دستخط
دوم دبستان که بودم، مادر برایم یک دفتر خاطرات خرید که آخر سال به مدرسه ببرم تا معلممان برایم چیزی به یادگار بنویسد.
دفتر، طبق مد دفتر خاطرات های آن زمان جلد سخت بود و طرح روی جلدش یک موج دریا بود و یک چشم شهلا و آن بالا با خط خوش نوشته بود: دفتر خاطرات
من صفحه ی اولش را باز کرده بودم و با خط خرچنگ قورباغه ی خودم چیزهایی برای معلم دوم دبستانم_ خانم عفوی_ نوشته بودم، که چقدر صبور و مهربان بوده و چه و چه، در آخر هم چیزی کشیده بودم که مثلا امضا بود و برایش برده بودم تا بخواند و او هم چیزی برای من بنویسد.
و سالهای بعد هم این داستان ادامه داشت.
من روی صفحه ی سمت راست متنی می نوشتم و دفتر را به معلمم می دادم، او هم با خواندنش لبخندی به لبش می آمد و روی صفحه ی سمت چپ چند خط برایم می نوشت.
اما دوران راهنمایی که تعداد معلم ها زیاد شده بود، من بخش اول را فاکتور می گرفتم و فقط از آنها می خواستم که برایم یادگاری بنویسند. و دوره ی دبیرستان، حتی همین هم به حیطه ی فراموشی سپرده شد و دفتر بیچاره سالهای سال گوشه ی کمد ماند و خاک خورد.
آنقدر که دیگر هیچ معلمی نبود که بخواهد یادگار بنویسد، و حتی هیچ استادی.
و حالا دفتر خاطرات جلد سخت گلبهی ام، به اندازه ی تمام آنهایی که باید مینوشتند و ننوشتند صفحه ی سفید دارد... پر از جای خالی برای خاطراتی که باید گفته می شدند، حس هایی که باید نوشته می شدند و دستخط ها و امضاهایی که باید به یادگار می ماندند..
+خاطره پیرو این پست و عکس مربوطه
- ۹۵/۰۲/۲۲