پاتر ترین هری
تنها دلیلی که قسمت آخر داستان را پست نمی کنم این است که اصلا از پایان بندی شلم شوربا و سریال ایرانی طوری که چهار-پنج سال پیش برای قصه ی طفلکی ردیف کرده ام خوشم نمی آید.
آن زمان ها من یک دختر نوزده ساله ی خل و چل بودم که کلاس کنگفو می رفتم، دیوانه ی راک و متال بودم و وقت آزادم را با psp یا xbox و جناب بتمن در تیمارستان آرخام یا جناب کریس ردفیلد وسط یک جایی در آفریقا دست و پنجه نرم می کردم و کلا اگر روزانه چند هزارنفری را به طور مجازی به درک وصل نمی کردم شب خوابم نمی برد, و هیچ نظری ندارم که چطور همچین داستان عامیانه طوری را ممکن است نوشته باشم بدون اینکه کسی درش منفجر شود یا به فضا پرتاب شود یا توسط مومیایی های شش هزارساله گروگان گرفته شود.
چند روز پیش داشتم دفتر خاطراتم را شخم می زدم و به این نوشته برخوردم:
"نمیدونم چرا انقدر از موسیقی سبک کانتری بدم می اد.و از رنگ بنفش.و از خیاطی و گلدوزی و آشپزی و اینا. و بازیای استراتژیک و زبون ایتالیایی.نمی دونم چجوری ملت دلشون میاد وقتشونو بذارن پای این چیزا.اما چیزی که بیشتر از هر چیزی توی این دنیا ازش متنفرم شیره. شیر.واقعن قدرت تحملشو ندارم..."
و فکر نمی کنم لازم به گفتن باشد که تک تک موارد بالا دراین چند سال اخیر و در حال حاضر در صدر جدول علایق بنده قرار دارند و وقتی می گویم گاهی اوقات خودم باعث وحشت خودم می شوم یعنی همین.
الان هم مشغول خاراندن کله و تصور کردن 5 سال آینده ام, در حالی که دارم کاری را که الان در حد مرگ از آن متنفرم با لذت تمام انجام می دهم و احتمالا آهنگی که درش پیتبول (یا یک کلمتریخ دیگری توی همان مایه ها!) دارد برای خودش می خواند با والیوم صد گوشم را می نوازد.
تنها چیزی که از همان زمانها بدون تغییر باقی مانده و فکر می کنم در آینده هم همچنان وبال گردنم بماند، ساعت خوابم است که با ساعت بیولوژیکی جغدها یکی است و به واسطه ی آن، لقب های نه چندان دلچسبی هم از دوستان و آشنایان دریافت کرده ام.
به روزی فکر می کنم که در دفتر شیک و با کلاسم روی صندلی چرم فلان مدل لم داده ام و برای خودم چی چی گلاسه می خورم,
بعد در دفتر باز شود و یکی از همین آشنایان، با فریاد زدن یکی از همین القاب و پرسیدن حالم, دوان دوان به سمتم می آید و من آدمهای دفتر را می بینم که به حالت اسلوموشن, از خنده منفجر می شوند و از همان دقیقه, شروع می کنند به ساختن جک هایی که من درشان نقش اصلی را ایفا می کنم و پخش کردنشان در گروههای تلگرام یا هر برنامه ای که آن زمان خیلی مد است.
ترسناک است.
می دانید, موقع فکر کردن به این چیزها، شبیه هری پاتر می شوم آن زمانی که برای اولین بار سوار آن اتوبوس عجیب غریب شد و هیچ ذهنیتی نداشت که قرار است حتی دوثانیه بعدش چه اتفاقی برایش بیوفتد...
- ۹۴/۰۸/۲۵