I.n.s.o.m.n.i.a
یک وقتهایی هست که مثلا بعد از 48 ساعت تصمیم می گیرم بخوابم. بلاخره.
و درست وقتی که چشمانم روی هم می رود، به این فکر می کنم که اینقدر بیدار ماندن، یکی از وحشتناکترین کارهایی است که یه آدم می تواند با خودش بکند. حالا هر دلیلی که می خواهد پشتش باشد. و فکر می کنم خب این احتمال هم هست که الان خوابم ببرد و دیگر از این خواب بیدار نشوم.
این لحظه یکی از هیجان ترین لحظات خواب است، اینکه آدم به این فکر کند که ممکن است وقتی خوابش می برد چیزهای متفاوت از قبل ببیند و کلا از یک جای دیگر سر دربیاورد. و چند ساعت بعد که بیدار می شود حس می کند معجزه شده.. دست به صورتش می زند تا ببیند واقعی است؟ نکند آدم بعد از مرگ هم همینطور از جایش بلند می شود؟
مثل سریالهای ماه رمضان که یک نفر می میرد و بعد روحش در سطح شهر راه می افتد و از تک تک آدمها می پرسد: منو میبینی؟؟
و بعد از مدتی به این روال عادت می کند. به دیدن و دیده نشدن. و به هرجایی که دلش می خواهد می رود و در انواع و اقسام کلاسهای تاریخی و پروشی و غیره شرکت می کند.
اگر زندگی روحوار به همین جذابیتی که برایمان ترسیم می کنند باشد، آنچنان هم بد نیست...
Insomnia/ Ben Chatwin ♫
- ۹۵/۰۳/۳۱