یک ساعت را دوبار زندگی کنید، این هدیه ی مهر است...
میدانید,
یک دسته از آدم ها هستند که کلا راحتند.
خودشان را در اموال آدم شریک می دانند, از جانب آدم حرف می زنند, خودشان خودشان را دعوت می کنند خانه ی آدم, و الخ.
این آدمها وقتی به هم دسته ای های خودشان بر می خورند معمولا همه چیز خوب پیش می رود,
اما....
امان از وقتی که یکی از اینها به تور یک آدمی بخورد که دارد از شدت اینسیکیوری میمیرد و تمام زندگی اش قوانین خاص خودش را دارد و اگر یک نفر برنامه هایش را به هم بریزد دلش می خواهد روده ی بزرگ طرف را دور لوز المعده اش پاپیون کند.
نمی شود به هیچکدام از این دو گروه ایرادی گرفت.
بلاخره هر آدمی لایف استایل مخصوص خودش را دارد.
ولی باید یک راهی باشد برای کنار آمدن ...
با چیزها, آدمها,
که حتما هست.
اما من بلدش نیستم و فکر نمی کنم هیچوقت یاد بگیرم...
همینجور وقتهاست که دلم شدید.... شدید حلزون بودن می خواهد..
*من عین همان دو ساعت هدیه ای را مشغول انجام دادن یکی از مزخرف ترین کارهای دنیا بودم.
محض تصویر سازی این را بگویم که, کاری شبیه پاک کردن لکه ای که می دانید چند روز بعد دوباره ظاهر می شود.
آدم حس کسی را پیدا می کند که یک تایم محدود از اپراتور مکالمه ی رایگان هدیه گرفته باشد و دقیقا همان موقع, در دستشویی رویش قفل شده و گیر افتاده باشد
- ۹۴/۰۶/۳۱