هیچچیز و هیچکس جز خودت حیف نیست..
يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ق.ظ
خواب دیده بودم که یک خانه دارم.
یک خانه ی نقلی که آشپزخانه اش به انداره ی رد شدن یک ادم جا داشت اما برای خود خودم بود.
هم خودش و هم تک تک وسایلش را خودم خریده بودم و عشق خاصی به همه شان داشتم.
مادرم هم آمده بود و دوتایی داشتیم تمیزکاری های خانه را انجام میدادیم، او کنار کانتر اشپزخانه ایستاده بود و داشت شیشه های ادویه را پر میکرد که گریه اش گرفت. زیرلب شنیدم که گفت دخترکم...
بعد من از او خواستم اینجا بماند. اصلا اینجا بشود خانه ی دخترها و کلی صفا کنیم.
نگاهش را دزدید و گفت نمیتواند. آدمهای زندگی اش به او احتیاج دارند و خانه ی من به آنها دور است.
خانه ی من دور بود.
خودم هم دورم.
خیلی دور.
دور از همه چیز..از همه کس......
- ۹۵/۰۴/۰۶