بعد از هیچکس
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ
افتاده روی میز, و تکان نمی خورد.
به گمانم مرده.
به پهلو افتاده و دست و پاهایش در هم گره خورده اند.
فکر می کنم چون خیلی لاغر است و سطح مقطع بدنش آن قدری نیست که به پشت بیوفتد.
دلم به حالش می سوزد. چقدر اینطوری مظلوم است..
کاش همیشه همینطور بود, مظلوم و ساکت.
با آنکه مسبب تمام بی خوابی ها و بد خوابی های من در این چند روز خود او بود, اما حالا که در این وضع می بینمش,
و فکر می کنم شاید بچه داشته, شاید.... باز دلم می سوزد.
چرا؟
چون دیوانه ام.
هیچ آدمی روی این کره ی خاکی دلش به حال پشه ای که تمام دستو بالش را کباب کرده و حتی به داخل گوشش هم رحم نکرده, و چه بسا یک مرضی هم از یک جای دیگر برایش سوغات آورده نمی سوزد.
هیچکس....
- ۹۴/۰۴/۲۴