-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

حیف.. فرصتی نیست برای آب شدن در آفتاب...

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۱۸ ب.ظ

در اتاق من، شیء سفالی سبز لعابداری وجود دارد شبیه چیزهایی که از تپه مارلیک و تپه حسنلو و اینها کشف می کنند.

از همین‌ها که مثلا شکل یک بز اند و پاهای کوتاه و شاخ بلند دارند, و روی بدنشان نقوش حیوانات شبیه خودشان حک شده و عموما جای یک چیزی اند.


البته این کاربری اش خیلی مشخص نیست,

یک سوراخ روی کمر حیوان است به اندازه ی جای چند مداد,اما شاخ به عقب برگشته اش انقدر بلند است که نمی شود به راحتی چیزی در آن گذاشت یا برداشت و انتظار داشت که به شاخ گیر نکند.

این مثلا بز را، یک روز که مامان از دوره ی قرآن آمده بود با خودش آورد و گفت که به او جایزه داده اند. گفت که دوستش ندارد اما برای روی میز توالت خوب است و می شود درش چیزهای کوچک گذاشت.

اما چند وقت بعد دیدم که اول شاخ  و بعد گردن بلند و یکی از پاهای مجسمه شکسته و به گوشه ی کشوی دراور پناهنده شده. حس کرده بودم که دوستش دارم و برده بودمش توی اتاق و شکستگی هایش را درست کردم و چسباندم، و حالا روی میز کارم جا خوش کرده است.

با همان گردن درازی که انگار دارد بالای ابرها را می بیند، و نگاه به جلو که آدم حس می کند دارد با غرور خاصی به آینده ای که از روشنی آن اطمینان دارد نگاه می کند، و انگار نه انگار تا چندی پیش هر تکه اش یک گوشه افتاده بوده و قرار بود روانه ی سطل زباله بشود. 

راستش، یک جورهایی به این حس غرور و اطمینان حسودی ام می شود. دلم می خواست در من هم بود. آن هم به مقدار زیاد.

اصلا برای همین این مجسمه ی پر غرور وصله پینه شده را روی میز گذاشتم  که جلوی چشمم باشد. با یک حس الگو طور مثلا.


بعد تصور کنم سالها بعد که آدم موفقی شدم  و یک عالمه خبرنگار دور میزم صف کشیدند برای مصاحبه, همچنان بز وصله پینه شده روی میزم باشد و اگر از عامل موفقیتم پرسیدند، آن را نشانشان بدهم و بگویم، با رفقای سبز سفالی تان خوب تا کنید :)



شرمنده بخاطر تاخیر در تایید کامنت های این چند وقت :|
بی اینترنتی خر عست, آنهم به شدت. یو نو؟ :|
  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۸)

چه دوست سبز سفالی خوبی :)
پاسخ:
بلی :) 
ایشالا قسمت شما :))
چرا که نه...راستش با تعریف شما من هم توجه ام به این بز جلب شد :)
پاسخ:
شما هم دارید ازینا؟ :دی
  • آدرینا عظیمی
  • شدیدا احساس نیاز کردم برای داشتن یک الگو طوریه اینچنینی :)
    پاسخ:
    حالا شما سعی کن یه الگوی بهتر پیدا کنی :))
    برده بودمش توی اتاق و شکستگی هایش را درست کردم .. اگه بعدش بهش غذا میدادی و جلوش آب میذاشتی بیشتر میخندیدم :)
    پاسخ:
    خنده دار بود آیا؟ :-/
    حس کردم حواسش بهت هست ،اون بز رو میگم .با غرور خاصی بهت نگاه می کنه و پیش خودش میگه این رفیق منه ...
    پاسخ:
    آخیییی
    چه حس خوبی داشت مرسیییی :)
  • هولدن کالفیلد
  • من یه ساعتی دارم، همینجوری الکی تصمیم دارم نماد غرور بکنمش! :دی
    از این ساعت مدل قدیمی هاست!
    پاسخ:
    همینجوری الکی؟ دور همی؟ :دی
  • هولدن کالفیلد
  • حالا نه الکی الکی که!
    دلایلی پشتش موجوده که نمیتونم در ملا عام بیان بدارم! :|
    پ.ن: چه دلایلی یعنی؟ :|
    پاسخ:
    :|:|:|
    وای چقدر خوب! چه متن خوبی! چه توصیف خوبی! چه شی سبز سفالی خوبی!
    پاسخ:
    ممنونم یلدا جانِ عزیز :)
  • فاطیما کیان
  • مثل من که عاشق مجسمه های کنار پنجره ام و تابستون که باد شدید باعث شد یکی بیفته و بشکنه خیلی غصه خوردم ولی بعد با چسب دوباره سرپاش کردم :)
    پاسخ:
    آخ خیلی تلخه آدم شکستن چیزایی ک دوس داره رو ببینه.. :(
    تو هم داری گوشش میدی انا؟؛)

    قوچ ها ان که شاخ بزرگی  دارن تا بزها..
    من گاهی به جلد قوچ ها میرم:)
    پاسخ:
    نه دیگه :))
    تو که گفتی داشتم پست رو می نوشتم و نمی دونستم عنوان چی بذارم, یهو شعرش اومد تو ذهنم :)))

    قوچ های تپل فرفری با شاخ گرد عزیزدل ترین و گوگولی ترین موجوداتن ^_^
    من هنوز دارم گوشش میدم😥😆


    اااارررررههههه^_^
    پاسخ:
    :)))
    بسه دیگه شکوفه زدی :))
    من یه خرگوش دارم که دوتا گوشواره هلو کیتی به گوشهاش آویزوکه!! این نماد حماقتمه!! اینو یک نفر وقتی میخواست بهم کادو بده من ... توضیح اینکه من چه حسی داشتم خیلی سخته!! ولی  تصمیم گرفتم نگهش دارم چون هر وقت چشمم بهش میخوره چیزهای که خوب نیست ولی باید یادم بمونه ، به یادم میاد :|
    پاسخ:
    گوشواره ها ررو یا خرگوشه؟

    منم دارم چندتا ازین نمادا :|
    تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم که یه جسم بی‌جان می‌تونه منبع چه چیزای خوبی بشه ^_^
    پاسخ:
    بعضی از اشیا می تونن تاثیری رو آدم بذارن که صدتا موجود زنده نمی تونن..
  • عاشق بارون ...
  • چقدر خوب نوشتی و چقدر خوب تشبیه کردی! من مجسمه هایی که دوست داشتم و حتی قاب عکسی که دوست داشتم شکست و من انداختمشون دور. با اینکه دوستشون داشتم.
    پاسخ:
    ممنونم ^_^

    ای وای چقدر غمگین :( من وقتایی ک اشیاء عزیزم می شکنن تا یه هفته افسردگی می گیرم :(
    جای شمع وارمر بوده شاید...پیرو اینکه میگی به شاخ هاش گیر می کنه مداد!
    پاسخ:
    جای شمع؟؟
    نمی دونم... فک نکرده بودم تاحالا به بهش
    خو یه عکس بذاری بد نیستا مهندس :|
    پاسخ:
    تصورش کنید دیگه :دی
    اینهمه توصیف کردم :|:|
  • عاشق بارون ...
  • خب منم افسردگی میگیرم!!! ولی نمیتونم دیگه نگهشون دارم.. دیدنشون اونطوری بیشتر عذابم میده. میدونم این خیلی بده که آدم همه چیز رو بی نقص بخواد ولی متاسفانه این طوری ام دیگه! :( شاید باید یکم نگاهمو عوض کنم! :))
    پاسخ:
    نه خب.... اگه آدم بخواد هر چیز شکسته و قدیمی رو نگه داره دیگه جا برای چیزای نو و تازه نمی مونه :)
    :))
    یک چیز بگم؟
    تپه مارلیک واینها بساطشان از طلا بود

    عاقا من خب تخصص سفال و سرامیک دارم منو اذیت نکنین:))
    پاسخ:
    منظورم قیافه جونوره بود :)) شبیه هموناس
    مارلیک به غیر از جام معروفش بقیه بساطشم طلاییه؟ همه ساکنینش بچه مایه دار بودن پ :/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">