Wisteria
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۳ ق.ظ
بی هدف روی پیاده روی آسفالت قدم برمیداشتیم، و دیوارهای سفید و کرم و آجری و بتنی را یکی یکی رد میکردیم.
پیاده رو باریک بود، او جلوتر میرفت و هرچند دقیقه یکبار سربرمیگرداند که ببیند دارم میآیم یا زامبی های تنها یخچال آسفالت دنیا من را پیش خودشان پایین کشیدهاند.
من داشتم به چیزهای بیربطی فکر میکردم که با صدای بلند گفت، عه! اینجا ژاپنه؟
سر بلند کردم، داشتیم کنار دیوار مدرسهای راه می رفتیم که گلهای بنفش زیبایی شبیه گل گلیسین از روی آن آویزان بودند.
به یاد مدرسهی دبستانم افتادم با آن دیوارهای سیمانی زنگ شده، که رویشان چیزهایی درباره ی اهمیت علم و ادب نوشتهبود، و فکر کردم که بچه های این مدرسه چقدر خوشبختند که هر صبح بهاری، در حیاط مدرسه ای بازی میکنند که گلهای بنفش آویزان دارد.
اگر بازی کردنی هم یادشان مانده باشد... کودکان بی همبازی محبوس در قوطی کبریت های خانه نام..
- ۹۵/۰۱/۲۷
عنوان پست یعنی چی؟ :|