بر ماست...
باز از آن روزها بود.
روی صندلی سفت و سرد ایستگاه اتوبوس نشسته بودم و به مغازه های روبرو نگاه میکردم و آدمها که داشتند کارهای روزمره شان را انجام میدادند، بعضی ها پر از عجله بودند و بعضی ها آنقدر آرام ، که انگار مختصاتشان فقط 3 بعد داشته باشد و چیزی به نام بعد زمان برایشان تعریف نشده باشد.
دلم میخواست تا آمدن اتوبوس چشمانم را کمی ببندم اما متوجه خانم جوانی شدم که کمی کنارتر از من نشسته بود و داشت آرام اشک می ریخت. متوجه نگاه من شد و لبخند زدیم. او سرش را پایین انداخت و من هم مثل قبل به نگاه کردن آدم ها مشغول شدم .
کمی بعد، صدای زیر زنانه ای پرسید، دستمال کاغذی دارید؟ داخل کیفم را نگاه کردم. داشتم. آن هم دو بسته نو.
بلند فکر کردم: دوتا بسته دستمال در یک کیف یعنی قرار بوده که فقط یکی از آنها مال من باشد. و بسته ی دیگر را به سمت دختر گرفتم : و این هم برای تو.
دختر میان اشکهایش خندید و تشکر کرد، و چند دقیقه ی بعد، سر حرف باز شد و تعریف کرد:
در حال برگشتن از محل کارش، کیسه های خرید به دست گوشه ی لباسش به چیزی گیر میکند و در مقیاس بزرگی پاره میشود، دستپاچه می شود و همانطور که به دنبال یک جای امن خارج از دید برای ایستادن است، تعادلش را از دست میدهد و پخش زمین می شود.
وقتی از جایش بلند می شود، چند نفر را میبیند که گوشی به دست در حال فیلم گرفتن بودند و به این فکر می کند که اگر فیلم توی تلگرام یا جاهای دیگر پخش بشود چی؟ اگر شوهرش ببیند... برادرش ببیند...مردهای فامیل..
همینطور اشک میریخت و می گفت شوهرش مرد سختگیری است و اگر این صحنه را ببیند جهنم به پا میکند...
و گفت و گفت و اشک ریخت..
من به این فکر کردم که چرا طوری شده که ما خودمان، امنیت و آرامش خودمان را با پخش هرچیزی بازیچه میکنیم..چرا باید هرچیزی را بدون فکر دست به دست کنیم، بدون اینکه آبروی آدمها را در نظر بگیریم و اینکه آنها هم مثل ما هستند.. خانواده و دوست و آشنا دارند.. فقط برای اینکه کمی بخندیم یا تعجب کنیم؟ و چند ثانیه بعد یادمان برود؟ اصلا ارزشش را دارد؟
اگر آن اتفاق برای خودمان افتاده بود؟ برای اعضای خانواده ی خودمان؟ باز هم حاضر به فرستادن برای دیگران بودیم؟
و قضیه اینطور است که ما می بینیم و یادمان می رود، اما شخص قربانی؟ هیچوقت..
- ۹۵/۰۲/۲۰