-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

Into my heart an air that kills

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

نمی‌دانم چرا، اما این بار هم  راه میانبر کوچه پشتی را انتخاب کردم.

همان راهی که بنظرم طولانی تر است، اما  مامان دوستش دارد و اعتقاد دارد هوایش تمیزتر است، و من همیشه در برابر این جمله سری تکان می‌دهم و می‌گویم آخر چند متر اینطرفتر که دیگر آسمان عوض نمی‌شود.

البته پیش خودمان بماند، من هم این راه را دوست تر دارم. سکوت و آرامش و درخت دارد و ماشینهای کمتری از این راه تردد میکنند..

بلاخره از جلوی در خانه ی آقای "کَفتَرز گادفادر" (همان همسایه ی کفتردارمان) گذشتم، جلوی در حیاط خودمان ایستادم و تلاش کردم با کلید یاغیِ دربازنکنم آنقدر با قفل در بازی بازی کنم تا باز شود.  همان موقع، خانم همسایه با مزدا 3 نقره ای از راه رسید و با کنترل در پارکینگ را باز کرد. من هم درست پشت ماشین کمین کردم که قبل از بسته شدن در، خودم را داخل حیاط بیندازم.


خانم همسایه را نمی شناختم، قبلا یکبار به او سلام کرده بودم و او در جواب فقط سرش را تکان داده بود. کاری که اصلا به مذاقم خوش نیامده بود. 

این بار هم سعی کردم قدم هایم را کمی سرعت بدهم که باز باهم برخورد نداشته باشیم. اما او هم انگار که عجله داشته باشد، دقیقا همین کار را کرد و  با هم به جلوی در آسانسور رسیدیم. به کیسه های خرید در دستش نگاهی کردم و در آسانسور را برایش نگه داشتم. باز سری تکان داد و وارد شد. 


جو سنگینی در آسانسور حاکم بود، و من خدا خدا میکردم آسانسور عروسبر مان این بار را بیخیال غمزه های معمول شود و کمی سریعتر حرکت کند. روزه امانم را بریده بود و سرگیجه و تهوع کم کم داشت به سراغم می آمد. صفحه ی دیجیتال آسانسور عدد 2 را نشان داد و کمی بعد ایستاد. من دکمه ی 4 را زده بودم و خانم همسایه دکمه ی 5. فکر کردم حتما یک نفر قرار است به جمعمان اضافه شود، اما اینطور نشد. در دوم آسانسور بعد از توقف اصلا باز نشد و حس کردم چیزی توی دلم فرو ریخت.

آخرین باری که زندانی اتاقک آسانسور شده بودم دبستانی بودم، همان روزی که با سمیرا یک پسر بچه ی تخس و شیطان که هی بازیمان را خراب میکرد با خودمان برده بودیم توی آسانسور و بین طبقات دکمه ی استاپ را زده بودیم و آجر های بیریخت بین طبقات، مثل دندان های کج و معوج کوزیمودو خودشان را نشان داده و پسرک را حسابی ترسانده بودند. این عمل را آنقدر انجام دادیم که پسرک به گریه افتاد و قول داد که دیگر کاری به کارمان نداشته باشد.ما هم پیروزمندانه دکمه ی همکف آسانسور را فشار دادیم اما اتاقک آهنی نقشه ی دیگری برایمان کشیده بود.



این بار اما دیگر بچه ها آنجا نبودند که دستهای هم را بگیریم و دعا کنیم که سقوط نکنیم. من بودم و خانم همسایه که بوی عطر بیش از اندازه اش، داشت حس تهوعم را لحظه به لحظه بیشتر می کرد. چندتا از دکمه های پنل را که حس کردیم ممکن است کمکمان کند فشار دادیم، اما اتفاقی نیوفتاد. 

گوشی ام را از بین آن همه خرت و پرت داخل کیفم پیدا کردم و تلاش کردم به مامان زنگ بزنم، اما آنقدر آنتن نداشت که صدای خانم اپراتور هم به زور شنیده میشد.

خانم همسایه بلاخره جوابم را داد و گفت که وضعش همین است. کمی زبانش می گرفت و بعضی از کلمات را سخت ادا می‌کرد. بعد از چند دقیقه، یکهو آن حالت صاف و اتو کشیده اش را از دست داد. بغض کرد و گفت بچه ی کوچکش توی خانه تنهاست و دارد از نگرانی خفه می شود. که شب مهمان دارد و هنوز هیچ کاری نکرده و مهمان هایش هم غریبه هستند، و اینکه اگر آسانسور درست نشود چه؟ ما هم که خلاص بشویم، 5 طبقه پله برای مهمان ها کم نیست. و انگار استرس تمام وجودش را گرفت. 

کمی از آن حرفهای دلداری دهنده زدم و پرسیدم برای شام و افطار چه برنامه ای دارد. چیزهایی گفت و من هم پیشنهاداتی دادم، و آنقدر بحثمان گل کرد که صدای تلق و تولوق راه افتادن آسانسور را اصلا متوجه نشدیم. بلاخره در ریلی کابین در طبقه ی چهارم باز شد و من باید پیاده می شدم. خانم همسایه تشکر گرمی کرد و دستم را فشرد، و قول گرفت که حتما یک روز بروم و رنگینک یادش بدهم.

در را بستم و نفس عمیقی کشیدم، و به این فکر کردم که چقدر ما قوطی کبریت نشین ها خودمان را از طبیعی ترین حقوقمان محروم میکنیم..

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۳۴)

پس دوست شدید :)
پاسخ:
اوهوم :)
موقعیت باعث نزدیکی تون شد.
بچه بودی شیطون بودیا ؛)
پاسخ:
شیطنت ریز میکردم :))
کلید یاغی در باز نکن :) کلید منم از این اخلاقا داره :/
چه خوب که ارتباط برقرار شد...
پاسخ:
واقعا اخلاق کلیدی رو مخیه :/ 
مخصوصا وقتایی ک آدم دستش پر باشه..
یه جوری نوشتی آدم فک میکرد هنوز اون تو گرفتار هستی و این پست رو از اونجا نوشتی :(  تعلیق ش خوب بود :) 

من بیشتر اینجور وقتا از پله ها میرم. شاید به خاطر عادت باشه شایدم به خاطر نبود آسانسور. خونه خودمون هم که اصن آپارتمان نیست  P: 
پاسخ:
پله سمی است برای زانو. 
سعی کنید جایی ک اسانسور هس پله رو بیخیال شید

+با پی سی اومدم میبینم
  • فیلو سوفیا
  • چند روز دیگه قراره برای اولین بار در عمرم آپارتمان نشین بشم...باید سعی کنم یه جوری رفتار کنم که صمیمی تر بشه قوطی نشینیم:)
    پاسخ:
    بسلامتی :)
    امیدوارم همسایع های خیلی خوبی م داشته باشید. مثه اون خرگوشه تو زوپیا نشی :)) 
    یکی از کلیدواژه‌هایی که نمی‌دونم چرا هیچ وقت فرصت نمی‌کنم در موردش بنویسم خاطره‌ی اسانسور دوران دبیرستانه
    هر موقع‌م ملت تو پستاشون از اسانسور می‌نویسن مصمم تر میشم بنویسم و یه کم می‌گذره و باز حسش می‌پره

    کاراکتر اول کابوسام پله است
    از پله بیشتر از اسانسور می‌ترسم
    پاسخ:
    دبیرستانتون آسانسور داشت یا یه خاطره ای که تو سنین دبیرستان اتفاق افتاده ؟ :/

    یاد سریال بیگ بنگ افتادم که تو آسانسورشون چی چی اتمی منفجر کردن و چندین ساله از پله میرن میان :))
    اینجور موقعاس که آدم سر دردلش باز میشه که قدیم ترها چه صفایی داشت یه خونه بزرگ همه خانواده دور هم جمع بودن از حال هم خبر داشتن ..الان کوبیدن کردن قوطی کبریت سر هم و هزار جور مصیبت...

    همه چیز از پدر سالار شروع شد :)
    پاسخ:
    این "همه چی از پدر سالار شرو شد" کی می گف؟ مهران مدیری؟ :))
  • مامان کلاغی
  • منم چهارسال از زندگیمو که توی خونه تنها بودم بدون رفت و آمد با همسایه گذروندم.
    حالا که وارد خونه خودمون شدیم و نمدونم چند سل می مونیم و از طرفی بچه داریم دلم میخواد برم بیام. همسایه خوب هم داریم اونم بچه کوچیک داره.
    گاهی رفتن خونه همدیگه و غیبت کردن و بچه ها رو با هم ول کردن خوبه
    پاسخ:
    اینکه بچه ها بتونن باهم بازی کنن خیییلی خوبه.
    الان بچه های طفلی تک و تنها توی این خونه های کوچیک حوصله شون سر میره و یا بدخلقی میکنن یا یه دست گلی آب میدن.
    اگر همسایه تون خوب و مطمئنه حتما این کارو بکنید. و بنظر من این ماه رمضونیه فرصت خوبیه برای بردن نذری و باز کردن سر صحبت :)
  • مجتبی و‏او
  • شرارت بار بوده کار کودکیتون!!! آخه یک بازی این همه اهمیت داشت!؟ :)
    ولی واقعا من هی از خودم می پرسم چطور به فکرتون نرسید نذارید از طبقه ی 4 تا 5 رو بازم با آسانسور بره؟!
    پاسخ:
    قضیه یه بازی نبود. کلا بچه ی اذیت کنی بود و باید زهر چشم میگرفتیم :)) ما هم بچه بودیم دیگه 

    +متوجه نشدم خط دوم رو؟
    به منم رنگین یاد بده 😅
    پاسخ:
    چشم ^_^
    راستی 
    Into my heart an air that kills
    the butterfly curse will come for u.... 
    یعنی چی؟ ناقص نیست؟!
    پاسخ:
    این مصرع :| اول یه شعریه از A.E Housman
    جناب در ادامه می فرمایند که:

    Into my heart an air that kills
    From yon far country blows:
    What are those blue remembered hills,
    What spires, what farms are those?

    That is the land of lost content,
    I see it shining plain,
    The happy highways where I went
    And cannot come again.

    عجب ! نمیدونستم، تازه فک میکردم که از پله رفتن بهتره چون یه جور ورزشه :)))) 
    + ممنون :) 
    پاسخ:
    حالا گاهی اوقاتش که چیزی نمیشه، اما نباید به صورت مداوم استفاده کرد
    یاد فیلم «Elevator to the Gallows»  سال ۱۹۵۸  افتادم :-)
    پاسخ:
    همونکه آسانسوره خودش تصمیم میگرفت کی رو کجا پرت کنه؟ :/
    البته اون جدید بود. ندیدم اینو فککنم 
    آخی خانمه لکنت داشته پس که قبلا هم فقط با سر جواب داده بوده! چه خوب که این آسانسوره باعث شد هر دوتون بفهمید میشه دوست بود:دی 
    منم خیلی برام پیش اومده آدم هایی که زیاد دیده باشمشون ولی همیشه یه حس نه چندان خوب نسبت بهشون داشتم اما یه اتفاقی یه برخوردی یه چیزی که باعث شده به هم نزدیک بشیم بعدش کلی پشیمانم کرده د آخه چرا قبلا اونهمه سفت رفتار میکردم:/ :دی
    پاسخ:
    آخ آره گاهی اوقات قضاوت نادرست میکنیم از روی رفتارشون یا هرچی...

    دانشجو ک بودم یه دختری بود که قیافه ی سردی داشت، و من فک میکردم خودشو میگیره. سر یه کلاسی همصحبت شدیم و این بچه به یکی ز صمیمیترین دوستای من تبدیل شد بعدها
  • نفس نقره ای
  • حالا لازم بود اون بچه رو به این شدت ادب کنین؟ :|
    پاسخ:
    دیگه مام بچه بودیم دیگه.
    آخه نمیییدونییی چقدر شیطون بود ک :/
  • دچــ ــــار
  • این چندمین پستیه که در مورد سردی روابط همسایگی میخونم ...

    پاسخ:
    ببخشید که من هی پست تکراری با موضوعات تکراری می ذارم :D
    همه رو بذار کنار..
    آسانسور عروس بر!!! :)))))))))
    خیلی تشبیه خوبی بود!
    پاسخ:
    آخی خیییلی یواش میره :|
    این‌جاست که میگن عدو شود سبب خیر ;)
    پاسخ:
    عدو را در اینجا با رسم شکل مشخص کنید (2 نمره)
    من فکر کردم که چقدر میشه از وقایع عادی روزانه خوب نوشت و چقدر میشه خوب به همه چیز نگاه کرد و ... 

    دختر رنگی رنگی من که هیچ به قوطی کبریت نشینها نمی ماند.
    پاسخ:
    عزیز دلممم مرسی :*
    به نظر! شعر غم انگیزی می رسه.
    :|
    پاسخ:
    آوهوم..
  • مجتبی و‏او
  • منظورم اینه که من وقتی اسانسور اینطوری میشه اولین طبقه ی ممکن میپرم بیرون تا دو روز هم سوار نمیشم ولی اون خانوم توی طبقه 4 که شما پیاده شدید دوباره خیلی راحت تا پنج رفت!!! (یا من اشتباه فهمیدم)
    پاسخ:
    نه اونم با من پیاده شد و کمکش کردم کیسه های خریدش رو بردیم بالا،
    منتها چون متن طولانی شده بود دیگه فاکتورش گرفتم
    بلاخره برگشتید.
    چند وقت بود که پست با قلم خودتان نگذاشته بودید. دلمان لک زده بود
    پاسخ:
    ینی پستای قبلی رو می دزدیدم؟؟ :|:|:|
    کنار دبیرستان ما، دبیرستان پسرانه بود
    باهم برده بودن ما رو یه جایی واسه مسابقه
    یه اردوی چند روزه که هتلش آسانسور داشت و
    یه طبقه از هتل برای دخترا بود یکی پسرا و پله ها هم ورود ممنوع بود
    پاسخ:
    ادامه ی داستان در وب خودت؟
    در جواب مترسک

    عدو = آسانسور
    2 نمره :دی
    پاسخ:
    نگاش کناااااا همههه جا دنبال نمره س 
    نه جسارت نکردم 😅 از همین جنس پست ها منظور بنده بود. پست های بلند و داستانی.
    من طرفدار این دسته از پست هاتون هستم 

    پاسخ:
    ممنون لطف دارید.. :)
    من هم عدو رو حدس زده بودم به منم نمره بدید :))
    پاسخ:
    شکل رو که رسم نکردید :|
    به جفتتون فقط نصف نمره تعلق میگیره :د
    آره ادامه‌ش بمونه برای وقتی که دوباره حسش بیاد
    درون مایه‌ش اینه که من اشتباهی رفته بودم طبقه‌ی اونا و پله‌ها بسته بود :دی
    پاسخ:
    هی وااای من :///
    "قوطی کبریت نشین ها"! توصیف براندازه ایه واسمون.
    پاسخ:
    و همونقدر دلگیر..
    1. جالب بود
    2. خاطره کودکی تون هم جالب بود، اینکه شوخی شوخی جدی شده بود :))
    3. ما هم یکسالی توی ی مجتمع آپارتمانی زندگی کردیم، بعضی بلوک ها آسانسورایی داشت که وقتی سوارش میشدیم میترسیدیم که سیمش کنده بشه و آسانسور سقوط کنه :|
    4. کل عکساتون رو هم دیدم :)

    پاسخ:
    اره خودمون تو تله ی خودمون افتادیم :))

    +کدوم عکسا؟ :/
  • ساکن طبقه 40
  • یعنی باید حتما آسانسور خراب شود که ماها به همدیگر محلی بگذاریم :(
    پاسخ:
    اینم یه راهش بود دیگه :/
    گیر کردن در آسانسور :|
    پاسخ:
    شکلش کو؟ :w
    نقاشیم خوب نیست D:
    پاسخ:
    شما هم نصف نمره رو میگیرید.
    چونه هم بی چونه
    از تمام پست این رنگینک دل ما رو برد ^_^
    پاسخ:
    دوس داری شمام؟ :د
    پاسخ:
    اها...
    اخی صدساله نرفتم سراغش..
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">