همان e کذایی
داشتم لابلای یادداشت هایم دنبال شعری می گشتم از یک شاعری که اسمش را یادم نمی امد,
در پیدا کردن شعر ناکام ماندم اما یادداشتی را پیدا کردم مربوط به آخر یک ترمی از مقطع قبل.
و نفس عمیقی کشیدم ناشی از به خیر گذشتن اتفاقات ذکر شده در متن.
.....روز شنبه به صورت کاملا جنازه اما سربلند از امتحان قبلی برگشتم و خودم را در انبوهی از جزوه ها و کتابهای ریاضی غرق کردم و تلاش کردم که حداقل درصدی یک رقمی ازشان فرا بگیرم.
و مدیونید اگر لحظه ای به این تلاش بی وقفه ی من شک کنید.
اسناد و مدارکش هم درینجا موجود است....
بگذریم.
حالا جدای از شوخی شدیدا درس خواندم و این بازی ای که طراحی کردم و قرار است طرحش را به کپکام بفروشم و پولدار بشوم محصول ساعات بعد از سپیده ی صبح است...
بعد با قیافه ی خواب آلود و له, و درحالیکه داشتم از خشکی پوست و زشتی و خوابمندی میمردم,
با یک حالت دونت کر طور بطرف دانشگاه راه افتادم.
باز هم دیر به امتحان رسیدم اما نسبت به امتحان قبلی که 35 دقیقه از وقتش رفته بود پیشرفت چشمگیری داشتم.
کلاس محل امتحانم را پیدا کردم و از مراقب پیری که مثل لاکپشت در خودش جمع شده بود و از بالای عینک بچه ها را میپایید و خیلی به نظر نمی آمد که چیزی هم ببیند, برگه ای طلب کردم.
سوال اول و دوم داخلش حد داشت,
از حد متنفرم, پس انگشتی نثارش کردم و رفتم سوال بعدی.
ای جان. مشتق.
اگر مباحث قابل تحملی در ریاضی وجود داشته باشند همان مشتق و انتگرال است.
منتها استاد خودمان فرموده بود که حال طرح کردن سوال ندارد و یک استاد دیگر زحمتش را می کشد.
این استاد ناشناس هم نامردی نکرده بود یکسری e داخل معادله ها کاشته بود و من که بعد از دوشب بی خوابی مغزم درست کار نمی کرد با دیدن e ها نزدیک بود صندلی امتحان را صفا بدهم.
سراغ سوالهای بعدی رفتم و باز رد پای آن e کذایی در تمامشان دیده میشد.
از فرط عصبانیت قرمز شده بودم و به این فکر می کردم که این e اول اسم کدام حلاوولویی بوده که استاد ناشناس انقدر رویش کراش داشته, و حس کردم از تمام e های دنیا و هرخری که اسمش با e شروع شده یا با e پایان می یابد متنفرم.
یکهو استاد با لبخند بزرگی وارد کلاس شد اما انقدر تقاضا زیاد بود نوبت بمن نرسید.
بعد درحالیکه سعی می کرد همان لبخند بزرگ را حفظ کند, با حالتی فرار گونه کلاس را ترک کرد.
باز نگاهی به برگه م کردم و احساس تهوع ناشی از بیخوابی تمام وجودم را بلعید...
دلم میخواست برگه م را همانطور نصفه تحویل بدهم و فقط بروم..... و بخزم در پناه تختخواب گرم و نرمم و مثل خرس بخوابم.
اما مثل تام و جری صحنه هایی از کلاس 8 صبح جلوی چشمم رژه رفت و خودم را جمع و جور کردم و گفتم که نخیر!
من حتما همین ترم باید قبول بشوم.
برگه را باز کردم و یکهو یادم آمد که این e ها همچین بیگ دیل ای هم نیستند و میشود به جایی حسابشان نکرد.
دوباره از اول شروع به حل سوالات e دار کردم و حس حماقت قسمتی از دماغم را گیزگیز کرد که چرا انقدر سرش عصبانی و حرصو شده بودم.
یک حس کانفیدنت طوری داشتم که واقعا غریب بود,
آن هم برای این امتحان!
خلاصه شر ریاضی منحوس هم از سرمان کنده شد و می توانم با خیال راحت امتحان درسهای مزخرف عمومی را به گند بکشم....
- ۹۴/۰۵/۱۲