-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۴ مطلب با موضوع «خباثت های خواهره» ثبت شده است

آخرین جمعه ی مهربان

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

+فردا روز آخر است... 

روز آخر سحری و سفره ی افطار...

نمی دانم چه طوری است که چیزهایی که آدم در این وقتها می خورد اصلا مزه شان با باقی ماههای سال زمین تا آسمان توفیر دارد..  



+داداشه را انداخته اند توی اتوبوس راهیان نور و برده اند جنوب.

و من مثل یک خر خوشحال در طول و عرض و مساحت اینهای خانه در حال جست و خیز کردنم از بس تمام توجه ها معطوف من است و دارد بهم محبت می شود.

و اینکه باز مثل قبل که داداشه ای نبود مامان و بابا مال خودِ خودم شده اند.


اما نمیدانم چرا جای لعنتی اش انقدر توی خانه خالیست؟

چرا ما انقدر دلمان برای عربده های نخراشیده با آن صدای دو رگه ی مسخره اش تنگ شده؟

چرا تنمان می خارد برای پرت شدن اشیاء به سمتمان؟

چرا هرچیزی که می خوریم به یاد کسی می افتیم که نصف سفره را در چشم بر هم زدنی می بلعید...


ما خلیم.

ما خیلی خیلی خلیم.. -_-

  • آنای خیابان وانیلا

CooL-R

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ

بنده علاوه بر کودک درون و خر درون و تمام جک و جانورهای درون,

یک عدد بابای درون هم دارم که منتظر نشسته تا کسی از حوالی کولر رد بشود و خدای ناکرده روشنش کند.

آنگاه با تمام سرعت به سمت کلید کولر هجوم می برم و بعد از تبادل نگاه خصمانه ای به فرد مجرم, 

از دم همه ی کلید هارا به سمت بالا مرتب می کنم. اصلا اینطوری قشنگ تر هم هست :دی



+البته دلیل علمی اش! این است که کانال اتاق من مستقیم است و دو ثانیه بعد از روشن شدن کولر, دیگر فرقی با سیبری ندارد :|


+ و اینکه به نظرم به دلیل روشن و خاموش شدن های مداوم, آن سیم سبز کمرنگتر تا چند وقت دیگر شعله ور بشود

  • آنای خیابان وانیلا

فوبیای قاشق دهنی

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ق.ظ

یکی از تصورات وحشتناک من این است که هروقت با داداشه دعوا می کنم,

سر شام وقتی که من حواسم نیست قاشق دهنی اش را تا ته می کند در کاسه ی خورشت..


اسم سرخپوستی در این لحظه: ملکه ی فوبیا

  • آنای خیابان وانیلا

بخند... خنده خوب است..

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ
یک صحنه ی خیلی خنده دار, تصور کنید داداشه ی آدم در حالیکه ملافه اش را دور خودش پیچیده و شبیه مومیایی شده, در خواب بلند بلند داستان تعریف کند و بخندد.

بعد فکر کن آدم در آن لحظه کرمش بگیرد و اعمالی نظیر فرو کردن شی در سوراخ دماغ نامبرده, گیلی گیلی دادن کف پای نامبرده, بستن پای نامبرده به گوشه های ملافه, و ... را بروی سابجکت بدبخت پیاده کند
  • آنای خیابان وانیلا