آسمانِ زردِ عمیق...
نور خورشید, از پنجره ی طبقه ی پنجم آپارتمانی که در زاویه ی 30 درجه از پنجره ی اتاقم ساخته شده رفلکت می شود و می پاشد روی دیوار اتاق من, و چندتا از گلهای صورتی کاغد دیواری را می اندازد داخل قاب نارنجی بی حال که در حال محو شدن است..
به آپارتمان نگاه می کنم.
فقط شیشه های طبقه ی پنجم رفلکس اند.
رفلکس زرد, که درش همه چیز زرد و کجوکوله است. عکس آسمان, ابرها و قسمتی از یک پشت بام که فکر میکنم مال ما باشد.
طبقات زیرین، پنجره های تو رفته ای دارند که حدس می زنم آن دیواری که در دیدرس من نیست تویش دری تعبیه شده باشد و اهالی آن خانه ها از تورفتگی به جای تراس استفاده کنند.
زیر پنجره های رفلکس زرد, پنجره ای است با شیشه های ساده و دوتا پرده که از کمر بسته شده اند.
چقدر از این پرده ها خوشم می آید.
چقدر از پرده های بسته و جمع شده خوشم می آید.
از اینکه کلا نباشد که از همه بیشتر خوشم می آید.
من دیوانه ی نور روز نیستم,
اما لذت می برم از اینکه وقتی شب می شود, قاب پنجره پر از نور های کوچک زرد و سفید خانه ها و ماشین ها و مغازه ها بشود و چند ساعت بعد, نصف بیشترشان خاموش بشوند و تازه نوبت ستاره ها و ماه بشود که خودشان را نشان بدهند و این یکی دیگر شوخی نیست.
این یکی را من جدی جدی عاشقم.
اما هیچکس به دلخواسته های من اهمیت نمی دهد چون اتاقم از خانه های روبرو "دید" دارد.
و اگر بخواهم پرده های صورتی را از اتاقم حدف کنم و از این مناظر لذت ببرم, باید تمام مدت یک چیزی به خودم بپیچم و حواسم به تمام رفتارهایم باشد؛
چون ممکن است یک آدم مریض پشت یکی از پنجره ها نشسته باشد و با یک دوربین تلسکوپی مشغول در نظر گرفتن من باشد.
هوف...
گاهی وقتها به یک چیزهایی که فکر می کنم پلک چپم می پرد..
- ۹۴/۰۵/۱۵