-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

فوش VS. فحش

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ

یحتمل بیشتر ما حس می‌کنیم استفاده از کلمات زشت و رکیک در ارتباط نوشتاری آنقدرها قباحت ندارد. شاید یک کمی فقط، اما نه به اندازه ی ارتباط زبانی.

شاید واقعا هم آن اثر را نداشته باشد اما دیگر اینطور هم نیست که کلا ماهیتش عوض شده و کلمه‌ی مطهری بشود،‌ و فضای مجازی با پنهان کردن هویت واقعی و جرات دادن به آدمها، فرصتی شده برای استفاده از کلماتی که در واقعیت شخصیتمان اجازه‌ی به زبان آوردن آن‌ها را نمی‌دهد.


خلاصه اینکه وقتی برای یک نفر ”می‌نویسی“ @#^€£ ، معنی ش عاشقتم گلم نیست، معنی اش در واقعیت هم همان @#^€£ است. 

باور کن.

[یک سوزن به خودم]

  • آنای خیابان وانیلا

از توطئه‌ی همان کولر لعین

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

اینکه روزه می‌گیرید یا نمی‌گیرید واقعا به خودتان مربوط است، اما اینکه کله ی ظهر که ملت کولرهایشان را روشن می‌کنند بروید و روی پشت بام بساط منقل و ج جیمی راه بیندازید کمی دور از .... مثلا اخلاق نیست؟


نام سرخپوستی در این لحظه: در فراغ آن حضرت


  • آنای خیابان وانیلا

هیچ‌چیز و هیچ‌کس جز خودت حیف نیست..

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ق.ظ

خواب دیده بودم که یک خانه دارم.

یک خانه ی نقلی که آشپزخانه اش به انداره ی رد شدن یک ادم جا داشت اما برای خود خودم بود.

هم خودش و هم تک تک وسایلش را خودم خریده بودم و عشق خاصی به همه شان داشتم.

مادرم هم آمده بود و دوتایی داشتیم تمیزکاری های خانه را انجام می‌دادیم، او کنار کانتر اشپزخانه ایستاده بود و داشت شیشه های ادویه را پر میکرد که گریه اش گرفت. زیرلب شنیدم که گفت دخترکم...

بعد من از او خواستم اینجا بماند. اصلا اینجا بشود خانه ی دخترها و کلی صفا کنیم.

نگاهش را دزدید و گفت نمیتواند. آدمهای زندگی اش به او احتیاج دارند و خانه ی من به آنها دور است.

خانه ی من دور بود.

خودم هم دورم.

خیلی دور.

دور از همه چیز..از همه کس......

  • آنای خیابان وانیلا

voces

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ب.ظ

 می‌گفت در هر ملاقات اول به دستها نگاه می‌کند. 

نه اینکه دنبال چیز خاصی باشد، صرفا دست‌ها برایش جذابند و دوست داشت بداند دست هرکسی چه شکلی است. مثل بعضیها که چشمها یا لبخند هرکس برایشان جذاب است.

فکر کردم من راجع به چه چیز ادمها کنجکاوم؟

صدایشان.

صداها را دوست دارم، فارغ از هر کیفیت گذاری، خوش آهنگ بودن یا نبودن.

چیزی است که آدمها را با آن می‌شناسم و عجیب در خاطرم می‌ماند، حتی خیلی بیشتر از چهره.

گاهی وقتها دلم می‌خواهد از هر کسی یک صدای ضبط شده یادگاری بگیرم، مثل عکس یادگاری که وقتی دلم برای آن آدم تنگ می‌شود به صدایش گوش کنم.

چند وقت پیش انیمیشنی* می‌دیدم راجع به مردی که صدای تمام آدمهای دنیا برایش یک جور بود بجز صدای یک نفر. یک دختر. 

و من به این فکر کردم که چقدر می توانست تلخ باشد که هرکجا که می روی و با هرکسی که صحبت می کنی فقط یک صدا وارد گوشهایت بشود. مثل اینکه یکی از کلاویه های پیانو را انتخاب کنی و به اندازه ی تمام اعصار و دورانها پشت سر هم فشارش بدهی:

رِ رِ رِ رِ رِ رِ رِ رِ.......



Anomalisa انیمیشنی فوق العاده در سبک استاپ موشن، ساخته ی چارلی کافمن یکی از خاصترین موجودات سینماست. برای دانلود در نظر داشته باشید ریت این انیمیشن R (مخاطب سنی بزرگسال  s/n:8) است 
  • آنای خیابان وانیلا

همان یک یا دو حرف ناقابل

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ق.ظ

زمانی که دانشجو بودم، در یک درس پروژه دار با یک آقا که خیلی شناختی از او نداشتم هم گروه شدم برای ارائه ی پروژه.

شب قبل از ارائه وقتی که داشتیم با ایمیل هماهنگ می‌کردیم که کی کدام قسمت را چطور ارائه کند، توضیح دادم که باتری لپتاپم خراب است و اگر می تواند لپتاپش را بیاورد. قبول کرد و گفت پس تو هم خلاصه ها و سی دی رو بیار.

من خیلی از این خودمانی شدن یکهویی عصبانی شدم  و اینکه وسط یک بحث کاری-درسی دقیقا چه فکری با خودش کرده که فاز پسرخالگی برداشته و الخ.

از بعد ارائه ی آن پروژه، دیگر جواب سلامش را هم به زور میدادم و سعی می‌کردم خیلی با او برخورد نداشته باشم.. تا اینکه بلاخره فارغ التحصیل شد و رفت.

چند وقتی گذشت  و یک روز که میخواستمفایل همان پروژه را که با آن آقا ارائه کرده بودیم برای یکی از دوستانم بفرستم، چشمم به متن مکالمه مان خورد، و دیدم  خود من در ایمیلم اشتباها از لفظ "لپتاپتم" به جای "لپتاپتونم" استفاده کرده بودم و باعث شده بود او هم به اشتباه بیوفتد. 

اینکه یک لحظه صمیمی شده بودم و بعد از آن رفتار سردی را پیش گرفته بودم هیچ توجیهی نداشت، اما ایشان که آقای محترمی هم بود هیچوقت این تغییر رفتار ناگهانی ام را به رویم نیاورد و هربار صادقانه پیشنهاد کمک می کرد و من چه برداشتهای بدی که نمیکردم...


به داستان کوتاهی فکر کردم که یک مدتی خیلی مد بود و همه جا دست به دست می گشت، 

که درش یک زنی از بسته ی بیسکویت پیر مردی می خورد و تمام مدت فکر می کرد مرد دارد بیسکویت های او را برمیدارد، و بعد زمانی که بسته ی بیسکویت خودش را دست نخورده پیدا کرده و از رفتارش حسابی شرمنده بود، مرد دیگر آنجا نبود...

  • آنای خیابان وانیلا

10 Cloverfield Lane

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ

این فیلم، از آن دسته آثاری است که شما تا لحظه ی آخر بجز راز آلود بودن، نمی توانید ژانر های دیگر آن را تشخیص بدهید. درست مثل سریال Wayward Pines که هر قسمت آن، وجه جدیدی به شما نشان میدهد و از نظر داستانی هم شباهت های بسیاری دارند. مانند شخصیت اصلی که به دنبال حقیقت است و آدمهایی که تلاش می کنند به اون بفهمانند که "دانستن" اصلا به نفعش نیست.


ما در فیلم با سه شخصیت اصلی مواجه هستیم که هرگز به اطلاعات کامل و قطعی در مورد آنها دست پیدا نمی کنیم. این افراد مرموز هستند و رفتارشان با آنچه که بر زبان می آورند شباهتی ندارد. با اینحال ترس مشترک آنها از فضای بیرون از منزل، سایه بزرگی بر جسارتشان انداخته چراکه هیچکس واقعا نمی داند آن بیرون امنیت برقرار است ، حمله ای اتمی صورت گرفته، هیولایی حمله کرده یا تنها دروغی است که به واسطه ذهن پریشان هاوارد گفته شده. 

سه بازیگر فیلم به خوبی توانسته اند در نقش های خود بدرخشند. مری الیزابت وینستید در نقش دختری درمانده اما زبل، که قصد پی بردن به حقیقت را دارد، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته و موفق است. اما برگ برنده ی اصلی فیلم، جان گودمن است که هر صحنه را غیر قابل پیشبینانه کنترل می کند. لحظه ای در اوج خشم و لحظه ای دیگر طناز و چرب زبان است. هاوارد به خوبی حس ترحم، نفرت و حتی گاها درک شدن را بر می انگیزد. گودمن را می توان بهترین بازیگر فیلم معرفی کرد. جان گالاگر جونیور نیز به خوبی منفعل بودنش را به رخ مخاطب می کشد و در دقایق فیلم، اعصاب بیننده را تحت تاثیر قرار می دهد.

اما نکته ی منفی فیلم (از نظر شخص من) بخش پایانی بسیار ضعیف آن بود، در حدی که می شود به 2/3 اول فیلم نمره ی 8.5 داد و بعد از تماشای بخش پایانی، کیفیت کار در حد نمره 4 و حتی کمتر، پایین کشیده می شود. 


بنابر این اگر خیلی درگیر پایان بندی نیستید و صرفا دوست دارید از روند فیلم لذت ببرید، این فیلم را از دست ندهید.


cl3dddd

کارگردان : Dan Trachtenberg

نویسنده : Byron Howard ، Jared Bush

بازیگران :                     

John Goodman

Mary Elizabeth Winstead

John Gallagher Jr



دانلود فیلم


با نقل هایی از سایت http://moviemag.ir
  • آنای خیابان وانیلا

مظلوم

سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۰ ب.ظ

متاسفانه این روزها، اعتقادات قربانی خیلی چیزها شده اند.

مثلا یک کسی را تصور کنید که دلش می خواهد چادر را به عنوان پوشش انتخاب کند، اما فارغ از بحث پوشش درگیر یک سری مسائل دیگر هم می شود.

توی صف نانوایی خانمی به او می گوید شما که تمام اموال مملکت را خورده اید و برده اید، مگر توی صف هم می ایستید؟

توی اتوبوس یک نفر برایش تعریف می کند که برادرش اخراج شده و با سه تا بچه بیکار است و اگر دستش می رسد کاری برایش جور کند. توی مترو توسط یک گروه دختر جوان تحقیر می شود و اگر صندلی گیرش بیاید همه انتظار دارند که جایشان را به آنها بدهد.

و اگر کتاب غیر دینی یا مثلا داستان دستش بگیرد حتما یک نفر پیدا می شود که بپرسد مگر شما هم از این کتابها می خوانید؟ 

مگر شما هم مهمانی می روید؟ مگر شما هم باشگاه می روید؟ مگر شما هم مانتوی قشنگ می پوشید؟ مگر شما هم حق زندگی دارید اصلا؟ 

و در مقابل مسئول فلان اداره ی دولتی را تصور کنید که می خواهد کارمند بگیرد، 

دستور ایشان خطاب به منشی: اگه چادری بود همینجا قبولش کن و اگه موهاش بیرون بود و آرایش داشت یا بفرستش قسمت های کم تردد تر یا یه شعبه ی دیگه.

انگار که این فرمت ظاهری یک برچسب است و اگر کسی اینطور باشد یعنی دختر پیغمبر است و شب و روز مشغول نماز و دعا و حق انجام هیچ کار دیگری را ندارد.

البته این مورد چادر یک مثال بود، خیلی از خانم های چادری هم هستند که صرفا چون یک نفر از چادر استفاده نمی کند به او برچسب های بدتری می زنند و به نظرشان خیلی عجیب است که یک دختر مانتویی به مسجد برود یا روزه بگیرد.


نتیجه می شود دختری که از در خانه بیرون می آید و چادرش را داخل کیف مچاله می کند و موقع برگشتن دوباره دم در سر میکند، یا آدمهایی که در شبکات اجتماعی شان عکس بی حجاب می گذارند اما برای تصاحب فلان منسب، با کلیپس و آرایش چادر سرشان می کشند.  

و همین داستان باز در مورد "ریش" آقایان اتفاق می افتد.


به نظر شخص من، اگر ما یاد بگیریم که دیگران را بر حسب ظاهرشان طبقه بندی و قضاوت نکنیم، به آنهایی که هنوز سردرگمند و فاز واقعی خودشان را نمی دانند کمک می کنیم که بتوانند خود واقعی شان را پیدا کنند و از تناقض و دوگانگی نجات پیدا کنند.

و همین تناقض، ریشه ی خیلی از دشمنی های بین آدمهای جامعه است. همین است که آدمها همدیگر را دوست ندارند و برای هم مهم نیستند، و از هر فرصتی استفاده می کنند برای سو استفاده از همدیگر برای گرفتن چیزی که فکر می کنند حقشان است.

همین تلخی ها..

آدم ها به ظاهر همدیگر نگاه میکنند و اعتقاداتشان، لحن حرف زدنشان، رفتار کردنشان و در مواردی اسمشان در مقابل او تغییر می کند...




پ.ن:: مواردی که راجب خانم ها نام بردم را شخصا شاهد تک تکشان بوده ام. 

نه اینکه همه برای یک نفر اتفاق افتاده باشد، اما این رفتارهایی است که متاسفانه در مکانهای عمومی کم نیستند..
  • آنای خیابان وانیلا

I.n.s.o.m.n.i.a

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۲ ق.ظ

یک وقت‌هایی هست که مثلا بعد از 48 ساعت تصمیم می گیرم بخوابم. بلاخره.

و درست وقتی که چشمانم روی هم می رود، به این فکر می کنم که اینقدر بیدار ماندن، یکی از وحشتناکترین کارهایی است که یه آدم می تواند با خودش بکند. حالا هر دلیلی که می خواهد پشتش باشد.  و فکر می کنم خب این احتمال هم هست که الان خوابم ببرد و دیگر از این خواب بیدار نشوم.


این لحظه یکی از هیجان ترین لحظات خواب است، اینکه آدم به این فکر کند که ممکن است وقتی خوابش می برد چیزهای متفاوت از قبل ببیند و کلا از یک جای دیگر سر دربیاورد. و چند ساعت بعد که بیدار می شود حس می کند معجزه شده.. دست به صورتش می زند تا ببیند واقعی است؟ نکند آدم بعد از مرگ هم همینطور از جایش بلند می شود؟ 

مثل سریالهای ماه رمضان که یک نفر می میرد و بعد روحش در سطح شهر راه می افتد و از تک تک آدمها می پرسد: منو میبینی؟؟

و بعد از مدتی به این روال عادت می کند. به دیدن و دیده نشدن.  و به هرجایی که دلش می خواهد می رود و در انواع و اقسام کلاسهای تاریخی و پروشی و غیره شرکت می کند.


اگر زندگی روح‌وار به همین جذابیتی که برایمان ترسیم می کنند باشد، آنچنان هم بد نیست...


 


Insomnia/ Ben Chatwin 

  • آنای خیابان وانیلا

مای پروفشنال نتورک

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ

امروز بعد از مدتها بلاخره سری به  Linked in  عقده ای زدم. 

از این جهت عقده ای که اگر خدای ناکرده از کنار پروفایل کسی رد بشوی می رود صااااف می گذارد کف دست شخص مذکور، که آآآی فلانی، چه نشسته ای که بهمانی آمده و دارد پروفایلت را دید میزند! ای دااااد ای هوااار.

 و فلانی هم می آید بازدید پس می دهد و در بعضی موارد هم پیامی با محتوای: کاری داشتید؟؟ ارسال می کند.

یعنی که محض رضای خدا آدم یک فضولی کوچک هم نمی تواند بکند.

البته  خارج از شوخی، این قابلیت برای این است که شخص مذکور بداند کسی که برای او رزومه فرستاده اصلا به خودش زحمت می دهد که مشخصات و مهارت هایش را چک کند یا نه.

جمله ای در اینترنت پخش شده با این عنوان که اد کردن کسی که نمیشناسید در این سایت جرم محسوب میشود. من شخصا قوانین را زیر و رو کردم و چنین جمله ای ندیدم و با اهداف سایت هم منافات دارد.

تمام اینها به کنار، عده ای از دوستان از شبکه های مجازی دیگر با خودشان کادو می آورند. همان پستهای فیش حقوقی فلان مسئول و رسوایی اخلاقی فلان بازیگر و سوتی بهمان ورزشکار و تمام چیزهایی که ازشان فرار می کنیم اینجا هم هستند. همان عکس های لب ساحل و همان "یه شهریوری شیطون" و "یه دی ماهی خاص" با همان فرمت اینجا هم هستند. و همان کامنتهای قلب قلبی و "جون مادرت لایک کن" ها.

سیریسلی، چرا خب؟؟

انگار که جماعت از این راه تغذیه روحی بشوند مثلا.




اگر قصد شرکت در آزمون آیین نامه راهنمایی و رانندگی را دارید، حتما به این سایت سری بزنید.
سوالات خوبی دارد، و در زمان مشخص از شما تست می گیرد و نتیجه را اعلام می کند. البته بعضی از آزمونها فقط برای مشترکین در دسترس هستند اما همین صرف قرار گرفتن در شرایط آزمون و به به خاطر سپردن همین نکات هم می تواند پوئن مثبتی باشد
  • آنای خیابان وانیلا

رویاهای برباد رفته

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ق.ظ

چشمانم را بستم و آرزو کردم همان جای همیشگی گیرم بیاید. 

همان صندلی گوشه چسبیده به شیشه‌ی جا کلّه ای که آدم می تواند به آن تکیه بدهد.

در باز شد، خالی بود. جهیدم و تسخیرش کردم،  سرمست از این پیروزمندی دفترچه و راپیدم را از کیف بیرون آوردم  و مشغول تکمیل گل و بته های نیمه کاره شدم. طبق معمول سنگینی نگاه چند نفر را روی حرکت دستم حس کردم و خانمی که کنارم نشسته بود پرسید: اینها چی هستند؟

کمی برایش توضیح دادم و ایستگاه بعد، پسرک معلولی با کیسه ی مشکی بزرگ وارد واگن شد و شروع به تبلیغ جنسهایش کرد.  چشم گرداند به دنبال مشتری و بعد نگاهش روی من که باز کشیدن را از سرگرفته بودم ثابت ماند.

به آرامی به سمتم آمد و چشمانش را به خطوط مشکی روی کاغذ گراف دوخت، و بعد از چند دقیقه گفت، چقدر جالبند، می شود باقی طرح هایتان را هم ببینم؟ 

  • آنای خیابان وانیلا