دوستانی که آشنایی طولانی تری با من دارند از قضیه ی گیم ادیکشن من با خبرند,
البته الان فقط به زمانی محدود می شود که خیلی عصبانی باشم, مستقیم می روم سراغ فولدر گیمز,
و از آن بین IGI یا call of duty را انتخاب می کنم و بعد از کشتن پنجاه شصت نفر, اعصابم آرام می شود و به زندگی نرمال ادامه می دهم.
اما خب deus ex قضیه اش خیلی فرق می کند.
این یکی از گزینه هایی است که به عنوان فن, هیچوقت از دستش نمی دهم.
میدانم که قبلا خیلی راجبش ور زدم, و اینکه هر ورژنش دارد هی مزخرف تر می شود تا حدی که از نظر من the fall یک آشغال به تمام معنا بود.
این روزها هم با وجود کار زیاد, اصلا نمی توانم از خیر human revolution بگذرم و به زندگی ام برسم.
و همین چند دقیقه پیش داشتم خیابان های دیترویت را گز می کردم و یک پانک که به دیوار تکیه داده بود و سیگار می کشید گفت فکر نکن چون پولداری از من بهتری.
و رفیقش که موهای قرمز تیغ تیغی داشت گفت پایین شهر جای بچه خوشگلا نیست.
کمی آنطرف تر عده ای دور آتش جمع شده بودند و داشتند خودشان را گرم می کردند و از دولت می نالیدند, و از دروغگویی رسانه ها.
بعد من به این فکر کردم که عام مردم در همه جای دنیا همینطورند.
شاکی از دولت, و متنفر از آنهایی که حتی در یک مورد وضعشان از آنها بهتر است. چه از نظر ظاهر, چه پول, شغل, یا چیزهای دیگر.
و این از کامنت های فیسبوک و اینستاگرام بعضی از سلیبریتی ها کاملا مشخص است,.
نمی دانم اولین بار چه کسی این تفکر را اختراع کرده که وقتی کسی در زندگی اش, در هر زمینه ای ناموفق است باید از دیگران متنفر باشد.
احتمالا قدمتش برسد به زمان هابیل و قابیل.
شاید هم یک چیز ذاتی باشد.
یک نوع حسادت مثلا.
اما اینهمه نفرت از کجا آمده؟ و چرا یک نفر باید تمام عمرش این حس را با خودش به این طرف و آنطرف بکشد؟
اینکه همه ی آدمهای دنیا حقش را خورده اند. از زمین و زمان طلبکار باشد و حس کند هرکسی هر کاری برایش می کند وظیفه اش است.
بنظرم, بیشتر اوقات این خود ما هستیم که با این تفکر, حق خودمان را ضایع می کنیم و جلوی پیشرفت خودمان را می گیریم...
عنوان از علی اکبر یاغی تبار