A Beautiful Mess
گاهی به شدت از دستشان کلافه می شوم...
لباسها را می گویم,
که همیشه حداقل یک تکه شان دور و بر آدم است و وقتی لازمشان داری هیچوقت همکاری نمی کنند. هرکدامشان را که می پوشی داد می زند نه! من نه! من با بقیه ست نمی شوم. من اصلا به تو نمی آیم! یک لباس دیگر امتحان کن.
و اینگونه است که آدم را ساعتها آویزان و عصبانی چشم به کمد می گذارند.
بلی. دوستان تنها کاری که می کنند این است که فضا را شلوغ می کنند و کمد ها را پر. و هرچند وقت یک بار برای مرتب شدنشان وقتت را می گیرند. هااا یک کار دیگر هم می کنند. هرجایی که با آنها می روی مثل آهنربا شروع می کنند به جذب کردن خاطرات, و اینطوری خودشان را پیش آدم عزیز می کنند.
شیوه ی خودشیرینی شان واقعا زشت است و من دقیقا به همین دلیل بعضی از لباسهایم را هیچوقت نمی بخشم.
زمان بچگی را یادتان است؟ کارتونهایی نشانمان دادند که درشان آدمها صدها سال یک لباس تنشان بود و بزرگ هم نمی شدند. اگر هم بزرگ می شدند لباسشان هم به همان اندازه بزرگ می شد.
البته در کارتونها هم بچه پولدارها قضیه شان فرق می کرد. آنهایی که قهرمان داستانشان یک پرنسسی چیزی بود, یک یا چند دور دور خودش می چرخید و لباسش عوض می شد و ما هم فکر کردیم همیشه از همین خبرهاست. به مادرمان غر می زدیم که چرا ما از این چیزهایی که باعث می شود خود به خود لباس آدم عوض بشود نداریم.
نمی دانم آن زمان ها چندبار فقط بخاطر همین قضیه یواشکی گریه کردم.
دلم می خواست هیچوقت کمد لباس و لباس تکراری نداشتم و به جای آن, هروقت اراده می کنم یک پیراهن دامن پفی پرنسسی از نا کجا آباد روی تنم ظاهر بشود.
البته کمد لباس یک ویژگی خوبی هم داشت. نرم بود و می شد گاهی درش خوابید. درست مثل کمد رختخوابها که عشقم این بود گاهی بروم آن بالا بخوابم. و نصف خاطرات من و دخترخاله روی همان رختخوابهایی که پای عروسک هایمان را در شیارشان فرو می کردیم که صاف بایستند ساخته شده.
در حال حاضر من جلوی کوهی از لباس, شاید به ارتفاع همان رختخوابها نشسته ام که باید همه شان را اتو کنم, و به آن آدم احمقی که برای اولین بار اتو و اهمیت صاف بودن لباسها را بین مردم باب کرد لعنت می فرستم ..
- ۹۴/۰۹/۱۲
فکر میکنم این مشکل بیشتر مختص دخترها باشه تا پسرها !