دندان عقل بی عقل
دندانم درد می کند.
ته ترین دندان بالا سمت راست درد می کند و من با تمام وجود از آن متنفرم.
چون مجبورم می کند بروم سراغ دندان پزشکی که بعد از این همه مدت هنوز فکر می کند 16 سالم است و مدرسه می روم,
و هر وقت چشمش به من می افتد بر منبر فرضی جلول اجلاس می کند و از مزایای دانش آموزی و سخت بودن دانشگاه و بعد از آن کار و زندگی و اینها نطق می فرماید. و تا جایی که می تواند با اسم بردن از جراحی برای هر چیز کوچکی من را وحشتزده می کند و بعد هار هار می خندد.
بد تر از او, دستیارش است که یکبار نزدیک بود من را به کشتن بدهد.
دکتر آمپول بی حسی م را زده و گذاشته بود که دهانم سر بشود و درین فاصله از او خواسته بود که چیزی برای دندانم بسازد وخودش رفت یک تلفن ضروری بزند.
خانم دستیار مذکور, همانطور که داشت با دستیار اتاق بغل راجب لباس فلان کسک در فلان مهمانی حرف می زد آن چیزک مربوط به من را هم مخلوط می کرد.
یاد بعضی از کبابی ها افتادم که برای درست کردن کوبیده, هرچیزی که دم دستشان باشد داخلش می ریزند و هم می زنند و گاهی هم دوباره چرخ می کنند که چیزی معلوم نشود.
خلاصه. دکتر آمد و چیزک ساخته شده را از دستیارش گرفت و دقیقا زمانی که می خواست روی دندانم بگذارد, مکث کرد و پنس را از دهانم بیرون آورد.
یکبار دیگر ماده ی مجهول را نگاه کرد و بعد از خانم دستیار پرسید این دیگر چیست.
در آنجا با شخص دیگری هم سروکار دارم. اسمش منشی ست, اما عملن همه کاره است.
همان روز اول دومی که آنجا رفتم تمام اطلاعات زندگی خودم و جد و آبادم را بیرون کشید.حتی شده گاهی حال نوه عمه ی مادربزرگم را هم بپرسد.
- ۹۴/۰۲/۲۰