-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

۳۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

2.شهرام (1)

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ق.ظ

آن روز خیلی دقیق در خاطرم است.

همان بعد از ظهری که با آن پسربچه سر توپ پلاستیکی دو لایه ای دعوایم شد که هردویمان ادعا می کردیم مال ماست.

و بعد پسر غول تشن ای که هیکلش دوبرابر ما بود آمد و توپ را گرفت و جفتمان را هم کتک زد.


  • آنای خیابان وانیلا

1.رئیس

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ

قاشق قاشق چنگال

قاشق چنگال قاشق..

قاشق لیوان لیوان...


چقدر از این صداها بدش می آمد.

با اینکه می توانست ساعت ها بنشیند و این بازی را ادامه دهد،

و گهگاهی که سرش خلوت بود سری به آشپزخانه بزند و ببیند حدسهایش درست از آب درآمده یا نه.


  • آنای خیابان وانیلا

درخت، دختر خاک است....

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ

می دانید, به نظر من درخت ها آفریده شده اند تا آدم ها تنها نباشند.

درختها آدمها را خوشحال می کنند. نمی دانم چطور, اما زیاد دیده ام که یک نفر از کنار یک درختی گذشته,چند ثانیه به آن نگاه کرده و لبخند زده.

یا که در کنارش نشسته یا به آن تکیه داده و در تمام آن مدت حس در آغوش کشیده شدن داشته.

یا به هر نحو دیگری آن درخت آن آدم را خوشحال کرده و می کند و می خواهد کرد.


درخت ها حس زندگی دارند انگار.

اگر دست من بود دستور می دادم که در همه جا باید حتما یک درخت کاشته شود.

در خانه ها, مغازه ها, اداره ها و..... 

و تمام اتاق های تمام اینها.

اما از آنجایی که حتی نمی توانم در اتاق خودم هم یک درخت داشته باشم, 

ترجیح دادم به اختیارات واقعی ام در اعمال درخت در مکانهای مختلف فکر کنم که خوشبختانه یا متاسفانه به همین وبلاگ خلاصه شد. 


این شما و این هم درختِ خیابان وانیلا.

دوستش بدارید و لبخندتان را از درختم دریغ نکنید :)




  @Megan Duncanson
  • آنای خیابان وانیلا

دو روز و یک شب

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ

1. آقایان عزیزی که میروید سرباز مملکت می شوید,

خواهشا, التماسا, انقدر طفلکی نباشید :(


آدم دلش می سوزد خب. و دلش می خواهد خوراکی اش را با شما نصف کند و بعد از اینکه پایش به خانه می رسد و می فهمد مریض شده، تمام فکرش پیش کسی است که نصف خوراکی اش را به او داده.

که نکند او هم مریض شده باشد.

یا خدای نکرده بدتر....

در حال غصه خوردنم :(



2. نمی دانم چه اصراری بود که بیایند آهنگ Creep رِیدیوهِد را بچپانند وسط یک انیمیشن مخاطب کودک دار,  و خودشان را بکشند که کلمات مورد دارش را حذف کنند و گند زده بشود به ساندترَک.

اصلا هم منظورم انیمیشن The book of life نبود. اصلا.

البته جدای از این انیمیشن ساندترک های قشنگی داشت.



3. گاهی اوقات آدم آنقدر یک کاری را انجام نمی دهد که یک روز هر چقدر فکر می کد یادش نمی اید که چرا ان کار را انجام نمیداده.

مثل دیشب که من کلی فکر کردم به اینکه چرا لیمو شیرین و گوجه سبز را نمی توانم بخورم. , و یادم نیامد.

یا که چرا از آبدوغ خیار متنفرم.

شبیه کسانی که چند دهه با هم قهر میکنند, و بعد که کسی دلیلش را می پرسد هرچقدر به مغزشان فشار می آورند یادشان نمی آید.

  • آنای خیابان وانیلا

From "The Cinema

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

می دانید یکی از خوشحالترین اتفاقات دنیا چیست؟

اینکه خواننده ی مورد علاقه تان بیاید آهنگ های مورد علاقه تان از فیلم های مور علاقه تان را کاور کند و باعث بشود شما کل آلبوم را چندین هفته ی متوالی بغل کنید و انقدر آهنگهای درش را گوش کنید که کار از شکوفه زدن و میوه دادن هم بگذرد و اصلا خودتان درخت بشوید.

خل شده ام؟

دقیقا!


 "شبح اپرا" را که به خاطر دارید؟

حتما این را هم به خاطر دارید که من چقدددر این فیلم/نمایش را عاشقم.

حالا ببینید چه کرده حضرت بوچلی! از ته دل خواستم که کاش تولدم بود و یک نفر این آلبوم را بمن هدیه میداد :) 


Andrea Bocelli — The Music Of The Night (From The Phantom of the Opera


ناگفته نماند که قبلا هم یکبار جناب جاش گروبن با آلبوم stages به همین صورت باعث ایجاد ذوقمرگی مفرط در بنده شد, آنهم با عوارض جانبی.

و بنده از همین تریبون مفت از شخص مذکور کمال تشکر را به عمل می آورم بابت شرکت ندادن نیکول شرزینگر و آریانا گرنده در آواز های خویش (طعنه به جناب بوچلی)
فکرش را بکنید, صدای مزخرف آریانا گرنده در کنار صدای گرم حضرت بوچلی که واقعا فریک آو د آلبوم بود :|
  • آنای خیابان وانیلا

L'Infinito

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۹ ب.ظ

این تپه همیشه برای من عزیز بوده,

و این پرچین,

که از آن می شود بیشترین قسمت از دورترین نقطه ی افق را دید

همانجا که عمقش از وسعت دید چشمان من بیشتر است


اما وقتی که می نشینم و تماشایش می کنم, 

در ذهنم نادیدنی ها را تصور می کنم

فضاهای ماوراء و لایتناهی, فضاهای مافوق بشر

در سکوت و عمیقترین آرامش

که قلب آدم درشان غرق می شود


صدای باد می آید,

می شنومش, وقتی خش خش کنان از لابلای این برگ ها می خرد و می رود..

 مقایسه اش می کنم با آن سکوت لایتناهی

و ابدیت را به خاطر می آورم


فصل های گذشته ی خاموش, و فصل حاضر

زنده و پر سروصدا

 در میان این عظمت, افکار من غرق می شود

و چه شیرین است کشتی شکسته بودن, غرق در عظمت دریا...



جاکومو لئوپاردی


Sempre caro mi fu quest'ermo colle,
E questa siepe, che da tanta parte
Dell'ultimo orizzonte il guardo esclude.
Ma sedendo e mirando, interminati
Spazi di là da quella, e sovrumani
Silenzi, e profondissima quiete
Io nel pensier mi fingo; ove per poco
Il cor non si spaura. E come il vento
Odo stormir tra queste piante, io quello
Infinito silenzio a questa voce
Vo comparando: e mi sovvien l'eterno,
E le morte stagioni, e la presente
E viva, e il suon di lei. Cosi tra questa
Immensita s'annega il pensier mio:
E il naufragar m'è dolce in questo mare.



 Giacomo Leopardi (1798-1837)



  • آنای خیابان وانیلا

ما آدم های عادی..

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ

از برای فرار از هوای یخبندان اتاق خزیده ام زیر پتو و فقط چشمهایم بیرون مانده.

مانده به سقف سفید بالای سرم با آن گچبری دم دستی ساده اش, و چند ترک ریز که از شاهکارهای جناب همسایه بالایی است.

من زنده ام...

  • آنای خیابان وانیلا

هالو این!

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۰ ق.ظ


ملتِ آن سرِ دنیا مشغول اعمال شب هالویینند و برای مرده هایشان شمع روشن می کنند, 

آن وقت من اینجا با مِیگِن لیندزی شان پارتی شبانه گرفته ام و شکلک های کریپی از خودم اختراع میکنم تا به این فکر نکنم که فردا باید بروم آزمایش خون بدهم.

ترسو هم خودتانید.

قصه, قصه ی سوزن خوردن است.

و غش و ضعف بعدش و اینکه کسی نیست که منِ زامبی را جمع کند و تِیک می هوم.

کم الکی نیست که.

 


♫ Meghan Linsey_Home (Marc Broussard cover) 

 

  • آنای خیابان وانیلا

دشمن عزیز

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ


چند روزی است که دکمه های پنل کاربری وبلاگ از کار افتاده و نمی توانم چیزی پست کنم یا به کامنتها جواب بدهم.

اول فکر کردم مشکل از سایت است اما وقتی با اینترنت اکسپلورر امتحان کردم مشکلی نبود. این یعنی که کلا باید برای کارهای وبلاگ از IE استفاده کنم و یک طوری است.

 

می دانید, حس کسی را دارم که سالها پیش با یک نفر آشنا یا فامیل دعوای مفصلی کرده و از خانه بیرونش انداخته,

اما حالا به شدت پول لازم شده و باید برود از همان یک نفر کمک بخواهد.

من را ببخش اینترنت اکسپلورر, که اینهمه سال ایگنورت کردم اما باز تو آنقدر معرفت داشتی که به من کمک کنی.

واقعا حیف تو نیست که ....

اوم. بیخیال :)

دمت گرم ؛)

 

 

  • آنای خیابان وانیلا

پای بزرگ روی لیوان چپ!

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸ ب.ظ

شما را نمی دانم, اما من شخصا تابحال کسی را ندیدم که در اثر "دیدن فوتبال" مرده باشد.

مواردی از قبیل انفجار بمب در استادیوم, تیر اندازی به هواداران, عملی کردن تهدید هوادار یا هواداران یک تیم و اعمال آن بر هوادار یا هواداران تیم رقیب در قالب پاپیون کردن خشتک افراد مذبور روی سرشان, حواله شدن لگد دربازه بان برفرق سر یک بازیکن مادر مرده, و اتفاقاتی از این دست شاید امکان به وقوع پیوستنشان زیاد و حتی خیلی زیاد باشد و بنابر سایتها و روزنامه های ورزشی , هوادار و بازیکن واقعی فوتبال, کسی است که در این راه زخمها چشیده و کتک ها خورده باشد.


اما فکر می کنم برای یک نفر که روی مبل راحتی خانه اش ولو گردیده و به اتفاق سایر اعضای خانواده پسته می شکند و نیم نگاهی هم به فوتبال می اندازد "مرگ در اثر فوتبال" توجیحی نداشته باشد.

ولی خب از آنجایی که به قول آدیداس هیچ چیز غیر ممکن است, حتی مرگ بر اثر گدازه های آتشفشانی یا بر اثر برخورد با یک اَبَر آیسبرگ (کوه یخی) هم از درصدی از امکان برخوردار هستند, چه برسد به تماشای فوتبال که آنقدر هیجانی و پر حاشیه است و ممکن است در طی اش هرنوع اتفاقی بیوفتد.


مخصوصا اگر بازی استقلال پرسپولیس باشد و در یک لحظه ی فوق هیجانی, تمام اعضای خانواده بدون هماهنگی قبلی باهم قیام کنند  و پای یک نفر بخورد به لیوان چای آن یکی, و یک نفر دیگر که علاوه براینکه هیجان فوتبال برش مستولی گردیده شاهد شکل گیری این فاجعه هم بوده, و قبل از وقوع و در طی اش خواسته باشد که هشدار بدهد اما یک پسته ی ناتو کرمش بگیرد و بپرد در گلوی نفر سوم.



اگر احوالات نفر سوم را جویا باشید, هنوز زنده است.

اما تا اطلاع ثانوی فقط تصویر و حرکت دارد، و مجاری صدا-هوا-غذا یش در اثر سرفه های مداوم تخریب و فعلا مسدود می باشد. 

البته شخص مذکور با تمام این مشکلات, درحال به جا آوردن سجده ی شکر است چون عاقبت این قضیه می توانست خیلی بدتر باشد, آنچنان که داییِ فیلم "یه حبه قند" به همان روش بالا به دیار باقی شتافت و موجب شکل گیری باقی داستان _که احتمالا خودتان در جریان کامل هستید و اگر نیستید بروید در جریان بشوید_ شد.


خب دیگر. شخص نگارنده برود مجهز شود جهت اعمال شامپو فرش بروی صحنه ی جرم, تا بیشتر از این گند همه چیز در نیامده و کل خانه پر از بوی فرش چایی ای و نمدار نشده. صدا که نداریم, پا نداریم, دستمان هم به زودی در اثر سابش فرش مرخص می شود و ظاهرا باید کم کم به این فکر باشیم که بدهیم اصغر یک فیلم از روی مصیبت کشیدنمان بسازد, بلکه اسکاری, زرشکی, توپ طلایی چیزی بگیرد و دل جماعتی را شاد کند.


بلی. 

آرزوی ما شاد شدن دل هموطنان است و بس.

اگر روزگار چشم دیدن داشته باشد ولی.
  • آنای خیابان وانیلا