-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

5. سارا

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ب.ظ

امروز هم طبق روال  هر روز, اولین نفر من پشت در داروخانه بودم، 

و باز هم چند دقیقه طول کشید تا خانم دکتر بیاید و در را باز کند.


با خودم فکر کردم کاش آنقدر اعتمادش را جلب کرده بودم که می توانستم یک کلید یدک از او بگیرم که هر روز مجبور نباشم توی سرما پشت در این پا و آن پا کنم,

یا که امیر می توانست چند دقیقه دیرتر من را برساند اما خب خودش هم دیر می رسید و برایش بد می شد.

و هیچکدام واقعا به دردسرش نمی ارزید.

پس ترجیح دادم کمی تحملم را بالا ببرم و منتظر بمانم.


خانم دکتر مشغول باز کردن در بود که باز پیرمرد پیدایش شد...

تقریبا هر روز صبح, نسخه ای مربوط به 10 سال پیش را می آورد و برای زنش دارو می خواست. نسخه از شدت قدیمی بودن زرد شده بود و جوهر نوشته هایش پخش شده بودند.

همکارها می گفتند فراموشی دارد.

 می گفتند 10 سال پیش خودش و زنش در جاده ی شمال با یک تریلی تصادف کردند, زنش درجا کشته شده و خودش هم ضربه مغزی و کما.. و بعد فراموشی. از آن روز به بعد هر روز صبح نسخه به دست برای گرفتن داروهای زنش که قبل از مسافرت کمی کسالت داشته به تمام داروخانه های محل می رود و داروهایش را می خواهد. آنهایی که می شناسندش, یک طوری حواسش را پرت می کنند و دست به سرش می کنند, آنهایی هم که جدید ترند, بعد از کمی سروکله زدن با نسخه, عجز خود را در خواندن کلمات نوشته شده اعلام می کنند و باز هم پیرمرد دست خالی می ماند.

از مشتری های دیگرمان بگویم,

مردی با موهای کم پشت که تقریبا هر روز سوال می کند که آیا محصول جدیدی برای افزایش حجم و رشد مو آورده ایم, و پسری که گاهی برای گرفتن شربت سرفه پیدایش می شود. 

روز اولی که آمده بود, گفتم باید نسخه داشته باشد. دست و پایش را گم کرد و گفت نسخه ندارد اما نیاز خیلی فوری به دارو  دارد, و اگر برایم مقدور است سختگیری نکنم .

من هم دلم سوخت و با اجازه از خانم دکتر, شربت را به او دادم.


از آن روز به بعد هر چند روز یکبار برای بردن شربت و چند بسته قرص پیدایش می شود.

فکر نمی کنم برای استفاده ی خودش بخواهد, چون به نظر سالم می آید. شاید برای مادر یا پدرش, یا...


نمی دانم چرا اصلا راجب این چیزها فکر می کنم و چرا راجبشان کنجکاوم. او هم مثل باقی مشتری ها.

اما آخر, شخصیتش طوری است که توجه آدم را جلب می کند. یک دستپاچگی و شرم خاصی دارد موقع گفتن درخواستش.

همچنان گاهی سر به سرش می گذارم و نسخه می خواهم,  می خندد و می گویدتوی نسخه ام آمپول هم نوشته, من از آمپول می ترسم.

 

در داروخانه ی ما همه دوستش دارند.

 امیر هم که بعد از ظهرها بعد از تعطیلی شرکت می آید و پشت صندوق می نشیند، چند باری که او را دیده و از او خوشش آمده.

چندبار هم که سر شام از او حرف زده ام گفته این پسر هرکه هست آینده ی درخشانی دارد.

البته با یک ایهام خاصی این حرف را زد که شوخی و جدی اش را متوجه نشدم. اما هرچه بود من هم با او موافق بودم. 


پنجره را که باز می کنم, باد سوزداری به صورتم می خورد.

به صبح فردا فکر می کنم که باید در همین هوای سوزناک منتظر بمانم, و به خرید یک پالتوی جدید با پولهایی که این چندوقت برای خرید لباس گرم برای خودم و امیر کنار گذاشته ام.


چقدر دلم می خواهد در این روزهای سخت و پرکار, سورپرایز و خوشحالش کنم...

نظرات (۸)

  • هولدن کالفیلد
  • راویت از سوم شخص شد اول شخص عمدی بوده؟
    البته کماکان همون کشش رو داره!
    ضمنا اگر فراموشی نتیجه تصادف بوده، نمیشه آلزایمر، میشه یادزدودگی که اسم عمومیش همون فراموشیه! اگر هم نه که هیچی!
    خوبه خوبه! راضیم تا اینجا ازت!
    پاسخ:
    بلی :)
    داستان اول و داستان آخر سوم شخصن و بقیه اول شخص.

    آره دیگه مثلا اثر تصادفه. 
    ممنون, نمی دونستم اینو.
    درستش کردم ;)
  • آواز در باد
  • خوبه ادامه بده. به عنوان یه مخاطب خوشم اومده. :) 
    پاسخ:
    ممنون :)
    خب کم کم شخصیتا دارن رو میان، منتظر قسمتای بعدی‌شم...
    پاسخ:
    بعله.... حالا یه شیش هف تایی شخصیت مونده :))
    البته همچنان دارم رو آخر قضیه فک می کنم که چجوری خوب ببندمش :|
    همیشه پایان بندی برام خیلی خیلی سخت بوده... :((( و پایان بندی از کل داستان مهم تره بنظرم
    به جا اینکارا پاشو بیا به من کمک کن:dاین هفته رسمن خواب ندارم؛/فکر کن ی ماکت روی توپو. یه پلان با چارنما شصت تا حجم با مقوا اسکیس دست ازاد و اسکیس رو میز نور و چند کار دیگه. من تا هفته ی بعد زنده ام انا؟:/
    پاسخ:
    شلوغ نکن تو چجوری می خوای دو روز دیگه 4تا شیت رو یه هفته ای ببندی :D

    کاش می شد بیام پیشت :(
    عالی بود
    پاسخ:
    ممنون :)
  • فانتالیزا هویجوریان
  • گلب گلب گلب
    خوبی؟

    تلگرامت برقراره با همون یوزر؟
    من رفتم آ برا گواهینامه تو چیکار کردی؟ :)))))
    پاسخ:
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    خوبی؟؟؟؟؟؟

    دلم برات یه ذره شده بود کصافط :| 
    بلی بلی برقراریم همچنان ;)


    ای خائن :| :| نه من هنو نرفتم :))
    داغ دلمو تازه نکن:((

    ای کاشی ابجی داشتم:/یا یه برادر ک دهه هشتادی نباشه... تا ازش بیگاری میکشیدم: d😂
    پاسخ:
    من کلی از داداشم و مامانم کار می کشیدم :دی
    گاهی از بابام حتی :))

    اونروزایی که من تحویل ماکت داشتم همه تا صب تو اتاق من بودن, تیکه هارو می بریدم میدادم اینا می چسبوندن طفلیا :))
    داداشه م که سیم ها رو می پیچید واسه درخت. اصن یه بساطی
  • لاست استریت
  • چه خوبن اسم گذاری این پست های آخرت
    پاسخ:
    ممنون,
    اینا همه ش یه داستانه.

    وقت کنم همشون رو می ذارم تو یه پست. البته فک کنم بهتر باشه وقتی تموم شد اینکارو کنم 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">