آدرس
- ۱ نظر
- ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۸
باک ترَویس، روی زمین خطی کشید و به افرادش نگاهی کرد . باز سرش را پایین انداخت و گفت چیزی به حمله نمانده است، اما هنوز فرصت برای انتخاب هست. تمامی افراد بجز یک نفر، از خط گذشتند و فریاد زدند که جانشان را برای تگزاس فدا خواهند کرد...
23 فوریه سال 1836 بود که ارتش مکزیک به فرماندهی ژنرال "آنتونیو لوپز دو سانتا آنا" بعد از تصرف بخار، موفق به محاصرهی قلعهی آلامو در سن آنتونیوی تگزاس شد.
در ششم مارس وقتی سربازان تگزاسیِ درون قلعه، بعد از 13 روز محاصره نوای حزن آمیز شیپورچیان ارتش مکزیک (El degüello*) را شنیدند؛ فهمیدند که زمانش فرا رسیده است.
چشمانشان را بستند و زندگی شان را مرور کردند.. دوست داشته هایشان.. خاطراتشان..
این مارش نظامی یک پیام واضح داشت: به کسی رحم نخواهد شد...
این مارش غمگین که هنوز بعد از 180 سال می تواند تمام وجود آدم را بلرزاند، چند روزی است که مدام در سرم تکرار میشود. انگار که باید چیزی را قربانی کنم. باید گلویی را ببرم. باید خودم را از چیزی خلاص کنم. زمانش فرا رسیده است...
این وبلاگ باید برود.
احساس می کنم دیگر آنقدرها دوستش ندارم و درش راحت نیستم. ذره ذره اش ناراحت و عصبانی ام می کند و این تیر خلاص است.. اما بابت دوستانی که به من داد برای همیشه مدیونش هستم... و بابت دوست داشته هایم.. خاطراتم...
نمی دانم روزی جایگزینی خواهد داشت یا نه، از صمیم قلب از تمام دوستان عزیزم که در این سالها من و خیابان وانیلا را همراهی کردند ممنونم، و آرزوی بهترینها را برای همه تان دارم
خدا نگهدارتان..
+ممنون که درک میکنید :)
* Degüello در زبان اسپانیایی به معنی بریدن گلوست..
یکی از دغدغه هایی که اطفال زیادی درگیرش هستند "دستشویی رفتن شخصیت های مختلف" است.
مثلا من وقتی بچه بودم فکر میکردم آدمهای معروف و کلا کسانی که تلویزون نشانشان میدهد دستشویی نمیروند.
یا یکروزی که با پسرخاله ی کوچکم مشغول یک بازی کامپیوتری بودیم، بچه با اشاره به شخصیت بازی پرسید این کی و کجا و چجوری دستشویی میره؟
یک بار دیگر نحوه و زمان دستشویی رفتن تام و جری و پلنگ صورتی توسط بچه ی دیگری پرسیده شد، و یک نفر هم میخواست بداند پرنسسها که دامن های بزرگ و پف پفی دارند، چطور توی دستشویی لباسشان خیس و کثیف نمیشود.
خب در این شرایط باید یا بحث را عوض کرد یا بچه ی بخت برگشته را با حقیقت محض روبرو کرد، که با مورد دوم حالاتی شبیه شکست عشقی به او دست می دهد و خیلی توصیه نمیشود.
البته بعضی از بچهها هم هستند که هیچوقت یادشان نمیرود، و ممکن است با مطرح کردن سوال فوق آنهم با صدای بلند در یک مهمانی یا جلوی افرادی که با آنها رودروایسی دارید، آبرویتان را به فنا بدهند.
،، فقط یک عکس واقعی از همه چیز وجود دارد ،آن هم در تاریکخانه ای که ما نمی شناسیم..
ذهن خداوند را میگفت. این حرف آن وقت ها به نظرم بی اندازه ساده می آمد،چون خدا واژه بزرگی بود که بزرگسالان سعی می کردند با آن هر چیزی را توجیه کنند....
نان سالهای جوانی/ هاینریش بول
به نظر من یکی از لذات زندگی این است که آدم ببیند پلههای پشت سر که هیچ، کل راه پله با شمشیری و بند بساط خراب میشود اما ککش هم نگزد و به راهش ادامه بدهد. میخواهم بگویم یعنی انقدر از راهی که پیش رو دارد مطمئن باشد که گذشته فقط برایش یک تجربه بوده باشد، نه چیزی دیگر.
نه چیزی که هر چند وقت یکبار بخواهد به آن برگردد و ناخنکی بزند و چیزهایی را زنده کند، که مثل اسپارکی در انیمیشن Frankenweenie شاید ظاهرا زنده شوند، اما در واقع به جایی آورده شده اند که به آن تعلق ندارند..
بخشیدن سخت است،
بخشیدن کارها شاید آنقدر سخت نباشد اما بخشیدن آدمهای زندگی آدم که به سراغ کارها میروند و آن کار را کشان کشان با خودشان به زندگی آدم می آورند و بر فرق سرش می کوبند اصلا آسان نیست.
اما وقتی یک نفر از شما بخشش می خواهد، اگر می توانید آن را به او بدهید.
و وقتی میگویید که او را میبخشید واقعا این کار را بکنید. اما اعتماد نه.
در را برایش باز نکنید و داخل زندگی راهش ندهید.
کفشهای گِلی اش، دوستداشتههایتان را خراب می کند....
نازگل دختر شادی بود.
شاد و مغرور و پرسر وصدا.
زنگهای تفریح هر گوشه از مدرسه که بودی میتوانستی صدای نازگل را که مشغول تعریف کردن چیزی بود بشنوی. ناظممان خانم بلندگو صدایش میکرد و معمولا سربه سرش میگذاشت و به شوخی از او میپرسید راستی فلان قضیه که داشتی برای فلانی تعریف میکردی به کجا رسید؟
موضوعات تعریفی نازگل معمولا در مورد زندگی اشرافی و داشته هایش بود و آدمهای رنگارنگ و خفن زندگی اش،و اینکه چقدر با مادرش ندار و رفیق است که همه چیز را به او میگوید. مادرش را به اسم کوچک صدا میکرد و حتی به او راجع به دوست پسرش هم گفته بود. و این در سنی که ما بودیم یعنی خیلی.
بیشتر کسانی که داستانهای نازگل و مادر روشنفکرش را میشنیدند آهی میکشیدند و به مادر خودشان فکر میکردند که حتی نمیگذارد تنهایی تا سر کوچه بروند و حسرت می خوردند.
یکی از روزها، همینطور که توی حیاط نشسته بودیم و چیپس و ماست می خوردیم، صدای نازگل را شنیدیم که با خوشحالی فریاد زد: شادی!!!
و به سمت خانمی که سراپا مشکی پوشیده بود و داشت به سمت دفتر مدیر می رفت دوید. همهی ما به شدت مشتاق بودیم که با این مادر روشنفکر و مدرن و نمونه آشنا بشویم، برای همین کارش که تمام شد نازگل تک تکمان را به او معرفی کرد و بعد غر زد که چرا کنار ماکارونی ناهارش سس نبوده .
من همینطور که شادی داشت توضیح میداد او را نگاه می کردم. بر خلاف اسمش، ظاهر شادی نداشت. غم خاص و عمیقی در چشمانش بود که حتی یک لبخند بزرگ و دندان نما هم نمیتوانست اثرش را از بین ببرد. انگار که رنج زیادی کشیده بود و هیچ چیز برای مخفی کردن آثارش کافی نبود. حتی یک دختر شاد و خل وضع.
آنقدر که آدم دلش میخواست محکم به آغوشش بکشد و از او بخواهد که انقدر غمگین نباشد.
با اینکه حتی چهره ی خود همکلاسی هایم را هم به صورت مبهم توی ذهنم است، اما مادر نازگل با آن چشمان غمگین، از آن چهره هایی است که هیچوقت از خاطرم نمی رود. امیدوارم این روزها و روزهای آینده زندگی خوبی داشته باشد و آن غم عمیق چشمانش، به برق رضایتمندی تبدیل شده باشد...
زمانیکه لی جی پری و رفقا گرد هم آمدند، تنها برای سهولت قضیه و بدون اینکه هدف خاص دیگری داشته باشند استفاده از اموجی ها را بین مردم رواج دادند، و فکرش را هم نمی کردند که تعدادی از آنها از جمله :| ، :D و :w از محبوبیت خاصی در بین مردم بهرمند شوند، در حدی که برایشان شخصیت مستقلی ساخته شود و مثلا معرف یک شخصیت حقیقی باشد.
:| فقط یک اموجی نیست، بلکه به یک فلسفه تبدیل شدهاست، یک عنصر حیاتی؛ درحدی که :| the لقب گرفته و جمله ای با این مضمون به آن اختصاص داده شده است:
What the :| !
بسیاری از علمای این فن از بابت اینکه چرا چنین شخصیت بزرگ و تاثیر گذاری نمیتواند نمود گفتاری داشته باشد ابراز ناراحتی و تاسف کردند ، و زبانشناسان و دانشمندان این خبر نوید بخش را دادند که در حال حاضر، به صورت مشترک مشغول کار کردن روی پروژه ی بین المللی عظیمی به نام the great and powerful :| هستند و در آینده ی نزدیک میتوانیم از :| در صحبت کردن هم استفاده بنماییم.
آقای م.ر سرپرست تیم، که سابقا پروژهی غ سه نقطه را در دست داشت اظهار کرد که اینبار تمام اعضای تیم نهایت تلاش خودشان را کرده و هرکس وظیفهی خود را به نحو احسنت انجام خواهد داد و شکست پروژههای سابق به هیچعنوان تکرار نخواهد شد.
:| از چنان محبوبیتی برخوردار است که هری کانیک جونیور این فرم را برای توصیف خود برگزیده وبانو گاگا نیز آهنگی در مدح :| ریلیز کرده و با گفتن "ما ما ما پوکرفیس" از شخصیت مربوطه طرفداری می کند.
گفته میشود جناب :| ، بالاترین رتبه ی مصرف در چت و کامنت را بعد از :)) و ملحقات آن [:)))) ، :))))))))))، و :)))))))))))))))))))))] دارا میباشد.