-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

I.n.s.o.m.n.i.a

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۲ ق.ظ

یک وقت‌هایی هست که مثلا بعد از 48 ساعت تصمیم می گیرم بخوابم. بلاخره.

و درست وقتی که چشمانم روی هم می رود، به این فکر می کنم که اینقدر بیدار ماندن، یکی از وحشتناکترین کارهایی است که یه آدم می تواند با خودش بکند. حالا هر دلیلی که می خواهد پشتش باشد.  و فکر می کنم خب این احتمال هم هست که الان خوابم ببرد و دیگر از این خواب بیدار نشوم.


این لحظه یکی از هیجان ترین لحظات خواب است، اینکه آدم به این فکر کند که ممکن است وقتی خوابش می برد چیزهای متفاوت از قبل ببیند و کلا از یک جای دیگر سر دربیاورد. و چند ساعت بعد که بیدار می شود حس می کند معجزه شده.. دست به صورتش می زند تا ببیند واقعی است؟ نکند آدم بعد از مرگ هم همینطور از جایش بلند می شود؟ 

مثل سریالهای ماه رمضان که یک نفر می میرد و بعد روحش در سطح شهر راه می افتد و از تک تک آدمها می پرسد: منو میبینی؟؟

و بعد از مدتی به این روال عادت می کند. به دیدن و دیده نشدن.  و به هرجایی که دلش می خواهد می رود و در انواع و اقسام کلاسهای تاریخی و پروشی و غیره شرکت می کند.


اگر زندگی روح‌وار به همین جذابیتی که برایمان ترسیم می کنند باشد، آنچنان هم بد نیست...


 


Insomnia/ Ben Chatwin 

  • آنای خیابان وانیلا

مای پروفشنال نتورک

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ

امروز بعد از مدتها بلاخره سری به  Linked in  عقده ای زدم. 

از این جهت عقده ای که اگر خدای ناکرده از کنار پروفایل کسی رد بشوی می رود صااااف می گذارد کف دست شخص مذکور، که آآآی فلانی، چه نشسته ای که بهمانی آمده و دارد پروفایلت را دید میزند! ای دااااد ای هوااار.

 و فلانی هم می آید بازدید پس می دهد و در بعضی موارد هم پیامی با محتوای: کاری داشتید؟؟ ارسال می کند.

یعنی که محض رضای خدا آدم یک فضولی کوچک هم نمی تواند بکند.

البته  خارج از شوخی، این قابلیت برای این است که شخص مذکور بداند کسی که برای او رزومه فرستاده اصلا به خودش زحمت می دهد که مشخصات و مهارت هایش را چک کند یا نه.

جمله ای در اینترنت پخش شده با این عنوان که اد کردن کسی که نمیشناسید در این سایت جرم محسوب میشود. من شخصا قوانین را زیر و رو کردم و چنین جمله ای ندیدم و با اهداف سایت هم منافات دارد.

تمام اینها به کنار، عده ای از دوستان از شبکه های مجازی دیگر با خودشان کادو می آورند. همان پستهای فیش حقوقی فلان مسئول و رسوایی اخلاقی فلان بازیگر و سوتی بهمان ورزشکار و تمام چیزهایی که ازشان فرار می کنیم اینجا هم هستند. همان عکس های لب ساحل و همان "یه شهریوری شیطون" و "یه دی ماهی خاص" با همان فرمت اینجا هم هستند. و همان کامنتهای قلب قلبی و "جون مادرت لایک کن" ها.

سیریسلی، چرا خب؟؟

انگار که جماعت از این راه تغذیه روحی بشوند مثلا.




اگر قصد شرکت در آزمون آیین نامه راهنمایی و رانندگی را دارید، حتما به این سایت سری بزنید.
سوالات خوبی دارد، و در زمان مشخص از شما تست می گیرد و نتیجه را اعلام می کند. البته بعضی از آزمونها فقط برای مشترکین در دسترس هستند اما همین صرف قرار گرفتن در شرایط آزمون و به به خاطر سپردن همین نکات هم می تواند پوئن مثبتی باشد
  • آنای خیابان وانیلا

رویاهای برباد رفته

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ق.ظ

چشمانم را بستم و آرزو کردم همان جای همیشگی گیرم بیاید. 

همان صندلی گوشه چسبیده به شیشه‌ی جا کلّه ای که آدم می تواند به آن تکیه بدهد.

در باز شد، خالی بود. جهیدم و تسخیرش کردم،  سرمست از این پیروزمندی دفترچه و راپیدم را از کیف بیرون آوردم  و مشغول تکمیل گل و بته های نیمه کاره شدم. طبق معمول سنگینی نگاه چند نفر را روی حرکت دستم حس کردم و خانمی که کنارم نشسته بود پرسید: اینها چی هستند؟

کمی برایش توضیح دادم و ایستگاه بعد، پسرک معلولی با کیسه ی مشکی بزرگ وارد واگن شد و شروع به تبلیغ جنسهایش کرد.  چشم گرداند به دنبال مشتری و بعد نگاهش روی من که باز کشیدن را از سرگرفته بودم ثابت ماند.

به آرامی به سمتم آمد و چشمانش را به خطوط مشکی روی کاغذ گراف دوخت، و بعد از چند دقیقه گفت، چقدر جالبند، می شود باقی طرح هایتان را هم ببینم؟ 

  • آنای خیابان وانیلا

ناقه

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ق.ظ

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده … این حرف سنگین است … خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است… مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم…!

قِـیدار/ رضا امیرخانی

@anonymous

       
  • آنای خیابان وانیلا

از یافته‌ها

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ق.ظ
1.
Slow loris جانوری است از دسته ی میمون ها، دارای چشمانی که دل سنگ را آب می کند و می گویند در مواقعی که احساس خطر میکند به گوشه ای پناه برده و دستانش را روی سرش می گذارد و کلا یک طوری است که آدم باورش نمی شود این حجم از گوگولیّت می تواند در این موجود کوچک جا گرفته باشد.


اما همین موجود حساس و خواستنی و یواش که در نگاه اول دل آدم را می برد، سمی تولید می کند که هم برای خودش و هم صاحبش خطرناک است. (توضیح بیشتر اینجا)
خلاصه اینکه، هر گلی خاری دارد، و هر کله ای فکری! (بخش دوم به قرینه اضافه شد)
گول نخوریم :|


2.


سیریسلی؟ :|
کلینگان؟؟ :| 

خلاصه اگر روزی کسی بهتان گفت nuq 'oH ponglIj'e'?  فکر نکنید که پشت مانیتور خوابش برده یا یک بچه ی کوچک آنطرفها مشغول فضولی است، طرف در واقع دارد اسمتان را می پرسد :/


  • آنای خیابان وانیلا

Into my heart an air that kills

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

نمی‌دانم چرا، اما این بار هم  راه میانبر کوچه پشتی را انتخاب کردم.

همان راهی که بنظرم طولانی تر است، اما  مامان دوستش دارد و اعتقاد دارد هوایش تمیزتر است، و من همیشه در برابر این جمله سری تکان می‌دهم و می‌گویم آخر چند متر اینطرفتر که دیگر آسمان عوض نمی‌شود.

البته پیش خودمان بماند، من هم این راه را دوست تر دارم. سکوت و آرامش و درخت دارد و ماشینهای کمتری از این راه تردد میکنند..

بلاخره از جلوی در خانه ی آقای "کَفتَرز گادفادر" (همان همسایه ی کفتردارمان) گذشتم، جلوی در حیاط خودمان ایستادم و تلاش کردم با کلید یاغیِ دربازنکنم آنقدر با قفل در بازی بازی کنم تا باز شود.  همان موقع، خانم همسایه با مزدا 3 نقره ای از راه رسید و با کنترل در پارکینگ را باز کرد. من هم درست پشت ماشین کمین کردم که قبل از بسته شدن در، خودم را داخل حیاط بیندازم.


خانم همسایه را نمی شناختم، قبلا یکبار به او سلام کرده بودم و او در جواب فقط سرش را تکان داده بود. کاری که اصلا به مذاقم خوش نیامده بود. 

این بار هم سعی کردم قدم هایم را کمی سرعت بدهم که باز باهم برخورد نداشته باشیم. اما او هم انگار که عجله داشته باشد، دقیقا همین کار را کرد و  با هم به جلوی در آسانسور رسیدیم. به کیسه های خرید در دستش نگاهی کردم و در آسانسور را برایش نگه داشتم. باز سری تکان داد و وارد شد. 


  • آنای خیابان وانیلا

اندر روشهای ازدواج

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ



ببینید عزیزان.... 
هیچی :|


لکن اینطور هم نباشد که:

  • آنای خیابان وانیلا

فکرنکن، دیتاسنترتو عوض کن!

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ق.ظ
من به دوستان بیانی توصیه می کنم که برای رهایی از قطع پی در پی برق دیتا سنتر فعلی، تمامی آرکایو های موجود را بار نیسان آبی کرده، راهی کانادا نمایند. 
درست ور دل دیتاهای بلاگفا.
همانهایی که از یک سال و خورده ای قبل قرار است راهی ایران بشوند که به علت مشکل گذرنامه و پاسپورت و از همه مهمتر، نبود نیسان آبی در کانادا و نا مطمئن بودن پیک های موتوری اجنبی همانجا مستقر شده، برای خودشان چادر و تشکیلات بنا کرده و تشکیل خانواده داده اند. حتی شایعاتی من باب ایجاد یک ایالت متفقه به نام بلاگکوفِر در همسایگی ونکووِر و موتریال به گوش می رسد.
اینها را که بفرستید، مرحله ی بعد نوبت خودتان و اهل و عیال و خانواده و بعد هم گرفتن اقامت و اقداماتی ازین دست است که با توجه به اینکه ایالت مزبور توسط خودی ها اداره می شود آنچنان هم سخت نیست.

خلاصه که یک کمی هم فکر خودتان باشید. 
اگر هم موفق به گرفتن اقامت شدید یادتان باشد که ما بلاگر ها بودیم که... بهرحال ما بلاگرها هم بودیم. هوای ما را هم داشته باشید.



راستی ببینید چی پیدا کردم (تیتراژ پایانی فیلم 300):



The story, all names, characters and incidents are fictitious. NO indentification with ACTUAL PERSONS, PLACES, BUILDINGS, AND PRODUCTS IS INTENDED OR SHOULD BE INFERRED

خب یاد گرفتید عزیزان؟؟
هرفیلمی که دلتان خواست راجب هرکسی که دلتان خواست میسازید، توهین میکنید، زیر سوال میبرید و در آخر هم یک عدد کاپی رایت دیسکلیمر ضمیمه اش میکنید و..علی علی!
 که من چیکاره بیدم اصلا! همه اش تخیلی بود و الکی و... 
  • آنای خیابان وانیلا

Oh Christina, gold can turn to sand

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ب.ظ
همیشه خبر مرگ یک جوان کامم را زهر می‌کند.
مهم نیست که او را می‌شناختم یا نه، اما فکر پرپر شدن آرزوهای یک نفر هرچند دور و غریبه، باز هم درد دارد. 

دیروز بین خبرها دیدم که کریستینا گریمی، دخترک کوچک و سرتق که در فصل ششم the Voice (یکی از مسابقات وقت تلف کنی که تا پارسال پیگیرش بودم) جفتک می‌انداخت، بر اثر شلیک گلوله به قتل رسیده و قیافه ی خندان و امیدوارش جلوی چشمم آمد..
قاتل بعد از شلیک به کریستینا، یک گلوله هم توی مغز خودش خالی کرده و به دیار باقی می‌شتافد.


انگیزه ی قتل مشخص نیست و مورد بحث در اینجا هم نیست،
اما به این فکر کردم که چه حجمی از نفرت باید در یک نفر شکل گرفته باشد که راضی شود یک دختر را در اول جوانی اش به قتل برساند، 
و ترسیدم.
برای مردم خودمان هم ترسیدم که این حجم نفرت بین آنها هم بیداد می کند، از تمام فحش های خاندانی که در قسمت کامنتهای فیسبوک و اینستاگرام و حتی وبلاگها بین مردم رد و بدل می‌شود می‌توان فهمید که چقدر چشم دیدن پیشرفت همدیگر را ندارند و ممکن از از هر فرصتی برای ضربه زدن استفاده کنند.
از اینکه اگر اینها هم جرات و اسلحه داشتند چه فاجعه ای ممکن بود رخ بدهد، 
و تمام اینها به کنار، این آدمها در آینده قرار است بچه تربیت کنند... و نفرت و دوست نداشتن بقیه را یادشان بدهند و این چرخه همینطور ادامه پیدا کند، انقدر که مثل بمب ساعتی، روزی خودشان خودشان را نابود کنند..

  • آنای خیابان وانیلا

یک‌تاکتیک‌مهمانی‌خراب‌کنی

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

برای هرکسی، عده از از آدم ها هستند که به شدت دلش می خواهد سر به تنشان نباشد.

برای من، این گروه شامل کسانی می شود که در مهمانی های خانوادگی و جمعهای صمیمی و دوستانه، بحثهای بی نتیجه ی سیاسی یا مذهبی یا هرکوفت تفرقه انداز و دلگیر کننده ی دیگری راه می اندازند و نه تنها حوصله ی همه را سر می برند، بلکه باعث ایجاد یک جو سنگین بعد از اتمام مصلحتی و اجباری بحث (اینجور بحث ها معمولا به صورت اختیاری هم تمام نمیشوند) در جمع مورد نظر می شوند.

امیدوارم تمام عزیزانی که در زمینه ای ادعایی دارند و دلشان می خواهد در هر فرصتی، پوزه ی مخالفان را به خاک بمالند این را هم در نظر داشته باشند که بحث کردن هم قوانین و شرایطی دارد، که اگر طرفین با آن آشنا نباشند باعث ایجاد کدورت و ناراحتی می شود. و این را هم در نظر بگیرند که ممکن است افراد دیگر جمع اصلا دلشان نخواهد بحث مورد نظر را دنبال کنند یا اصلا از آن موضوع متنفر باشند.

و بدتر از همه؛ فکرش را بکنید، مثلا در یک مهمانی خانوادگی یا دوستانه در خانه یا رستوران که شخص میزبان شدیدا به خرج و زحمت افتاده تا بهترین ها را آماده کند و به مهمانانش خوش بگذرد، دو یا چند [...] شروع به بحث حول یک موضوع جنجالی می کنند و کل مهمانی به همه کوفت می شود.

خلاصه اینکه، رعایت کنید. 

فکر نمی کنم تا بحال هیچ مرگی در اثر "خود دار بودن" در هیچ نقطه از جهان و در هیچ دوره ی تاریخی اتفاق افتاده باشد.

  • آنای خیابان وانیلا