-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

و خداوند "دوست" را آفرید...

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

مستطیل ها هفت تا بودند.

مربع ها را اما حوصله ام نمی آمد که بشمارم...

دوباره به سنگفرشها نگاه کردم, به این فکر کردم که آنهایی که نوار مانند و با مستطیل های کشیده اند برای افراد نابینا طراحی شده اند و آنهایی که مربع دارند برای عابران معمولی. من باید از روی کدامشان راه بروم؟

یکی از کاشی ها را انتخاب کردم و دلم خواست از آن یک دانه کاشی متنفر باشم. 

عصبانی بودم و با اینکه روز قبل و امروز را گریه کرده بودم, همچنان بغض داشتم  و دلم می خواست عصبانیت و ناراحتی ام را روی یک چیزی خالی کنم. پای راستم را روی کاشی منفور گذاشتم و بعد پای چپم را. و زیر لب گفتم "تو باید بمیری"


امروز قرار بود برای اولین بار آدمهایی را ببینم که هیچکداممان همدیگر را درست نمی شناختیم, اولین باری بود که حضوری همدیگر را میدیدیم و برای همین دلم نمی خواست اولین تصور آنها از من یک قیافه ی گریان با چشمان قرمز باشد. 

خودم را در آینه نگاه کردم و حس کردم چیزی که می بینم یک فاجعه ی به تمام معناست. قبل از اینکه از راهروی طولانی و پله های ایستگاه متروی انقلاب بالا بروم, روی یکی از صندلی ها نشتم و کرم ضد آفتاب نارنجی ام را تا جایی که می شد روی قیافه ام خالی کردم, که شاید حداقل یک کمی قابل تحمل بشوم, گرچه تلاشم بی فایده بود, چشمان ورم کرده و نیمه باز و بغضی که در گلویم گیر کرده بود را نمی توانستم پشت هیچ چیز مخفی کنم. 

از پله ها بالا رفتم و در مدت انتظار, کمی با سنگفرشها درگیر شدم، و به این فکر کردم که کاش قرارمان را به یک روز دیگر که حالم خوب بود و شنگول بودم موکول می کردم. اشتباهم این بود که بیخود به توانایی حال خود خوب کنندگی خودم اطمینان کرده بودم و فکر می کردم تا وقتی که به محل قرار برسم دیگر حالم خوبِ خوب شده باشد.


اما نشد. 

دوتا از دوستان مجازی ام را برای اولین بار دیدم. در حالی که خوب نبودم و سلامشان را طوری جواب دادم که حتی خودم هم صدای خودم را نشنیدم. به زور حرف می زدم و بند کیفم را توی مشتم فشار می دادم که وسط خیابان بغضم نترکد.

و از تمام اینها معذب وناراحت و عصبانی بودم و اصلا دلم نمی خواست اینطور باشد. مرتب با خودم تکرار می کردم، تو می توانی دختر! خودت را جمع کن! ببین, دوستانت که همیشه دلت میخواست ببینی شان درست کنارت هستند!

و همینطور دلایل کافی و وافی برای خوشحال بودن در آن لحظه را به خودم گوشزد می کردم و تلاش می کردم به خودم بفهمانم که تمام اینها بر دلایلی که برای ناراحت بودن دارم می چربند. و آنها؟ آنها فهمیدند. با تمام تلاشم برای پنهان کردن ناراحتی م, باز فهمیدند و تا جایی که تواستند چیزهای خنده دار تعریف کردند, و هرکار دیگری که از دستشان برمی آمد که من ناراحتی ام را فراموش کنم.

ساعت ها در کنار هم خیابانها و مغازه ها و پاساژ ها را چرخیدیم و موقع خداحافظی, حس کردم که  چقدر این آدمها برایم ارزشمندند,. چقدر تلاششان برای خوب بودن من ارزشمند بود و اینکه دیگر واقعا دلیلی برای ناراحتی ندارم. اصلا چرا از اول ناراحت بودم؟ چرا گاهی اجازه می دهم اتفاقات بی ارزش تا این حد اثرات مخرب روی من داشته باشند؟


امروز روزی بود که برای من به تلخی شروع شد, اما فکر نمی کنم تا آخر عمر شیرینی اش را فراموش کنم.

علاوه بر اینها,  چند هدیه ی بزرگ هم درش گرفتم و الان در معرض خطر ذوقمرگی تا حد مرگ می باشم . چندتایشان معنوی بودند و شاید بعدا برایتان بگویم, 

این هم از نشان دادنی ها: کتاب هدیه دوست عزیزم مستر کالفیلد و گوشی جدید هدیه ی پدر :دی

دارم به انتخاب اسم برای گوشی فکر می کنم: بیانکا؟ اسپرانسا؟ میلاگروس؟  هوم... شما اسم قشنگ سراغ ندارید؟



  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۲۸)

  • فاطیما کیان
  • انشاالله که همیشه تلخی هات به شیرینی های اینطوری تبدیل بشن بانو , همین امروز داشتم میگفتم چرا این دختر آپ نمیکنه و منتظر بودم آپ کنی , دلتنگت بودم :)
    من اسم بیانکارو دوست دارم ^_^
    پاسخ:
    عزیزممممم مرسییی :** ^_^
    فک کنم بذارم بیانکا
  • مـــــــــــــــــــــــــــــیـــــــم ☺☺
  • :-)))
    جفتش مبارکه:-))
    پاسخ:
    ممنون دخترک ^_^
  • ماه بانو
  • دوست ها هدیند:)از طرف خدا...
    پاسخ:
    دقیقا... 
    بیانکا گفتی یاد کاستافیوره افتادم:)) تو تن تن!:))
    اسمشو بذار گوگول:دی
    پاسخ:
    اون پیرزنه؟ :))

    مرسی ولی یه عروسک به این اسم دارم آخه ؛)
  • بیست و دو
  • وای وای آنا یعنی هولدن کالفیلدو دیدی؟
    بابا واضح تر توضیح بده خب ای بابا:دی
    پاسخ:
    بلی :)
    چی رو توضیح بدم؟ :)) همین دیگه!
  • بیست و دو
  • خب اون یکی کی بود آنا؟
    ای بابا میگفتید منم میومدم دیگه من همیشه توو انقلابم:دی
    پاسخ:
    اون از دوستان قدیمم بود, الان خیلی ووقته دیگه وبلاگ نداره :)
    هی نمیشد ببینمش که دیگه یهو شد :دی
    اره همون که میخوند "آااااه زیبای من،گذشته ها گذشته، بیاو ببین جواهرات زیبای مرا! تو همیشه در قلب منی ماااارگاریییتا!":))))
    پاسخ:
    :))) خیلی خوب بود کلا اون کارتون
    چه عالی :)
    پاسخ:
    ^_^
    ایشالا به زودی شمارو هم زیارت کنم :دی
    خوبه که تورتون خورده به این دوستان و حالتون رو خوب کردن.
    گوشی نو هم مبارک.
    پاسخ:
    مچکرم ^_^
    بیانکا اسم قشنگیه:)
    همیشه همین تلخی ها رو میشه با پیدا کردن آدم های خوب و وقت گذروندن کنارشون شیرین کرد اما اگه بتونی در مقابل تلخیشون جون سالم به در ببری:)
    پاسخ:
    آخ بعضی تلخیا خیلی خیلی تلخن... مرد می خواد واسه شیرین کردنشون
    ایده جالبیه هم اسم برای گوشی هم ملاقات با افراد تازه
    پاسخ:
    بلی ^_^
    ممنون
    هولدن؟! آخه هولدنم دیدن داره مگه:/؟ اون یکی رو نمیدونم کی بوده اما فکر کنم دیدنی بوده:دی 

    همنام؟ گالینگور؟ :| هولدن!!! هوووولدن! هیچی دیگه خودش میدونه چقدر الان لجم گرفته از این هدیه خریدنش:| 
    اسم گوشیتو بذار مگنا خیییلی اسم قشنگیه، اگه دوس داشتی مگهانم می تونی بذاری
    پاسخ:
    چرا انقدر عصبانی :-/

    مرسییی ^_^
    هدیه هاتون مبارک :)
    پاسخ:
    متچکر و ممنون ^_^
  • مترسک ‌‌
  • مبارک است، مبارک است ;)
    پاسخ:
    تچکرات ^_^
    پیشنهاد اسم؛ اصغر 
    اگرم فک میکنی اسمش یه کم تو ذوق میزنه٬ میتونی یه تغییر اندکی تو حروفش بدی مثلا؛ صغری

    مدیونی اگه دفه دیگه از من پیشنهاد اسم نخوای

    به نظرم دیدن دوستای مجازی که از تو محیط وبلاگ شناخته میشن٬  نسبت به بقیه‌ی فضاها٬ خیلی بهتره. مثلا این تجربه رو در رابطه با فیسبوک داشتم و خیلی مزخرف بود. جوری که دیگه باهاشون ارتباط مجازیم ندارم :))
    پاسخ:
    نه اتفاقا خوب بوود, مرسی
    دارم به اضغری فک می کنم :))

    +فیسبووک :-/
  • دکتر میم
  • مبارک باشه :-) 
    هم تولدت، هم کادوهای خوب، هم دوستان خوب و جدید :-) 
    پاسخ:
    ممنون, تولدم نیست :)
    کادوها غافلگیرانه بود :))
    گوشی نو مبارک آنا :))) 
    پاسخ:
    ممنانیم ؛)
    خوش به حالت ، نمیشه منم ایشون رو ببینم ؛ اونم یه کتاب به من بده {آخه من کتاب دوست دارم ، حسودیم شد }
    ولی وجود دوست مخصوصا دوستی که درکت کنه و تو ناراحتی ها جا نزنه ، خودش حداقل به اندازه هدیه گرفتن یه کتاب می ارزه :))
    مبارک باشه جفت هدیه هات ، حالا خودت کدوم رو بیشتر دوست داری :-؟
    پاسخ:
    دیگه باید با خودشون وارد مذاکره بشید :))

    ممنونم ^_^ هردوتاش به شدت برام ارزشمندن. چون نیت قشنگی پشتشون بوده :)
    تبریک میگم عزیزم :)
    آنای ِ من :)

    من تلگرام ندارمت
    دیلیت اکانت کردم:|
    پاسخ:
    عزیزمی 3>

    برات آی دی میذارم ؛)
    هدیه ها مبارکت باشه عزیزم :))
    دوست خوب نعمت بزرگیه :)
    پاسخ:
    ممنون نگار جانم 

    خییییلیییی 
  • علی موسوی
  • به به .. هدایا مبارک ... همه مون گاهی غمگین یا خیلی غمگین میشیم اصلا نشیم غیر طبیعیه :)  مهم اینه که تا وقتی دوست داریم و دوست داشته میشیم حتی توسط یه نفر باید امیدوار باشیم
    پاسخ:
    آره خب ولی خیلی بده وقتی که باااید خوشحال باشیم ناراحت باشیم
    حالا این بار دوستان خودشون کمک کردن اما خب هرکی جای اونا بود ناراحت میشد
    آنا
    تو اولین دوست وبلاگی من هستی :)
    اولین دنبال کننده ام.
    پاسخ:
    عزیزممم
    تو م از اولینای من هستی ^_^

    چقد الان من حسودیم شد!!!!!! 

    منم کلی دوست دارم که خیلی دلم میخواست میدیدمشون!!! :( 

    پاسخ:
    ایشالا یه روز قرار می زاریم همگی همو می بینیم :)
  • خارج ازچارچوب
  • من حسود نیستما ... ولی خیلی حرفه‌ای و تو لفافه، دل و قلو‌ه‌هاتون رو به سمت هم پرت می‌کنینا! آدم، ناخواسته حسودیش می‌شه.

    این کامنتمو ازون طرف کپی این کردم این طرف.
    اینم اضافه کنم که خاصیت این دوتا پست شما این بود که شخصیت‌پردازی نسبتا دقیقی از هم کردید.
    پاسخ:
    دلو قلوه؟ :-/ نه بابااا :|:|

    +ممنان :)
  • دکتر سین
  • دوست خیلی چیز لازمیه، لامصب! :)
    هدیه‌ها نیز مبارک!
    پاسخ:
    بلی خیلیی

    +ممنانیم :)
  • بانو ف تک نقطه
  • پس تو و هولدن بودین... خب شما که هیچی... سومی دستش بالا :|
    پاسخ:
    بلی :دی

    ما که هیچی؟ :| ینی واقعا ما که هیچی؟؟ :| واقعا؟؟ :(((
  • دادا احمد
  • ای وای

    چقد "شماها"ها خوشید

    من ولی با شماهاها حال نمی کنم...

    خواستم گفته باشم که بدونید مخالفم دارید!

    دی دی دی دی دی .

    پاسخ:
    خب الان من باید چی بگم
  • پری بانو
  • زیارتشون آرزوی دیرینه ی ماست :))
    افتخار نمیدن :|
    ینی اگه بدن هم ما 800 کیلومتر ازشون دوریم :))

    اسمشو بذار حلیمه 
    چون کاورش ضخیمه :/
    وضعیتش وخیمه :| 
    پاسخ:
    به نظر میاد وعده ی راه اندازی "تور هولدن بینی" داده باشه :| باز هماهنگ بفرماعید :))

    کاور نداره هنوز طفلی :-/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">