-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

ناقه

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ق.ظ

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده … این حرف سنگین است … خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است… مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم…!

قِـیدار/ رضا امیرخانی

@anonymous

       
  • آنای خیابان وانیلا

از یافته‌ها

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ق.ظ
1.
Slow loris جانوری است از دسته ی میمون ها، دارای چشمانی که دل سنگ را آب می کند و می گویند در مواقعی که احساس خطر میکند به گوشه ای پناه برده و دستانش را روی سرش می گذارد و کلا یک طوری است که آدم باورش نمی شود این حجم از گوگولیّت می تواند در این موجود کوچک جا گرفته باشد.


اما همین موجود حساس و خواستنی و یواش که در نگاه اول دل آدم را می برد، سمی تولید می کند که هم برای خودش و هم صاحبش خطرناک است. (توضیح بیشتر اینجا)
خلاصه اینکه، هر گلی خاری دارد، و هر کله ای فکری! (بخش دوم به قرینه اضافه شد)
گول نخوریم :|


2.


سیریسلی؟ :|
کلینگان؟؟ :| 

خلاصه اگر روزی کسی بهتان گفت nuq 'oH ponglIj'e'?  فکر نکنید که پشت مانیتور خوابش برده یا یک بچه ی کوچک آنطرفها مشغول فضولی است، طرف در واقع دارد اسمتان را می پرسد :/


  • آنای خیابان وانیلا

Into my heart an air that kills

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

نمی‌دانم چرا، اما این بار هم  راه میانبر کوچه پشتی را انتخاب کردم.

همان راهی که بنظرم طولانی تر است، اما  مامان دوستش دارد و اعتقاد دارد هوایش تمیزتر است، و من همیشه در برابر این جمله سری تکان می‌دهم و می‌گویم آخر چند متر اینطرفتر که دیگر آسمان عوض نمی‌شود.

البته پیش خودمان بماند، من هم این راه را دوست تر دارم. سکوت و آرامش و درخت دارد و ماشینهای کمتری از این راه تردد میکنند..

بلاخره از جلوی در خانه ی آقای "کَفتَرز گادفادر" (همان همسایه ی کفتردارمان) گذشتم، جلوی در حیاط خودمان ایستادم و تلاش کردم با کلید یاغیِ دربازنکنم آنقدر با قفل در بازی بازی کنم تا باز شود.  همان موقع، خانم همسایه با مزدا 3 نقره ای از راه رسید و با کنترل در پارکینگ را باز کرد. من هم درست پشت ماشین کمین کردم که قبل از بسته شدن در، خودم را داخل حیاط بیندازم.


خانم همسایه را نمی شناختم، قبلا یکبار به او سلام کرده بودم و او در جواب فقط سرش را تکان داده بود. کاری که اصلا به مذاقم خوش نیامده بود. 

این بار هم سعی کردم قدم هایم را کمی سرعت بدهم که باز باهم برخورد نداشته باشیم. اما او هم انگار که عجله داشته باشد، دقیقا همین کار را کرد و  با هم به جلوی در آسانسور رسیدیم. به کیسه های خرید در دستش نگاهی کردم و در آسانسور را برایش نگه داشتم. باز سری تکان داد و وارد شد. 


  • آنای خیابان وانیلا

اندر روشهای ازدواج

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ



ببینید عزیزان.... 
هیچی :|


لکن اینطور هم نباشد که:

  • آنای خیابان وانیلا

فکرنکن، دیتاسنترتو عوض کن!

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ق.ظ
من به دوستان بیانی توصیه می کنم که برای رهایی از قطع پی در پی برق دیتا سنتر فعلی، تمامی آرکایو های موجود را بار نیسان آبی کرده، راهی کانادا نمایند. 
درست ور دل دیتاهای بلاگفا.
همانهایی که از یک سال و خورده ای قبل قرار است راهی ایران بشوند که به علت مشکل گذرنامه و پاسپورت و از همه مهمتر، نبود نیسان آبی در کانادا و نا مطمئن بودن پیک های موتوری اجنبی همانجا مستقر شده، برای خودشان چادر و تشکیلات بنا کرده و تشکیل خانواده داده اند. حتی شایعاتی من باب ایجاد یک ایالت متفقه به نام بلاگکوفِر در همسایگی ونکووِر و موتریال به گوش می رسد.
اینها را که بفرستید، مرحله ی بعد نوبت خودتان و اهل و عیال و خانواده و بعد هم گرفتن اقامت و اقداماتی ازین دست است که با توجه به اینکه ایالت مزبور توسط خودی ها اداره می شود آنچنان هم سخت نیست.

خلاصه که یک کمی هم فکر خودتان باشید. 
اگر هم موفق به گرفتن اقامت شدید یادتان باشد که ما بلاگر ها بودیم که... بهرحال ما بلاگرها هم بودیم. هوای ما را هم داشته باشید.



راستی ببینید چی پیدا کردم (تیتراژ پایانی فیلم 300):



The story, all names, characters and incidents are fictitious. NO indentification with ACTUAL PERSONS, PLACES, BUILDINGS, AND PRODUCTS IS INTENDED OR SHOULD BE INFERRED

خب یاد گرفتید عزیزان؟؟
هرفیلمی که دلتان خواست راجب هرکسی که دلتان خواست میسازید، توهین میکنید، زیر سوال میبرید و در آخر هم یک عدد کاپی رایت دیسکلیمر ضمیمه اش میکنید و..علی علی!
 که من چیکاره بیدم اصلا! همه اش تخیلی بود و الکی و... 
  • آنای خیابان وانیلا

Oh Christina, gold can turn to sand

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ب.ظ
همیشه خبر مرگ یک جوان کامم را زهر می‌کند.
مهم نیست که او را می‌شناختم یا نه، اما فکر پرپر شدن آرزوهای یک نفر هرچند دور و غریبه، باز هم درد دارد. 

دیروز بین خبرها دیدم که کریستینا گریمی، دخترک کوچک و سرتق که در فصل ششم the Voice (یکی از مسابقات وقت تلف کنی که تا پارسال پیگیرش بودم) جفتک می‌انداخت، بر اثر شلیک گلوله به قتل رسیده و قیافه ی خندان و امیدوارش جلوی چشمم آمد..
قاتل بعد از شلیک به کریستینا، یک گلوله هم توی مغز خودش خالی کرده و به دیار باقی می‌شتافد.


انگیزه ی قتل مشخص نیست و مورد بحث در اینجا هم نیست،
اما به این فکر کردم که چه حجمی از نفرت باید در یک نفر شکل گرفته باشد که راضی شود یک دختر را در اول جوانی اش به قتل برساند، 
و ترسیدم.
برای مردم خودمان هم ترسیدم که این حجم نفرت بین آنها هم بیداد می کند، از تمام فحش های خاندانی که در قسمت کامنتهای فیسبوک و اینستاگرام و حتی وبلاگها بین مردم رد و بدل می‌شود می‌توان فهمید که چقدر چشم دیدن پیشرفت همدیگر را ندارند و ممکن از از هر فرصتی برای ضربه زدن استفاده کنند.
از اینکه اگر اینها هم جرات و اسلحه داشتند چه فاجعه ای ممکن بود رخ بدهد، 
و تمام اینها به کنار، این آدمها در آینده قرار است بچه تربیت کنند... و نفرت و دوست نداشتن بقیه را یادشان بدهند و این چرخه همینطور ادامه پیدا کند، انقدر که مثل بمب ساعتی، روزی خودشان خودشان را نابود کنند..

  • آنای خیابان وانیلا

یک‌تاکتیک‌مهمانی‌خراب‌کنی

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

برای هرکسی، عده از از آدم ها هستند که به شدت دلش می خواهد سر به تنشان نباشد.

برای من، این گروه شامل کسانی می شود که در مهمانی های خانوادگی و جمعهای صمیمی و دوستانه، بحثهای بی نتیجه ی سیاسی یا مذهبی یا هرکوفت تفرقه انداز و دلگیر کننده ی دیگری راه می اندازند و نه تنها حوصله ی همه را سر می برند، بلکه باعث ایجاد یک جو سنگین بعد از اتمام مصلحتی و اجباری بحث (اینجور بحث ها معمولا به صورت اختیاری هم تمام نمیشوند) در جمع مورد نظر می شوند.

امیدوارم تمام عزیزانی که در زمینه ای ادعایی دارند و دلشان می خواهد در هر فرصتی، پوزه ی مخالفان را به خاک بمالند این را هم در نظر داشته باشند که بحث کردن هم قوانین و شرایطی دارد، که اگر طرفین با آن آشنا نباشند باعث ایجاد کدورت و ناراحتی می شود. و این را هم در نظر بگیرند که ممکن است افراد دیگر جمع اصلا دلشان نخواهد بحث مورد نظر را دنبال کنند یا اصلا از آن موضوع متنفر باشند.

و بدتر از همه؛ فکرش را بکنید، مثلا در یک مهمانی خانوادگی یا دوستانه در خانه یا رستوران که شخص میزبان شدیدا به خرج و زحمت افتاده تا بهترین ها را آماده کند و به مهمانانش خوش بگذرد، دو یا چند [...] شروع به بحث حول یک موضوع جنجالی می کنند و کل مهمانی به همه کوفت می شود.

خلاصه اینکه، رعایت کنید. 

فکر نمی کنم تا بحال هیچ مرگی در اثر "خود دار بودن" در هیچ نقطه از جهان و در هیچ دوره ی تاریخی اتفاق افتاده باشد.

  • آنای خیابان وانیلا

ماهِ‌خورشید

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ق.ظ

1.

این را قبلا هم گفته بودم، Tom Hardy یکی از بازیگرانی است که همیشه برای شگفت زده کردن مخاطب، چیزی در آستین دارد. و هربار و با هر فیلمی بخش بکر و خاصی از بازی اش را نشانمان می دهد.

اما در فیلم Revenant نه صرفا بازی، بلکه لهجه ی غریب تگزاسی اش است که بیشتر از هرچیزی جلب توجه می کند، درحدی که مجبور شدم وسط فیلم به گوگل مراجعه کرده و اطمینان حاصل کنم که فیتسجرالد فیلم، خودِ خودِ تام هاردی است.


بیشتر از این توضیحی نمی دهم. بروید و فیلم را ببینید و برای خودتان تعجب کنید.


2.

اگر شما هم از آن دسته کسانی هستید که به چک کردن کنترل های بازی قبل از شروع اعتقادی ندارید، ممکن است برایتان پیش آمده باشد که بعد از شروع هول شده باشید و تمام دکمه ها را باهم امتحان کرده باشید، یا به هر دلیلی دکمه هایی را باهم فشار داده و صفحه مانیتورتان جلوی چشمتان زاویه ی 90 درجه یا 180 درجه پیدا کرده باشد. و وحشت کرده باشید.
چاره ی کار فشار دادن همزمان دکمات ctrl+Alt+Arrow keys است که حتی بعد از امتحان، می تواند به سرگرمی مورد علاقه تان "صفحه چرخونی" تبدیل شود.

3.
عذاب وجدان خاصی داشتم من باب اینکه احتمالا تنها کسی هستم که در وبلاگش اسمی از آلبوم جدید محسن چاوشی نبرده و نگفته چقدر خوب و خفن است. اگر دوست دارید بروید بخرید و حالش را ببرید.
آخیششش.

4.
به نظر من رمضان تنها ماه قمریِ خورشیدی است، چون درش خورشید اهمیت ویژه ای پیدا می کند و همه چشمشان به رفت و آمد و حرکات و اینهایش است.
فکر می کنم پارسال همین موقع بود که این طرح را برای بیان فرستادم. تقدیم به شما :)
سر سفره های افطارتان هوای ما را هم داشته باشید 0_-
  • آنای خیابان وانیلا

آسمان‌ِزرد‌ِعمیق

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

ع.معروفی در کتاب "تماما مخصوص" شخصیت های داستان را به رستورانی می برد که غذاهایش همنام آثار ادبی معروف است.
خیلی هم باحال.

مثلا فکر کن به این رستوران بروی و آناکارنینا سفارش بدهی با سس تند.
یا صدسال تنهایی با سالاد. یا خوشه های خشم با نان اضافه.
خود نویسنده پیرمرد و دریا با تکیلا سفارش داد :D

یاد دورانی افتادم  که گروهی از دوستانم که باراجین درس می خواندند، کافه ای را در قزوین پاتوق کرده بودند به اسم نمی دانم چی چی خاتون یا سلطنه، که حتی اسم نوشیدنی هایش هم ملوک و خاتون و اینها داشت و هربار آنقدر تعریفش را میکردند که دلمان آب می شد و هربار قرار میگذاشتیم یکبار دسته جمعی برویم.

اتفاقی که هیچوقت نیوفتاد...

و الان هرکداممان در یک گوشه از ایران و جهان برای خودمان داریم زندگی می کنیم و کوچکترین خبری هم از هم نداریم.

شاید هم...اهمیتی...






بعدا نوشت: به گفته ی دوستان، نام کافه ی مذکور نگارالسلطنه است
  • آنای خیابان وانیلا

The night & The Rest of My 24's

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ق.ظ

این شبهای خنک را دوست دارم.

پنجره را باز می‌کنم و لیوان زهرماری به دست، به این فکر می‌کنم که الان آن ساعت از صبح است که اصلا تمایلی به نگاه کردن ساعت ندارم و بر خلاف میلم، یکی از فیلم هایی  که نیمه رها کردم را پلی می کنم.

یک فیلم تقریبا قدیمی که تام کروز درش شباهت عجیبی به استاد اصول سرپرستی‌ام داشت و می‌خواست زنی را بکشد، و بعد از گذشت یک ساعت و چند دقیقه از فیلم، احساس میکنم قبلا آن را دیده ام اما بدون هیچ عصبانیت خاصی ، دقایق آخر فیلم را هم گذراندم و بعد آن را راهی سطل زباله ی مستقر بر ساحل اقیانوس آرام (عکس دسکتاپم) کردم .

به لیوان حاوی زهرماری نگاه میکنم. زهرماری مذکور، یک نوع مثلا دمنوش است که اگر جوراب نَشسته مزه ای داشت و آن مزه با هسته ی تلخ هلو یا هرچیز شدیدا تلخ دیگری مخلوط می شد، ممکن بود این مزه ای باشد و من به معنای واقعی "مجبورم" راهی برای نوشیدن آن پیدا کنم.

چشمانم را می بندم و نفسم را حبس میکنم، و سعی میکنم مایع مذکور را یک جرعه سر بکشم و قبل از اینکه مزه اش زیر زبانم بیاید، یک مشت مویز توی دهانم میریزم و نفس عمیقی می کشم. مویز ها شدید به دهانم مزه می کنند و یک مشت دیگر بر میدارم و چندثانیه بعد، انگار نه انگار آن کسی که کمی قبل داشت با خودش کلنجار می رفت و مقاومت می کرد من بودم.

به تلخی ها و شیرینی های اتفاقات مختلف فکر می کنم و به اینکه گاهی همین تلخی ها باعث می شوند شیرینی ها بیشتر به آدم مزه بدهند و اینکه  چند روز دیگر، ماه رمضان می آید و این شب بیداری های بی معنی من بلاخره معنا پیدا می کند. 

این یکی از ویژگیهای دوست داشتنی ماه رمضان است.  برای آدمهای جغدِ شبی مثل من، و آنهایی که کلا با روز "دوست" نیستند و دلشان هم نمی خواهد از این بابت به کسی جواب پس بدهند.


چقدر این شبهای خنک به جا و خوبند.

کاش روزها هم تا یک ماه متفق القول تصمیم به خنکی بگیرند تا آدمهایی که شرایط کار یا زندگی شان با انواع و اقسام خنک کننده ها منافاتی ندارد  یا جماعت طفل معصومی که باید با زبان روزه سر جلسه ی امتحان فسفر بسوزانند کمتر اذیت بشوند. به دو سال پیشِ خودم در این وقت سال فکر کردم که با زبان روزه  و جزوه ی "تشکیلات کارگاهی" در بغل، دقایق زیادی زیر تیغ افتاب منتظر تاکسی بودم و استرس نرسیدن به جلسه ی امتحان داشت خفه ام می کرد. 


از ته دل امیدوارم تمام دوستان درگیر امتحان به بهترین نحو بتوانند از شر امتحانات خلاص شده و سوالات  برایشان چنان آب خنک توی ماگ دسته دار باشد و استاد مربوطه هم موقع تصییح برگه ها در شنگول ترین مود ممکن بوده و یکهو دلش بخواهد همه نمرات را از دم بیست رد کند.

می دانید، این وقت سال حتی بی امتحان ها هم حالشان گرفته است. ممکن است ساعت ها یک گوشه بنشینند و نیک کِیو گوش کنند..

  • آنای خیابان وانیلا