-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

گربه ها

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

وقتی نگاه هایشان را روی خودم حس کردم با خودم فکر کردم که باید کاری انجام بدهم.

شاید من هم باید یک بخشش کوچولو انجام میدادم اما اگر این کار را می کردم دیگر ول کن نبودند.

احتمالا برای تکه ای بیشتر می خواستند خودشان را به شلوارم بمالند.


ترجیح دادم از جایم بلند بشوم و سریعا ترک محل کنم.

بعد فکر کردم اگر با این غذای نصفه وارد مترو بشوم اتفاق خوبی نمی افتد.

این بار روی یکی از نیمکت های روبروی ایستگاه نشستم و نگاه های ملت را به جان خریدم و غذایم که دیگر کاملا یخ شده بود تمام کردم. یک لیوان چای هم از ایستگاه گرفتم و بر بدن زدم و راه افتادم به سمت دانشگاه.


ساعت از 4 گذشته بود که کارم تمام شد و از آخرین ساختمان مجموعه بیرون زدم, 

یک گربه ی خیلی چاق کنار باغچه نشسته بود و چرت می زد, دو تا دختری که پشت من بودند احتمالا گربه را به هم نشان دادند و گفتند این گربه س یا ببره؟؟

بعد بلند بلند خندیدند.

از لحن حرف زدن و خندیدنشان معلوم بود از کدام دسته از دخترها هستند. اما وقتی از کنارم رد شدند یک چیز متفاوت از  حدسم دیدم: دوتا دختر با چادر براق و آرایش غلیظ.

تاسف خوردم و فکر کردم که چرا.


باز صدای گربه آمد. دوتا, و این بار از توی جوب.

جیغ می زدند و انگار داشتند همدیگر را تکه پاره می کردند.

فکر کردم آن گربه ی سیاهی باشد که همیشه دم در حراست خانمها می نشیند اما آن گربه سر جایش بود. خیلی کم پیش می آید که قلمرو اش را ترک کند.


تنکس گاد, توی قطار هیچ اثری از گربه نبود فقط یک دختری کنارم نشسته بود بود که داشت احتمالا با دوستپسرش حرف میزد و او را "پیشی من" خطاب می کرد. 

تصور کردم پسری که اینطور خطاب بشود باید چه شکلی باشد. 

پوشیده از پشم و وقتی عصبانی می شود پنجول می کشد. هاهاها


خوشبختانه وقتی رسیدم هوا هنوز روشن بود و به جای خیابان اصلی, می توانستم راه محبوبم را انتخاب کنم که شامل چند کوچه ی فرعی خلوت بود که میشد درش با خیال راحت هندزفری رنگ جیغ گذاشت و صدای آهنگ را تا ته زیاد کرد و حتا در صورت لزوم با خواننده خواند و حرکات مختصری هم انجام داد.

اما خب از معایب کوچه های خلوت یکی اینکه درشان پر از گربه هایی است که توی سطل آشغال ها می لولند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند.

 داشتم از جلوی یک ساختمان 4 طبقه رد می شدم که جلوی پایم 2تا گربه سبز شدند, البته آنها همان جا بودند و این من بودم که جلویشان سبز شدم.

یکیشان که بزرگ تر بود خودش را چاق کرده بود و با چشمان نیمه باز خرناس می کشید و احتمالا در چرت بعد از ظهرش غوطه ور بود.

آن یکی اما سرش را بالا گرفته بود و به بالاترین نقطه ی آپارتمان روبرویش خیره شده بود. دقیقا آنجایی که ارتفاع جانپناه تمام می شود و آسمان شروع می شود و ما اصلاحا خط آسمانش می نامیم. یا همان اسکای لاین.

چشمان سبزش عمیق شده بود و انگار داشت یک چیز رویایی را با تمام وجود با نگاهش لمس می کرد.

بعد متوجه من شد و نگاهش را برگرداند سمتم و گفت میو.

نه از آن میو هایی که معنی اش ها؟ یا چته چی می خوای و اینها باشد.

لحن میو نرم بود و انگار می خواست بگوید سلام! خسته نباشی.


برای اولین بار در عمرم دلم خواست که گربه را بردارم و بغل کنم.

البته که هیچوقت این کار را نمی کردم اما می خواستم کمی با کفشم روی پشتش بکشم و نازش کنم,

اما گربه ی مجاور انقدر ترسناک و نگاه هایش تهدید آمیز بود که حتی جرات نکردم نزدیک گربه ی دومی بشوم.

انگار پدری بود که داشت از دختر بچه اش مراقبت می کرد و شدیدا هم غیرتی بود.


بی خیال شدم,

از گربه خداحافظی کردم و او هم با نگاهش آنقدر دنبالم دنبالم کرد که در پیچ کوچه محو شدم... 



1393/12/25 @ 12:56


+همانطور ک مستحضر هستید بعضی از پست ها متعلق به وبلاگ مرحوم شده توسط بلاگفای غاصب می باشد,

و در موضوعات با عنوان وبلاگ مرحوم مارک شده اند و به مرور زمان اضافه می شوند.

که شاید بعدا بر اساس تاریخ به آرشیو منتقل شوند. شاید هم نگارنده حالش را نداشته باشد.

خلاصه همینی که هست.

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۹)

کلاً گربه‌ها موجودات باحالی‌ان اما بین این همه گربه‌ای که به عمرم دیدم یکی‌شون با بقیه خیلی فرق داشت؛ یه بچه گربه پرشین تقریباً یک ماهه رو در نظر داشته باش که تازه اون‌قدر رشد کرده که می‌بینه و خودش می‌تونه کارای خودشو انجام بده؛ این بچه علی‌رغم سن کمش و بدون این‌که از جانب انسان تربیت شده باشه چنان باشعور و البته باهوش بود که نگم برات؛ اولین گربه‌ای بود که می‌دیدم وقتی بهش غذا میدی چنگت نمی‌زنه و وقتی توی بغل آدم می‌اومد به خوبی می‌دونست که امن‌ترین جا شونه‌ته و دقیقاً سرشو می‌ذاشت اون‌جا و چرت می‌زد! حیف خونه بهم اجازه ندادن وگرنه حتماً می‌گرفتمش...
اون آقایی که «پیشی من» صدا می‌شدن یحتمل گربه نره نبودن؟ دوست دخترشون احیاناً شباهتی به روباه مکار نداشت؟ :D
پاسخ:
وااای خدا انقد خوشم میاد ازین جونورای باشعور!
چه بچه ی حیوون باشه چه بچه ی آدم. خیلی حال می ده که می فهمه باید چیکار کنه

+چمیدونم.
دختره ازینا بود ک می گف عجقم جیکار میتونی
  • پدرام یراقچی
  • عالی بود
    ممنون که موجبات خنده و شادی مارا فراهم کردید
    تو این پست خیلی لوندی بود
    خیلی شوخیهای ریز داشت
    برای همین بیشتر لذت بردم
    ممنون


    پوشیده از پشم و وقتی عصبانی می شود پنجول می کشد. هاهاها

    پاسخ:
    :)

    ممنون
    :)))این گربه غیرتیه خیلی جالب بود
    پاسخ:
    خیییلی خوب بود اون
    خوشحالم دوباره پیدات کردم....قلمتو دوس دارم...
    پاسخ:
    ممنونم :)
    مگه همه رو انتقال ندادی؟
    پاسخ:
    بلاگفا وبلاگمو کلن پاک کرد.
    این نوشته هارو یه جای دیگه توی لپتاپ نوشته بودم کم کم دارم منتقلشون می کنمن اینجا 
    همه گربه های داستان گربه نبودن؟ یا من اینطوری فکر میکنم؟
    پاسخ:
    چرا دیگه, گربه بودن
  • ماهان هاشمی
  • عجب روزِ پُر گربه‌ای داشتید! :)

    پاسخ:
    یادش بخیر اون روزا...
    گربه ها رو دوس دارم :) 
    بلاگفای پدرسگ. وبلاگ یکساله منم پاک کرد و یه عذرخواهی نکرد. من فک میکنم ببهان عوض کردن سرور نشستن زیرورو کردن وبلاگ غیراخلاقیا رو ریدن توش. 
    من عاشق گربه م. وقتی میبینم نقد میچلونمش که نمیتونم بمریضی قک کنم. :ین چاقه که گفتی رو واقعن دلم میخواد میچلوندم. دلم ضعف رفت اصن:))
    پاسخ:
    خیلی عوضی ن ::((
    همه ی وبلاگایی که زیر دوسال بودن رو پاک کردن


    وااای فک کن, فقط کافی بود نزدیکت شه تا بدرتت :-/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">