-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۶ مطلب با موضوع «غُــــــر» ثبت شده است

خندق بلا

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ب.ظ

داداشه را پسمان دادند.

در حالی که از طول و عرض مقادیری به فرد مذکور اضافه شده بود که ادعا می کرد ناشی از "ورزش کردن" است.

ما هم به هم نگاه کردیم و تظاهر کردیم راست می گوید و اصلا هم فکر نمی کنیم در آنجا با هر وعده غذا, خود سفره را هم می لمبانده.

یک نگاه دیگر رد بدل کردیم که حاکی از نگرانی برای گرسنه ماندن بچه های مردم بود.

و بعد مامان با یک صدای یواش گفت, نبابا, پسر بچه ها همه شون همین طوری ن.

من هم با ابروهای بالا انداخته گفتم امیدوارم.



و به این فکر کردم که کاش می شد که من شده یک سوم از قدرت درو کردن این بچه را داشتم,

و با چاق شدن من هم یک جماعتی از نگرانی در می آمدند.


خیلی معذب کننده است که دوست و آشنا و فامیل هروقت آدم را می بینند اولین چیزی که بگویند این باشد که وااااای چقدر لاغر شدی. و اگر کمی صمیمی تر باشند داری میمیری را هم به آخر جمله شان اضافه می کنند و اگر از بزرگتر ها باشند شروع می کنند به تجویز کردن انواع و اقسام راهکار ها که فلان چیز را بخور و فلان کار را بکن...


نه که من از 6 کیلو آندر ویت خوشحال باشم یا که ککم نگزد از این قضیه,

اما خب یک چیزهایی واقعا به دیگران مربوط نیست...

هوف...

  • آنای خیابان وانیلا

توهم خفنیت

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ

می دانی, معنی روشنفکر بودن در این دوره و زمانه عوض شده.


مردم با تیپ های عجیب غریب و فاز دپ و یک نخ سیگار  اسم روشنفکر روی خودشان می گذارند.

مردم بی غیرتی می کنند و اسم روشنفکر روی خودشان می گذارند...


البته غیرت روی یک شخص خاص فقط منظورم نیست,

آدم باید روی طرز تفکر خودش هم غیرت داشته باشد.

روی هدف ش, زندگی اش, آینده اش, و تمام چیزها و آدمهایی که دوستشان دارد.

باید مواظبشان باشد که یک وقت آسیبی بهشان نرسد.


اینکه آدم به همه چیز بی توجهی کند یا اینطوری تظاهر کند نشانه ی هیلاریس بودن طرف نیست..

تجربه ثابت کرده اگر آدم در بعضی موارد زندگی بخواهد روشنفکر بازی دربیاورد, 

تبعاتش یک طوری به تباهی می کشاندش, 

یا باعث می شود چیز یا چیزهای خیلی مهمی را از دست بدهد...

  • آنای خیابان وانیلا

گوشی ساده تر، زندگی بهتر. بیلیو می

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ق.ظ

خب من فکر می کنم باید برای استفاده از هر چیزی,

 هر چیزی, 

اول باید شعورش را داشت.


مانند شعور استفاده از پول, شعور استفاده از قدرت, شعور استفاده از وسایل, و خلاصه همه جیز.


اینکه آدم فلان قدر میلیون پول بدهد و گوشی مدل ایکس یا ایگرگ بخرد و تنها کاری که با آن انجام بدهد سلفی گرفتن و وایبر کردن و  سابوی بازی کردن باشد و درواقع گوشی مورد نظر وسیله ای باشد برای محقق شدن "به کوری چشم فلانی",

یعنی طرف شعور استفاده از آن پول را نداشته. 

می توانسته به جای وسیله ای که استفاده هایش انقدر برایش محدود است وسیله ی دیگری بخرد یا ته تهش پول را نگه دارد که جمع بشود برای استفاده های بهتر.


البته چیزی ک من می خواستم بگویم این نبود.

یعنی این هم ته دلم مانده بود, و دلم خواست که اینجا بگویم.


اما قضیه ی آزاردهنده آدم هایی هستند از دسته ی فوق الذکر, که حتی شعور استفاده از دنیای مجازی را هم ندارند.

فقط رسالتشان این است که چیزهایی که دیگران می نویسند را به کل مخاطبینشان فوروارد می کنند و حتی این زحمت را به خودشان نمیدهند که ببینند مطلب ذکر شده درست است یا غلط.

یا چیزهایی را می فرستند و الکی ایجاد جو می کنند و زیرش هم می نویسند "اگه اینو به همه ی دوستات بفرستی امشب عجقت حرف دلشو بهت می زنه " یا امشب فلانی به خوابت میاد و ازین مدل اراجیف. بسته به سن و مدل افراد جمله ی مورد نظر متفاوت است اما در واقع همه شان یکی هستند.


و اگر زیر مطلبی نوشته باشد "لطفا اطلاع رسانی کنید" نامبرده وظیفه ی انسانی خودش می داند که حتما این کار را بکند وگرنه کره ی زمین به خطر می افتد. 

حالا مطلب هرچیزی ک می خواهد باشد.

متن علمی تخصصی باشد, فحش باشد, فیلم پورن باشد, برای فرد مورد نظر فرقی نمی کند.


و هزار مطلب و عکس و فیلم هر روز بین مردم رد و بدل می شود و وقتشان را می خورد, و این وسط تنها کسی که سود می برد اپراتور ها و سرویس دهنده های اینترنت هستند...

 از کسانی که حریم خصوصی شان در این بین به خطر می افتد چیزی نمی گویم..


  • آنای خیابان وانیلا

Adiou

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ق.ظ

یک غری دارم که نمی دانم باید کجا خالی اش کنم.


من خیلی الکی به دانشگاه وابسته ام.

خیلی خیلی الکی و زیاد.

بدین صورت که اگر تعطیلی های بین ترم زیاد می شد به یک بهانه ی مزخرف مثلا پرسیدن یک سوال مسخره 3 ساعت راه را ندید می گرفتم و تا آن سر شهر می رفتم که آن حس دلتنگی مسخره ام ارضا شود.


حسی که دلیلش را نمی دانم.

من واقعا دلیل خاصی برای دوست داشتن این دانشگاه ندارم.

هیچ خاطره ی خاصی درش برایم ساخته نشده چون در این مقطع که حتا یک دوست صمیمی هم برای خودم دستوپا نکردم یعنی کسانی بودند که خیلی با هم دوست بودیم اما درواقع چندین سال نوری با هم تفاوت داشتیم و دوستی مان در حد همان دانشگاه ماند.


جدای وحشتم در نزدیک شدن به آدم ها, وقتی در شرایط دوستی با افراد خیلی غیر هم فاز خودم باشم بیشتر حس ترس پیدا می کنم. نفسم می گیرد و تمام زورم را می زنم که محل را ترک کنم. با اینکه تمام مدت در تلاشم که لبخند الکی ام را حفظ کنم اما بیشتر مواقع لو می رود...

مسخره است...


می گفتم.

من یک وابستگی الکی به دانشگاه دارم و الان که دیگر بهانه ای برای آنجا رفتن پیدا نمی کنم حس خفگی دارم.

یعنی کارهای دیگری هستند که باید انجام بدهم اما هیچکدام در دانشگده ی خودمان نیستند و وقتی از جلوی دانشکده ی هنر و معماری که جلویش یک حوض مسخره قد الم کرده در باغچه های اطرافش درختچه هایی وجود دارند که درشان پر از گنجشک است چند لحظه می ایستم و با حسرت نگاهش می کنم... و بعد راهم را می کشم و میروم..


نمیدانم تمام کسانی که می خواهند فارغ التحصیل بشوند اینطوری اند یا من خیلی مسخره ام.


  • آنای خیابان وانیلا

هوق

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ق.ظ

این روزهایم اصلا جالب نیست.

کلمه ای برای توضیح این وضعیت وجود دارد که نمی توانم اینجا بنویسم چون بکار بردن این کلمه در فرهنگ ما بی ادبی تلقی می شود و دلم نمی خواهد الان که خسته و مریض و سردرد دار و ورزش نکرده هستم بی ادب هم باشم.


از همین مریضی هایی گرفتم که می گویند دلیلش تلفیق سرما با آلودگی هواست و آدم آنقدر سرفه می کند که جانش بالا می آید. و فکر می کنم این آخرین چیزی بود که بهش احتیاج داشتم.


الان هم دارم لیستی می نویسم از یک سری آدم با شمار تلفن و ایمیل و دلم می خواست می توانستم یک قاتل زنجیره ای کرایه کنم و این لیست را به انضمام یک برگه آدرس دستش بدهم و بخواهم که اول با تهدید ازشان بخواهد که کارم را انجام بدهند و بعد از آن با سیم خفه شان کند.


یک غری هم داشتم.

لعنت به فردا که جمعه است و من باید با صدای عربده بیدار بشوم و سردرد بگیرم,

و لعنت به سردردی که باعث خون دماغ شدن آدم میشود و تمام اینها باعث میشود که روز آدم به گند کشیده شود.


  • آنای خیابان وانیلا

آزادی!!

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۵۸ ق.ظ

خب یک چیزهایی هستند که آدم را ناراحت می کنند.

هرکسی در زندگی اش مختار است هرکار خاکبرسری ای دلش می خواهد انجام بدهد اما بعضی ها هستند که هیچ حد و مرزی برای خودشان ندارند و اینها خیلی خیلی خطرناکند.

چون کارهایشان به زودی از محدوده ی شخصی خارج می شود و یک عده ای را تحت تاثیر قرار می دهد.


خب تا جایی که یادم است وقتی که می خواستیم بگوییم یک نفر خیلی اوور و لامپ ترکیده و راحت و اینهاست می گفتیم فلانی  جنیفر لوپزه.

دیروز که داشتم قسمت سوم آیدل را میدیدم یک دیالوگی من را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.

آن جایی که هری کانیک جونیور و جنیفر لوپز توی ماشین نشسته بودند و جنی داشت راجب آخرین پست اینستاگرامش حرف می زد:



جنی: دارم عکسای جدیدمو می بینم

هری: بذار ببینم خب چرا قایمش می کنی؟ 

جنی: آخه یه جوریه من از تو خجالت می کشم

هری: واقعا؟ چرا؟

جنی: آخه تو مثه داداشمی...



حتی این آدم هم برای خودش حد و مرزی دارد.

حالا منظورم این نیست که خیلی آدم خوبی است و متحول شده و فلان اما باز یک چیزی هست که در مقابلش احساس شرم کند.

آنوقت یک دختر ایرانی میرود عکسهای لختش را می دهد با کاغذ گلاسه توی مجله چاپ می کند و از ملتش که هیچ, از پدرش هم خجالت نمی کشد.


این چیزها ربطی به دین و مذهب ندارد.

حیا یک چیز ذاتی است درون آدم ها که هرچقدر هم آزاد و افسار گسیخته باشند باز هم یک جایی حس می کنند که کارشان زشت است.


از آن بدتر, کسانی هستند که اینها را میبینند و دست به دست می چرخانند که بقیه هم ببینند و حالا اگر آن شخص هم از کارش پشیمان بشود می گویند گور پدرش. می خواست نکند.

کلا جماعتی داریم که دوست دارند همه چیز را ببینند.

هیچ کاری هم ندارند که آیا به آنها مربوط است یا نه.


یک کمی سرمان به کار خودمان باشد بد نیست....

  • آنای خیابان وانیلا