Awakened Seeds
طبق معمول یک جایی بین بک عالمه کاغذ خوابم برده بود
و وقتی چشمانم را باز کردم حس کردم دماغم درد می کند.
رد عینک بود.
به سختی از روی زمین بلند شدم؛ مثل کسی که در میان آوار زلزله به هوش آمده باشد.
آهنگ El condor pasa مدام در سرم تکرار می شد و سعی کردم همانطور که به دنبال عینکم می گردم حدس بزنم چه وقت از روز است.
هوا تاریک روشن بود, و کلاغی نزدیک دریچه ی کولر قار قار می کرد. اما خبر از خنکی صبح نبود.
به نظرم آمد که ظهر با کسی قرار داشتم ... اما دقیق یادم نمی آمد کِی و با چه کسی. انگار که کسی با چیزی سرم را هدف گرفته و بیهوشم کرده باشد
به طور احمقانه ای به سمت لپتاپ و باقی وسایل قیمت دارم جهیدم و بعد که مطمئن شدم همه سر جایشان هستند سعی کردم کمی خودم را جمع و جور کنم . آهنگ هنوز توی سرم تکرار می شد
... I'd rather feel the earth beneath my feet... Yes I would...
عینکم را دیدم که روی کاغذی افتاده بود که رویش با فونت بزرگ نوشته شده بود "کایروپرکتیک". کنارش هم چند پسته ی در بسته افتاده بود و مقداری پوست پسته پراکنده و یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که می گفت اتاق من شبیه خانه ی پسرهای مجرد است.
I'd rather be a hammer than a nail.... Yes I would
من ظهر با کسی قرار داشتم؟
خواستم گوشی ام را چک کنم که یادم افتاد خیلی وقت است آدمها دیگر قرارهایشان را با SMS هماهنگ نمی کنند.
هوا تاریک روشن بود., اگر هم با کسی قراری داشتم احتمالا از وقتش مدت زیادی گذشته است.
به پسته های دهان بسته نگاه کردم و به این فکر کردم که بهترین زمان کشت نهال پسته برای پسته دهان بسته اوایل دی ماه است. یعنی اگر من در یک شهر کویری زندگی می کردم حدود یک هفته ی دیگر می توانستم هر کدام از این پنج پسته ی دربسته را بکارم و بعد از چند وقت پنج نهال پسته داشته باشم و بعد چندسال، 5 درخت.
بوی خاک و بذر توی دماغم پیچید. هوا دیگر روشن شده بود و باریکه ی نوری خودش را روی پسته ها انداخته بود.
باز فکر کردم, من ظهر با کسی قرار دارم؟
نمی دانم.
اما دلم خواست با کسی قرار می داشتم. زیر یک درخت بزرگ ...
- ۲۳ نظر
- ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۸