خندق بلا
داداشه را پسمان دادند.
در حالی که از طول و عرض مقادیری به فرد مذکور اضافه شده بود که ادعا می کرد ناشی از "ورزش کردن" است.
ما هم به هم نگاه کردیم و تظاهر کردیم راست می گوید و اصلا هم فکر نمی کنیم در آنجا با هر وعده غذا, خود سفره را هم می لمبانده.
یک نگاه دیگر رد بدل کردیم که حاکی از نگرانی برای گرسنه ماندن بچه های مردم بود.
و بعد مامان با یک صدای یواش گفت, نبابا, پسر بچه ها همه شون همین طوری ن.
من هم با ابروهای بالا انداخته گفتم امیدوارم.
و به این فکر کردم که کاش می شد که من شده یک سوم از قدرت درو کردن این بچه را داشتم,
و با چاق شدن من هم یک جماعتی از نگرانی در می آمدند.
خیلی معذب کننده است که دوست و آشنا و فامیل هروقت آدم را می بینند اولین چیزی که بگویند این باشد که وااااای چقدر لاغر شدی. و اگر کمی صمیمی تر باشند داری میمیری را هم به آخر جمله شان اضافه می کنند و اگر از بزرگتر ها باشند شروع می کنند به تجویز کردن انواع و اقسام راهکار ها که فلان چیز را بخور و فلان کار را بکن...
نه که من از 6 کیلو آندر ویت خوشحال باشم یا که ککم نگزد از این قضیه,
اما خب یک چیزهایی واقعا به دیگران مربوط نیست...
هوف...
- ۹۴/۰۴/۳۰