-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

Hunger Games

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ

به صندلی راک چوبی ام تکیه داده ام و به چند کتاب قطوری که روی میز چیده ام نگاه می کنم.

چند تایشان دیوان هستند و رمان، در کنار یک فرهنگ لغت چند جلدی که یک قو ی کریستال آبی دسته بندی و هم جدایشان می کند.

به این فکر می کنم که چقدر از اینکه به هر نحوی مجبور باشم خودم را برای کسی توضیح بدهم متنفرم. حالا هرکسی که می خواهد باشد. 

اینکه در یک مدت کوتاه باید خلاصه ای از خودم را به یک نفر بفهمانم به طوری که باعث شود آن شخص حس مثبتی به من پیدا کند. بدون اینکه بیش از حد صادق باشم یا چیزی بگویم که بعدها به ضررم تمام شود.

اما هر آدمی در زندگی اش حتما در یک یا چندتا از این موقعیت ها قرار می گیرد.

مصاحبه ی کاری یا تحصیلی، مراسم خواستگاری، جلسه ی دفاع پایان نامه، آئودیشن  و شرایطی ازین دست که یکی از موقعیت های بولد زندگی تان است و آِینده تان به آن بستگی دارد, و درش یک یا چند نفر با چشم باز به شما زل زده اند و همه چیز تحت کنترلشان است. کارها و حرفهایتان را عقاب گونه می پایند و فقط منتظرند شما یک لغزش کوچک داشته باشید. 


به نظر من وقتی یک نفر می تواند در همچین شرایطی خونسردی خودش را حفظ کند و با آرامش و صداقت تا حد نیاز, خودش را توضیح بدهد و در نهایت نظرات مثبت کسب کند خیلی توانایی خفنی است. 

البته یک چیزهایی هم به تجربه و اعتماد به نفس بر می گردد. 

وقتی یک نفر خودش را خیلی دست بالا یا خیلی دست پایین می گیرد یا حرفهای قلمبه سلمبه ای که معلوم است خیلی چیزی ازشان نمی داند را استفاده می کند_حالا در هر جمعی که می خواهد باشد_از نظر شخص من باعث می شود دیگران دقیقا همان حسی را به او پیدا کنند که او نمی خواهد. 

اینکه فکر کنند دارد فخر می فروشد, اینکه جدی اش نگیرند یا فکر کنند احمق یا خالی بند است و چیزهایی که یک روزی یک جایی شنیده را بدون اینکه راجبشان مطالعه داشته باشد بلغور می کند.


و به نظرم چاره اش این است که خودمان برویم و ارزش خودمان را پیدا کنیم.

خود واقعی مان را پیدا کنیم و یادمان باشد که اگر خودمان خودمان را جدی نگیریم, خودمان به خودمان احترام نگذاریم دیگران هم این کار را نمی کنند..

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۷)

سه خط پایانی نوشته رو قبول دارم.
پاسخ:
:)
  • دکتر میم
  • من یه پستی توی همین مایه ها تو ذهنم داشتم و نوشته بودم، ولی فرصت نشد توی وبلاگ بزارم.
    خوب شد تو نوشتی مسلماً با متن و ادبیات بهتر :-) 
    پاسخ:
    لطف دارید :)
    تجربه ای که توی کارکردن دارم اینه که حتی اگر چیزی رو هم بلدی اگر مافوقت داره توضیح میده باید جای خودم میدونم و منم منم کردن با دقت بیشتری گوش بدی. اول اینکه خودخواه جلوه نکنی، دوم اینکه احترام بگذاری. سوم اینکه قانون پیشرفت یعنی پله پله جلو رفتن نه روز اول خودت رو بریزی روی دایره.
    با دو پاراگراف آخر هم موافقم؛ از نوع خیلی زیادش :دی
    پاسخ:
    دقیقا همینطوره.
    ممنون سپیده جان
    یاد اون سکانسی افتادم که کتنیس مجبور بود مهارت هاشو نشون بده
    پاسخ:
    دقیقا.
    و همه داشتن نگاهش می کردن که امتیاز بدن
    در این موقعیت ها اگر هرچی داریم بخوایم رو کنیم(به هر قیمتی) در واقع خودمون رو ضایع کردیم، چون احتمالا همه ی اونهایی که در مقام قضاوت ِ ما هستن فقط چیزهایی رو میبینن که می خوان. براشون ارزش چندانی نداره..
    پاسخ:
    باید گزیده و درست عمل کنیم که خیلی سخته...
  • خارج ازچارچوب
  • حرفهای این پست رو دوست دارم. تمیزن!
    پاسخ:
    تمیز ینی چی :-/
    بعد این ینی حرفای تو پستای قبلم کثیفن؟ :|:| :))
    همه اینا ، درسته ، باهات در این خصوص هم نظرم
    من گاهی دوس دارم کسی باشم تنها فقط برای خودم ، بی هیچ سوال و جوابی ، اما انگار نشدنی است.
    پاسخ:
    همه دوست دارن اینو, اما تو یه شرایطی ما "باید" خودمون رو نشون بدیم...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">