تماماً مخصوص
سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ
امروز سه شنبه ای است که برای من شبیه سه شنبه های دیگر است.
مثل همیشه با سردرد بیدار می شوم و به آشپزخانه می روم, چندتا مویز و کاسه ی "سه تا انجیر خیسانده در گلاب" م را بر می دارم و دکمه ی کتری برقی را می زنم تا آب جوشم را هم ردیف کند.
بعد از یکسری کارهای روزمره ی دیگر سری به اینترنت می زنم تا ببینم دنیا دست کدام قماش است... و بعد اینجا...
و حدس بزنید چی دیدم.
مثل اینکه امروز روزی است که وبلاگم 650 روزه می شود, یعنی چند ماه دیگر دو سالش تمام می شود بچم و نوبت این است که کم کم حرف زدن را یاد بگیرد.
65 نفر هم دنبالش می کنند و با اینکه فقط چندماهی می شود که تاتی تاتی می رود, باز هم نمی توانند بگیرندش.
من هم این وسط کسی هستم که ترکیب عدد 6 و 5 را به این صورت دوست دارد و وقتی ادغام این دوتا را می بیند ذوقمرگ شده و هوس می کند این روز را به عنوان یک روز تاریخی برای خودش ثبت کند. چون این واقعه ممکن است هر صدسال یکبار رخ بدهد,
چیزی شبیه 8/8/88 ساعت 8 که روز آخری که درحال وداع با همکلاسی های سوم راهنمایی بودیم قرار گذاشتیم که در این روز, در پارک قیطریه جمع بشویم و همدیگر را ببینیم که هرکس چه ریختی شده و چه کار می کند.
اتفاقی که هیچوقت نیوفتاد.
حداقل برای من...
و من حسرتش را می خورم؟
نمی دانم... شاید...
+یاد بار اولی افتادم که چشمم به صفحه ی پنل مدیریت بیان افتاد.
یک طورهایی شلوغ و سردرگم کننده بود و گیج شده بودم.
بعد طی یک عملیات انتحاری به این شکل در آمد و همچنان هم بعد از اینهمه وقت همین قیافه را دارد..
- ۹۴/۰۹/۰۳