-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

بگذار همه چیز را دوبار به یاد بیاوریم (#داستان)

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۱ ب.ظ
  • آنای خیابان وانیلا

داستانهای خیابان وانیلا

نظرات (۸)

به یاد آوردیم :D
پاسخ:
آورین :))
واااااایییی خیلی دوست داشتم^-^
و خیلی ممنون که همش یه جاست:))
پاسخ:
مونده یکی دوتا قسمتش هنوز :))
  • هولدن کالفیلد
  • الان تو میتونی روی قسمت هشتم کلیک کنی؟
    پاسخ:
    عاقا بجان خودم داشتم ادیت می کردم :(((
    سلام
    + من نظر شما رُ تو وبلاگ پوریا خوندمُ دیدم از موزیکی که به من داده خوشتون اومدش :- ))
    + وقتی اومدم اینجا متوجه شدم خودتم اهل موزیک هستی : - ))
     منم فکر کنم از وبلاگت خوشم بیاد+ فضاش خیلی خوبُ صمیمی به نظر می یادش.
    + باید بیشتر بخونمت
    پاسخ:
    سلام خوش اومدی ^_^

    مرسی ممنون، من وب شمارو زیاد می خونم ولی, چنبارم اعلام حضور کردم فک کنم :))
    اقا خیلی خوب بود ^_^
    من پایان اصلی رو بیشتر همه دوس داشتم، بعدش هولدنی ( ب خاطر دو خط اخرش و سه خط راجع ب چشمای سیمین ) اخر سر اون دوران طفولیته :))
    میشه بپرسم کی نوشته بودی پایان اولی رو؟
    فک کنم کلا قسمتای دیگه هم اول ی جور دیگه نوشته بودی چون ناهماهنگ بودن با هم مقادیری برا همین بم نچسبید و اخر همه اوردمش.
    کاش قبلا بودم هماهنگ باهات میخوندم از خودم حدس در میکردم و شما هم چون میدیدی حدسام پرته از ماجرا ب ریشم میخندیدی :))

    و

    از همان بچگی از این پوسته ها خوشم می آمد.

    فکر می کردم اینها روح لوبیاها هستند که جدا می شوند و برای خودشان در آب می رقصند.

    و می توانستم ساعت ها یک گوشه بنشینم و در موردشان خیال بافی کنم یا برای عروسک هایم قصه هایی بگویم از روح  لوبیا چیتی که شب ها برای انتقام به سراغ آشپز ش می رود.


    ^__^

    حیف سیمین :(
    باا همچین احساساتی خیلی حیف بود این سرنوشت براش، هرچند خدارشکر بچه هه رو داره

    پاسخ:
    مرسی ^_^

    فک کنم 18,19 سالم بود داستان رو نوشتم.
    چن وقت پیش پیداش کردم و چون پایانش رو دوست نداشتم یه پایان دیگه براش نوشتم و جناب هولدن هم لطف کرد یه پایان اکسکلوسیو نوشت.
    اما به فرم کلی و داستانهای دیگه ش دست نزدم خیلی, بجز چندتا ویرایش دستوری و اینا
    خب الان چن سالته؟ :))
    اخه این مورد رو تو شهرام دو نوشته  بودی ( حتی یک روز هم برایم از یلدا گفت.

    ولی با ترس و لرز. هنوز هم مثل چی از حامد می ترسد. می گفت این دیگر توپ پلاستیکی نیست که بخاطرش کتکمان بزند و برود, خواهرش است.. )

    و تو قسمت سیمین هم یه اشاره هایی بود. بعد ولی اخرش تو اون پایانه گفتی عاشق  سیمینه؟!

    همین باعث شد از اول با اون پایانه ارتباط برقرار نکنم


    پاسخ:
    24 :)

    نه اصلا از زبون اون داستانی رو ننوشتم.
    پایان قدیمم از زبون یه شخصیت دیگه بود. یکی دیگه از کسایی که اونجا کار می کرد و هیچ اشاره ای تو هیچکدوم از داستانا بهش نشده بود
    مرسی بابت پاسخ گویی :))

    اها ک اینطور :/ پس الان اوکی شد همه چی، موندم بقیه خواننده هاتم مث من اشتباه کردن یا خودشون فهمیدن ک اون نیس :/
    پاسخ:
    نمی دونم کسی صداشو درنیوورد :))
    راستی اگر بازم داستان داری بذار ک حمایتت میکنیم ^_^
    پاسخ:
    چش چش ^_^
    ممنانیم!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">