-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

شادی

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

نازگل دختر شادی بود.

شاد و مغرور و پرسر وصدا.

زنگ‌های تفریح هر گوشه از مدرسه که بودی می‌توانستی صدای نازگل را که مشغول تعریف کردن چیزی بود بشنوی. ناظممان خانم بلندگو صدایش می‌کرد و معمولا سربه سرش می‌گذاشت و به شوخی از او می‌پرسید راستی فلان قضیه که داشتی برای فلانی تعریف می‌کردی به کجا رسید؟

موضوعات تعریفی نازگل معمولا در مورد زندگی اشرافی و داشته هایش بود و آدم‌های رنگارنگ و خفن زندگی اش،و اینکه چقدر با مادرش ندار و رفیق است که همه چیز را به او می‌گوید. مادرش را به اسم کوچک صدا میکرد و حتی به او راجع به دوست پسرش هم گفته بود. و این در سنی که ما بودیم یعنی خیلی.

بیشتر کسانی که داستانهای نازگل و مادر روشنفکرش را می‌شنیدند آهی می‌کشیدند و به مادر خودشان فکر میکردند که حتی نمی‌گذارد تنهایی تا سر کوچه بروند و حسرت می خوردند.


یکی از روزها، همینطور که توی حیاط نشسته بودیم و چیپس و ماست می خوردیم، صدای نازگل را شنیدیم که با خوشحالی فریاد زد: شادی!!!

و به سمت خانمی که سراپا مشکی پوشیده بود و داشت به سمت دفتر مدیر می رفت دوید. همه‌ی ما به شدت مشتاق بودیم که با این مادر روشنفکر و مدرن و نمونه آشنا بشویم، برای همین کارش که تمام شد نازگل تک تکمان را به او معرفی کرد و بعد غر زد که چرا کنار ماکارونی ناهارش سس نبوده .

من همینطور که شادی داشت توضیح میداد او را نگاه می کردم. بر خلاف اسمش، ظاهر شادی نداشت. غم خاص و عمیقی در چشمانش بود که حتی یک لبخند بزرگ و دندان نما هم نمی‌توانست اثرش را از بین ببرد. انگار که رنج زیادی کشیده بود و هیچ چیز برای مخفی کردن آثارش کافی نبود. حتی یک دختر شاد و خل وضع.

آنقدر که آدم دلش میخواست محکم به آغوشش بکشد و از او بخواهد که انقدر غمگین نباشد.


با اینکه حتی چهره ی خود همکلاسی هایم را هم به صورت مبهم توی ذهنم است، اما  مادر نازگل با آن چشمان غمگین، از آن چهره هایی است که هیچوقت از خاطرم نمی رود.  امیدوارم این روزها و روزهای آینده زندگی خوبی داشته باشد و آن غم عمیق چشمانش، به برق رضایتمندی تبدیل شده باشد... 

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۷)

  • مترسک ‌‌
  • ولی دمش گرم که با وجود اوکی نبودنش خیلی سعی می‌کرده هوای دخترشو داشته باشه تا اون حداقل شاد باشه...
    پاسخ:
    اوهوم...
    مامان هیچکدوم از دوستام تا حالا اسمشون شادی نبوده!
    پاسخ:
    من هیچکدوم از دوستام اسم خودشون شادی نبوده تاحالا :))
  • ساکن طبقه 40
  • بعضی نگاه های غمگین ، هیچ وقت اوضاعشان درست نمی شود ... هیچوقت !!!
    پاسخ:
    غم توشون نهادینه شده
    برخلاف ظاهرش شادی بوده
    پاسخ:
    اوهوم :(
    جمله ی اول عجب ایهام مشتی داشت.
    نازگل دختر شادی (مادرش) بود
    نازگل دختر شادی (خوشحالی) بود
    پاسخ:
    بلی غرض همین بود :)
    مگه زندگی اشرافی نداشتن چرا غمگین بوده
    پاسخ:
    مگه اونایی که پول دارن نمیتونن غمگین بشن :/
  • گربه بنفش
  • چه مامانی...
    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">