صدای مسلسل می آمد.
نمی دانم از کجا, اما خیلی خیلی نزدیک بود.
انگار همین اتاق بغل یک نفر با آن تیربار های پایه داری که در رزیدنت ایول 5 آن غول لعنتی را با آن سوراخ سوراخ کردم ایستاده و دارد همان بلا را سر چیزی می آورد. و تمام اتفاقاتی ک ممکن است با یک مسلسل بیوفتد مرور کردم و فکر کردم کدامشان ممکن است در یک کوچه ی 6 متری یا اتاق یک خانه روی بدهد.
صدای مسلسل قطع شد و صدای تانک جایش را گرفت.
خب مسلما تانک نمی توانست از نظر فیزیکی در موارد بالا بگنجد, پس باید احتمالات جدیدی برایش در نظر می گرفتم.
شاید من در یک جایی غیر از خانه بودم.
یک جای بزرگتر.
شاید یک جایی در فضای باز افتاده ام.... اصلا دیروز کجا بودم؟ دیشب؟
فکر کردم. تا جایی که یادم می آمد وقتی اولین رگه ی نور خورشید خودش را از بین پرده و پنجره عبور داد و رنگ کاغد دیواری گلدار نقره ای م را عوض کرد, کش آبی رنگ به بقیه ی کش های رنگی پیوست و من هم به تختخواب...
دیگر چیزی یادم نمی آمد.
یعنی ممکن بود کسی من را از جایم بلند کرده باشد و برده باشد یک جای دیگر؟
نکند خانه مان را دزد زده باشد؟
و من را که هیچ چیز نمی تواند خدشه ای به خوابم وارد کند برداشته اند و انداخته اند یک جایی. کنار جاده مثلا.
و بعد یک نفر آمده و من را از کنار جاده برداشته و توی یک کامیون حامل بار قاچاق انداخته که مقصدش کشوری است مثل افغانستان یا عراق یا هر کشور دیگری که درش جنگ است...
بعد من را کنار یکی از سنگرها رها کرده اند بدون کلیه و اعضا و جوارح. اما چرا دردی احساس نمی کردم؟ شاید انقدر خون رفته که دیگر سر شده.. پس چرا من هنوز زنده ام؟ اصلا کی گفته که من هنوز زنده ام؟
اینکه دردی احساس نمی کنم اصلا نشانه ی خوبی نیست... اما... چرا, یک کمی سرم درد می کند. یکی کمی که چه عرض کنم... خیلی خیلی سرم درد می کند. انقدر درد می کند که حتی چشمانم را نمی توانم باز کنم.
یکهو صدای یک آهنگ قر دار به صدای مسلسل و تانک اضافه می شود و با آنها مخلوط می شو د و توی سرم پیچد..
اه. موقع جنگ هم این زهر ماری را ول نمی کنند.
هر چقدر هوشیار تر میشوم صدا بیشتر و واضح تر می شود, و من هم بیشتر درد سرم را احساس می کنم.. انگار یک چیزی محکم کوبیده اند پس سرم...
صدای تانک و مسلسل قطع می شود و صدای آهنگ پررنگ تر می شود.. چقدر این آهنگ شبیه آهنگهای دختر همسایه است..
باز صدای مسلسل شروع می شود و من کم کم متوجه می شوم که چقدر صدای چیزی که فکر می کردم مسلسل است شبیه صدای کمپرسور است... و چقدر صدای تانک دارد شبیه صدای گریدر میشود...
چشمانم را به هر زحمتی که بود باز کردم.
سقف اتاقم بود که می دیدم,
و تلاش کردم با کله ای که حس می کردم اندازه ی یک توپ بسکتبال است از جا بلند شوم و پنجره را ببندم و لعنت بفرستم به هرچه ساختمان و ساختمان سازی...