چهارشنبه ی پنجم
چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ب.ظ
صدای قدم هایش را می شنیدم که لحظه به لحظه نزدیک تر می شد.
ذوق و دلهره و استرس و تمام چیزهایی از این قبیل را با هم دارم!
چشمانم را بستم و نفسم را حبس کردم...
صدای قدمها به نزدیک ترین حد ممکن که رسید، رویم را به سمتش برگرداندم.
لبخندی زد و برگه ی مهر و امضا شده را به سمتم گرفت و گفت: "به جامعه ی مهندسین خوش آمدید خانم..."
ذوق و دلهره و استرس و تمام چیزهایی از این قبیل را با هم دارم!
واقعا؟؟؟؟
پ.ن. روز مهندس بر مهندسین جمع مبارک :)
- ۹۴/۱۲/۰۵