از آواز که حرف می زنم، از چه حرف می زنم...
درست در کنار ساختمان ما, یک کارگاه ساختمانیست که قبلا مدرسه ی راهنمایی بوده و داداشه مان چند سالی درش تحصیل علم می کرده. و یک سال قبل از اینکه داداشه به جرگه ی دبیرستانی ها بپیوندد، اعلام کردند که قرار است جای مدرسه عوض شود.
و بعد از چند ماه صدای تیشه و کلنک, بلاخره ساختمان قدیمی مدرسه جلوی لودرها و بیلهای مکانیکی سرخم کرد و تسلیم شد...
الان نزدیک دو سال است که این کارگاه و چند ساختمان در حال ساخت دیگر, انگار دست به یکی کرده اند که تک تک مارا به جنون بکشانند.
اما کور خوانده اند.
چون ما عادت کرده ایم و دیگر عملا خیلی از این صداها را نمی شنویم.
اینها را نگفتم که از سرسام آور بودن محلمان و شهر دلبندمان غر بزنم.
می خواهم برایتان از "سعید" بگویم.
یکی از کارگران همین کارگاه بغل, که گاهی اوقات ظهر ها و عصرها می زند زیر آواز و می خواند. آنهم چه خواندنی...
باورتان نمی شود این بشر چه صدای زیبایی دارد, و چقدر قشنگ اوج می گیرد و چهچه می زند.
آوازهای سوزناک محلی را طوری می خواند که دل سنگ آب می شود...
کاش می توانستم صدایش را ضبط کنم و نشانتان بدهم که دارم از چی حرف می زنم.
اما بین واحد ما و آن ساختمان, یک واحد دیگر فاصله است و صدا انقدر واضح نیست که ریکوردر گوشی بتواند متوجه ش بشود.
البته ریکوردر گوشی من کلا خنگ است و توی حلقش هم که داد بزنی باز خودش را به نشنیدن می زند, و فایل سیو شده ای تحویلت می دهد اعم از یکسری صداهای موهوم غیر قابل تشخیص که به درد اجداد زاقارت تر از خودش می خورد.
از آنجایی که هرگونه گزینه ی ممکن دیگر, به دلایل امنیتی مردود محسوب می شود, می توانید توصیفات من را یکبار دیگر بخوانید و توی ذهنتان تصور کنید.
من هیچوقت سعید را ندیده ام و حتی مطمئن نیستم که اسمش سعید باشد، و صرفا بخاطر اینکه اسمی است که زیاد توسط کارگرهای این ساختمان داد زده می شود ما هم خانوادتا آن آقای خوش صدا را به این اسم می شناسیم.
می گویند ابراهیم تاتلیسس هم زمان جوانی اش کارگر ساختمان بوده و بعد به واسطه ی دوستی که فعالیت سینمایی می کرده کشف و وارد سینما و موسیقی شده...
امیدوارم این همسایه ی موقت مان هم روزی کشف بشود و به جایی که لیاقتش را دارد برسد, فقط زیاد خودش را معروف نکند که ترور کنندگان در کمینند...
- ۹۴/۰۹/۰۲