-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۳ مطلب با موضوع «ترجمه ز» ثبت شده است

L'Infinito

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۹ ب.ظ

این تپه همیشه برای من عزیز بوده,

و این پرچین,

که از آن می شود بیشترین قسمت از دورترین نقطه ی افق را دید

همانجا که عمقش از وسعت دید چشمان من بیشتر است


اما وقتی که می نشینم و تماشایش می کنم, 

در ذهنم نادیدنی ها را تصور می کنم

فضاهای ماوراء و لایتناهی, فضاهای مافوق بشر

در سکوت و عمیقترین آرامش

که قلب آدم درشان غرق می شود


صدای باد می آید,

می شنومش, وقتی خش خش کنان از لابلای این برگ ها می خرد و می رود..

 مقایسه اش می کنم با آن سکوت لایتناهی

و ابدیت را به خاطر می آورم


فصل های گذشته ی خاموش, و فصل حاضر

زنده و پر سروصدا

 در میان این عظمت, افکار من غرق می شود

و چه شیرین است کشتی شکسته بودن, غرق در عظمت دریا...



جاکومو لئوپاردی


Sempre caro mi fu quest'ermo colle,
E questa siepe, che da tanta parte
Dell'ultimo orizzonte il guardo esclude.
Ma sedendo e mirando, interminati
Spazi di là da quella, e sovrumani
Silenzi, e profondissima quiete
Io nel pensier mi fingo; ove per poco
Il cor non si spaura. E come il vento
Odo stormir tra queste piante, io quello
Infinito silenzio a questa voce
Vo comparando: e mi sovvien l'eterno,
E le morte stagioni, e la presente
E viva, e il suon di lei. Cosi tra questa
Immensita s'annega il pensier mio:
E il naufragar m'è dolce in questo mare.



 Giacomo Leopardi (1798-1837)



  • آنای خیابان وانیلا

Assoluto

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ

Luce fortissima

mi sazio di te

Nell’assoluto vivo

tra le tue braccia muoio


Dario Cavalieri

ای درخشانترین نور,
من به قدر کافی از تو چشیده ام..
در زندگی من هیچ شرط و شروطی وجود ندارد
اما می خواهم در آغوش تو بمیرم..

داریو کاوالیِری

StefanDuncan@ 



  • آنای خیابان وانیلا

llueve، llueve

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

ببار باران ببار!

دهکده ی کوچک آرام آرام به خواب می رود

و دودکش ها نرم نرمک نفس گرمشان را بیرون می دهند

چه آرامشی! عجب بارانی می آید!


استرییتا,

به خانه بیا!

که خواهرم می خواهد تو را ببیند

و مادر بزرگ قصه ها خواهد گفت

اگر تو بیایی


کشیش محلمان گفته,

بوسیدنت خطاست

اسرییتا!

به خانه بیا!

خواهرم می خواهد تو را ببیند.....


باران می بارد,

دهکده ی کوچک به آرامی خوابیده است

چه لذتی و آرامشی..

چه بارانی.. 

  • آنای خیابان وانیلا