیم از ازدواج یک اسارت می سازیم. وحشتناک است..



*نخستین عارضه ی کشتن رویاها این است که وقت کم می آوریم. 
پرمشغله ترین انسانهایی که به عمرم دیده ام همیشه برای همه کار وقت داشته اند.
آنهایی که هیچ کاری نمی کنند همیشه شکوه می کنند که روزها کوتاهند بی آنکه متوجه شوند خودشان هیچ کار مثبتی نمی کنند.
در حقیقت آنها از انجام دادن "مبارزه ی درست" وحشت دارند

دومین عارضه و نشانه ی مرگ رویاها احساس اطمینان است.

چون نمی خواهیم زندگی را همچون ماجرایی بزرگ بنگریم. احساس می کنیم عاقل شده این و حق داریم که چیز زیادی از زندگی نخواهیم. این را نشانه ی صحت اعتقاداتمان می دانیم. ما به آن سوی دیوارهای زندگی نگاه می کنیم و صدای نیزه هایی که می شکنند و بوی خون و خاک می شنویم, سقوط مهیب و نگاههای تشنه ی پیروزی جنگاوران را می یابیم, 

اما هرگز, هرگز, شادمانی عمیق کسانی را که مبارزه می کنند احساس نمی کنیم: 

شادی کسی که پیروزی و شکست برایش مهم نیست و تنها "مبارزه ی درست" است که او را به تلاش و حرکت وا می دارد


و بلاخره سومین نشانه ی مرگ رویاهای ما صلح و آرامش است.

زندگی تبدیل به یک بعداز ظهر یک روز تعطیل می شود و دیگر از ما چیزی نمی خواهد و معمولا بیش از آنچه می توانیم بدهیم از ما طلب نمی کند.

آن وقت فکر می کنیم آدمهایی پخته و بالغ شده ایم و تخیلات کودکانه خود را کنار گذاشته ایم و به نهایت تحقق آرزوهای شخصی و شغلی خود رسیده ایم. وقتی یکی از همسالان ما می گوید که فلان چیز را دوست دارد یا آرزو می کند, تعجب می کنیم.


اما در حقیقت در اعماق وجودمان می دانیم که چه بر ما گذشته است:

ما مبارزه در راه تحقق رویاهایمان را کنار گذاشته ایم. "مبارزه ی درست" را.


وقتی که رویاهایمان را رها می کنیم و به آرامش می رسیم مدت کوتاهی را در آسایش سپری می کنیم.

ولی رویاهای مرده در درون ما می پوسند و فضای زندگی ما را مسموم می کنند. نسبت به کسانی که در اطرافمان هستند بی رحم می شویم . بلاخره این شقاوت را علیه خود به کار می بریم.

اینجاست که رنج و جنون آغاز می شود.

آنچه ما را وادار به انصراف از مبارزه کرده بود, یعنی ترس از نا امیدی و شکست, تنها پاداش ضعف و سستی ها خواهد بود.

تا اینکه یک روز رویاهای مرده و پوسیده هوا را غیر قابل تنفس می کند و آرزوی مرگ می کنیم.

مرگی که ما را می رهاند از مشغولیاتمان,

و از این آرامش ظاهری بعد از ظهر روز تعطیل...

  • آنای خیابان وانیلا

سقوط | آلبر کامو

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۵ ق.ظ

*دوست عزیزم,

بهانه ای, هرچند ناچیز باشد, بدستشان ندهیم که ما را داوری کنند.

در این صورت قطعه قطعه می شویم..


*گروهی فریاد می زنند: دوستم داشته باش. 

گروه دیگر:دوستم نداشته باش. 

ولی گروهی هم هستند بدترین و بدبخت ترین آنها که می گویند : دوستم نداشته باش و به من وفادار باش...


*من هر گز شب از روی پل نمی گذرم..این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. 

آخر فکرش را بکنید, که کسی خودش را در آب بیندازد . 


آن وقت از دو حال خارج نیست:یا شما برای نجاتش خود را در آب می افکنیدو در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می شوید ...یا او را به حال خود وامی گذارید. 


شیرجه های نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا می گذارد....


  • آنای خیابان وانیلا

به خدای ناشناخته | جان اشتاین بک

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ
*...وقتی آنجا نشستم به درون صخره رفتم. نهر کوچک از من جاری بود و من صخره بودم و صخره... من بود, نمی دانم.. صخره قوی ترین و عزیزترین چیز دنیا بود...


*"خوانیتو, گوش کن. ابتدا این زمین بود. بعد من آمدم تا زمین را تماشا کنم. حالا زمین تقریبا مرده است. فقط من و این صخره باقی مانده ایم. من زمین هستم "


  • آنای خیابان وانیلا

Leo Tolstoy | Anna Karenina

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۸ ب.ظ

“All happy families are alike; each unhappy family is unhappy in its own way.” 

  • آنای خیابان وانیلا