سه گانه ی بی ربط خوشحال :دی
از آنجایی که قرار نیست هیچ پستی از اینجا پاک بشود و هم اینکه دلم میخواهد فضای ناراحتی که راه انداختم از بین برود، چندتا چیز خوشحال برایتان بگویم.
۱. دوستی که شدیدا اصرار به فاش نشدن نامش دارد، اینجانب را بعد از روبرو کردن با هزاران بسته پاستیل تا مرز سکته آو هپینس برد.
از همین تریبون مفت کمال ممنانیت خود را من باب آن ها و چیزهای دیگر! اعلام میداریم :دی
۲. امروز برای اولین بار، داداشه را بردیم که برایش کت شلوار بخریم. چشمتان روز بد نبیند....
اگر از این داداشه ها در منزل داشته باشید یا احیانا خودتان جزو این اقشار باشید، درک می کنید که چه می خواستم بگویم و نگفتم :/
اما دیدن داداشه ی لاغر مردنی توی کت و شلوار آنقدر خنده دار و دل قنج رفتنی بود که باورتان نمی شود. هی با خودم میگفتم این پسرک کت شلوار پوش، همان جغله ی خودمان است؟؟ و هی ته دلم ذوقمرگ میشدم.
۳. امروز توی مترو، کنار یک مادر و بچه ی کوچکش نشسته بودم و بچه طوری گریه می کرد که هر لحظه ممکن بود نفسش برود...
بعد یکهو چشمش به من افتاد و ساکت شد... مستقیم به چشمانم زل زد و تا وقتی که مادرش بغلش کند و پیاده شوند چشم از من بر نمی داشت
حسی داشتم شبیه اینکه یک فرشته ی واقعی به من زل زده... از دوست داشتنی ترین حس هاست و می تواند ساعت ها حال آدم را خوب نگه دارد :)
- ۹۴/۱۲/۰۱