-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

آب، خعلی مایه ی حیاط است

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ب.ظ

دقایقی پیش, زیر دوش حمام داشتم به این فکر می کردم که بیایم اینجا و گیر بدهم به این نوع نوشتار جدیدی که چند سال است بین بلاگر ها مد شده (و خودم هم مدت زیادی از آن استفاده می کردم) و بگویم که بسیار خز است,

و ابراز خوشنودی کنم از اینکه متوجه خز بودنش شده ام و کوئیت کردم.

حالا خیلی مطمئن نیستم که کوئیت می کنند یا کوئیت می شوند, اما خب به دیگران هم توصیه اش می کنم.

و اینکه ببینید, استفاده از این نوع زبان, شاید در مقیاس محدود مانند نوشته های توئیتری و می نی مال و اینها بانمک هم باشد حتی.

اما در مقیاس بزرگ و وبلاگهای پر و پیمون واقعا رو مخی می شود. بیلیو می.


در حالی که داشتم به این چیزها فکر می کردم, حس یک عدد یانکی را داشتم که بر فراز می سی سی پی راه می رود و به مارک توین فکر می کند.


بعد به این فکر کردم که این فضولی ها به من نیامده.

اگر خیلی ارق ملی دارم و دلسوزی ام فوران می کند, شیر آب را ببندم که بیشتر از این اسراف نشود :|


#صرفا جهت گیر هفته

  • آنای خیابان وانیلا

آن مرد، با کمان آمد ...

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ق.ظ

تابستان که می شد, تقریبا هر روز صبح پیدایش بود.

سر ساعت هفت و نیم صبح.

روزهایی که من روی تراس خانه ی مادربزگ می خوابیدم صدایش را می شنیدم. ـ و صدای زنگ دوچرخه اش را.

با اینکه صدایش مزاحم خواب من بود اما دوستش داشتم.

مادربزرگ می گفت خوش قدم است, و دستش سبک. و هیچوقت عیدی اش را فراموش نمی کرد.

روزهایی که من آنجا بودم, وظیفه ی خطیر عیدی رساندن به عهده ی من بود و بابتش به شدت احساس غرور می کردم و معمولا یک آبنبات هم جایزه می گرفتم.

گاهی اوقات برای مدتی صدایش قطع می شد و چند ساعت بعد, دوباره از نو..

لحاف دوزیــــــــــــــــــــه....

  • آنای خیابان وانیلا

شب ها تو را به اسم کوچک صدا می زنند..

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ب.ظ

به نظر من خداوند یک چیزی را در هنگام خلقت آدمیزاد فراموش کرده.

 باید یک آپشنی در آدم قرار می داد که گاهی اوقات, بتواند خود احمقش را تکه تکه و پاره پاره و ریز ریز و ریش ریش کند و وقتی حسابی دلش خنک شد, تمام تکه ها دوباره به هم بچسبد و بشود خود آدم. و بعد خوش و خرم به زندگی اش ادامه بدهد.

من واقعا به این آپشن نیاز دارم.

من الان واقعا به این آپشن نیاز دارم چون هیچجوره دلم با خودم صاف نمی شود و نمی توانم حماقت هایش را بیشتر از این تحمل کنم.

حماقت های بی نهایتش در اعتماد کردن به آدم هایی که تا بحال صدبار امتحانشان را پس داده اند...


خب قضیه از این قرار است که به دلایل موجهی, من و چند نفر دیگر, قرار بود یک کاری را انجام ندهیم.

قرار بود یک کاری را "با هم" انجام ندهیم.

و در نهایت, اتفاقی که افتاد این بود که آن کار را انجام ندادم.

آن کار را "فقط  من" انجام ندادم. 

و لازم به گفتن نیست, که بنده نه تنها آبرو, بلکه وقت و هزینه و خیلی چیزهای دیگر را از دست دادم. 


خب. 

اینکه بعضی آدمها دلشان می خواهد دو رو باشند, دلشان می خواهد ترسو و خاکبرسر باشند و حتی انقدر بزدل که وقتی جرات اعتراض کردن ندارند, خودشان را کنار بکشند؛ به خودشان مربوط است.

فقط نمی فهمم چرا من باید انقدر احمق باشم که روی حرفشان حساب باز کنم و خودم را توی دردسر بیندازم.

چرا من باید اجازه بدهم کسانی که قبلا با 18 چرخ از رویم رد شده اند دوباره و سه باره دنده عقب بگیرند و از رویم رد شوند.

چرا من باید بخاطر قوت قلب دادن به آنها, اینهمه وقتم از دستم برود و در آخر,, ....

هوففف.


خداوند؟

لطفا در خلقت بعدی ات, حتما توجه ویژه ای به آپشن های جدید داشته باش. 

لطفا..



آئورورا؟

می شود کمی برایم فلوت بزنی؟

غمگینم.

غمگینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...........





Child Of Light OST_Aurora's theme Flute ♫ 


  • آنای خیابان وانیلا



انتخاب خیلی سخت بود.

همه شان را دوست داشتم. همه شان قشنگ بودند.

اما باید فورا یکی را انتخاب می کردم و وقت زیادی هم نداشتم.

  • آنای خیابان وانیلا

صداهای 8 صبح

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ

صدای غلت خوردن روی ملافه ها

صدای تکان خوردن پرده ها 

صدای رد شدن یک ماشین

صدای کوبیدن روی آهن

صدای ریختن میلگرد

رضـــــاااا! هــِی! ممــــــــــــد!

صدای تکان دادن یک ورق آلومینیومی خیلی بزرگ 

صدای رد شدن چند ماشین

صدای یک کلاغ

صدای صحبت کردن همهمه وار

صدای خستگی در کردن دیوارها

صدای گریه ی نی نی طبقه ی بالا و بعد صدای پا

صدای حرف زدن داداشه در خواب

صدای باقی ابزار آلات ساختمانی

صدای محو یک گنجشک

صدای آخ خودم بر اثر تیر کشیدن دندان

صدای دزدگیر یک ماشین

زیاد شدن صداهای ساختمانی

صدای قرچ تخت

صدای بستن پنجره

صدای روشن شدن کولر

  • آنای خیابان وانیلا

بلیو ایت اور نات

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ق.ظ

تصور کنید برای یک مشکل نه چنان مهم به دکتر مراجعه کنید و ایشان دارویی تجویز کند که یکی از عوارضش "خطر خودکشی" باشد.


اسم سرخپوستی در این لحظه: خواهنده ی حلالیت

  • آنای خیابان وانیلا

تمامی روزها یک روزند، تکه‌تکه میان شبی بی‌پایان...

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ق.ظ

گرمی شیشه, نوک انگشتانم را گرم می کند.

سرم را به پشتی صندلی ماشین تکیه می دهم ومناظر آشنای آن طرف پنجره را تماشا می کنم.

این همان محلیست که سالها قبل هوایش را نفس می کشیده ام, افکارم را روی آسفالت خیابان هایش پاشیده ام, ابرهایش را دنبال کرده ام و بعد از ظهرها, از آن پنجره ی بزرگ به غروب خونین ش چشم دوخته ام. همان محلی که گاهی اوقات انقدر در کوچه هایش راه می رفتم تا گم شوم...

گاهی با یک کوله پشتی و هندزفری,  و گاهی هم فقط خودم و صدای نفس هام...آن قدر از آدم ها دور می شدم که من را نبینند آنقدر که بتوانم هر طور دلم خواست با فکر و خیالهایم سروکله بزنم.


خاطرات پشت شیشه, انقدر واقعی اند که انگار همین الان دارند جلوی چشمم اتفاق می افتند. راه های رفته، جاهایی که بوده ام، نشسته ام، ایستاده ام...حتی رد پاهایم را می توانم به وضوح روی پیاده رو ها و خیابان ها می بینم..

فکر می کنم, گاهی بعضی چیزها خیلی سریع اتفاق می افتند. سریع تر از آن که بتوانی فکر کنی..... سریع تر از آن که بتوانی حس  کنی حتی. یکهو می بینی که دارد دردت می آید. مثل سرنگ خونگیری می ماند. اولش شاید درد نداشته باشد, اما رفته رفته خونت را می کشد توی خودش و جانت را کمرنگ می کند....


حجم بزرگی از دلتنگی یکهو جمع می شود و گلویم را می گیرد و هر لحظه بیشتر فشار می دهد. 
گرم شدن صورتم را حس می کنم. آخر از همه, چشمها گرم می شوند و قطرات کوچک خاطرات از گوشه ی شان سر می خورند و می خزند زیر چانه ام. 
رد اشکهای روی گونه ام , چقدددر شبیه رد پاهای خودمند....


*عنوان از شمس لنگرودی

  • آنای خیابان وانیلا

داخل پرانتز

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ق.ظ

در زدم و آرام وارد اتاق شدم.

انگار تازه ناهارش را تمام کرده بود. به حالت عمودی ریش و سبیلش را تکاند که چیزی از غذا روی صورتش نمانده باشد و با سر اشاره کرد که بروم جلو.

  • آنای خیابان وانیلا

Assoluto

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ

Luce fortissima

mi sazio di te

Nell’assoluto vivo

tra le tue braccia muoio


Dario Cavalieri

ای درخشانترین نور,
من به قدر کافی از تو چشیده ام..
در زندگی من هیچ شرط و شروطی وجود ندارد
اما می خواهم در آغوش تو بمیرم..

داریو کاوالیِری

StefanDuncan@ 



  • آنای خیابان وانیلا

تمدید یا مرگ؟

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ق.ظ

سوال: 

آیا می توانم تا 31/5/94 پایان نامه ام را تکمیل و دفاع کنم؟


پاسخ:

خیر, نمی توانی 


راه کار: 

برو بمیر :|

  • آنای خیابان وانیلا