-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

ریشه ها و جوانه ها

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ

هنوز همانجا بودند.

بالاترین قفسه ی کمد, کنار کیف ها.

جایی که درست سی و هشت روز پیش با عجله گذاشته بودمشان تا چند ساعت بعد به جای خودشان برگردانم.

کاری که انجامش ندادم و حالا نتیجه اش شده این.

آه غمناکی کشیدم.. من قول داده بودم....


فکر می کنم   چهار ماه پیش بود.

کمتر یا بیشتر, نمی دانم.

فقط اینکه داشتم از کلینیک برمی گشتم و تمام حرفهایی که خانم ن. با آرامش مثال زدنی اش برایم گفته بود توی ذهنم مرور می کردم.

با یاداوری بعضی هایشان لبخند به لب می شدم و بعضی نگرانم می کردند.

هدفون همچنان توی گوشم بود بدون اینکه کسی چیزی درش بخواند. اعصاب آهنگ نداشتم, اما فکر کردم شاید یک داستان بتواند حالم را خوب کند.

همینطور مشغول شخم زدن حافظ گوشی برای پیدا کردن فایل صوتی کتابها بودم که بویی به دماغم خورد.

گلفروشی.

از وقتی خودم را شناختم ,  هربار که از جلوی گلفروشی رد می شوم, بدون اینکه بخواهم  چند ثانیه ای می ایستم. انگار که هر کدام از گلفروشی ها, یک نقطه ی الف یا چاکرا هستند که آدم را می گیرد و مجبور به مکث می کند. در همان حال, چشمم افتاد به "آنها"

به سمت جعبه شان رفتم و دلم خواست یکی شان مال من باشد. یا دو تا.

خیلی وقت بود که می خواستم چیزی داشته باشم برای خودِ خودم, که جوانه زدن و رشد کردنش را به چشمم ببینم و این بهترین فرصت بود.


وقتی در خانه را باز کردم، مامان نگاه معنا داری به دست هایم کرد و گفت واقعا؟

واقعا.


قرار شد میز کشو دار کوچکی که ظهر ها آفتاب رویش پهن می شود، میزبانشان بشود و با یک پارچه ی قرمز خالخالی, برایشان پیراهن درست کنم.

کاری که هیچوقت نکردم و بعد از چند هفته هم به اجبار به جای دیگری منتقل شدند. همان  بالاترین قفسه ی کمد, کنار کیف ها, که می توانم به جرات بگویم بدترین جایی بود که می شد برایشان در نظر گرفت.

خشک شدند, چروکیده شدند و برگهایشان ریخت.

و تمام این مدت من اصلا نمی دیدمشان. منی که همان روز که را روی میز کوچک کشودار گذاشتمشان قول دادم که در همه حال از آنها مراقبت کنم. 

روزی که متوجه شان شدم, فکر کردم که دیگر دیر شده. خیلی دیر. اما کمی بعد، به جای قبل برشان گرداندم و کمی آب توی گلدان سیاه کوچکشان ریختنم و بعد چند روز...


آنها با وفا تر از من بودند.



  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۴)

دمشون گرم ;)
پاسخ:
بلی :)
من یه یاس داشتم که خیلی با وفا بود و انگار من خیلی بی وفا بودم که دیگه ندارمش
پاسخ:
:( مردنشون جلوی چشم آدم خییلی بده ..
گلدون داشتن از نگهداری حیوون به مراتبب سخت‌تره. آدم باید رسماً از روی «هیچی» بفهمه که گلدون الان چی لازم داره! :)
در عوض از بهترین و سالم‌ترین فعالیتاییه که آدم می‌تونه انجام بده. :)
منم یکی دو بار گلدونایی رو که بقیه داشتن می‌پوکوندن و به فنا می‌دادن رو نجات دادم! الان یه گوشه از حال هفت هشت‌تا گلدون داریم. شمعدونی، ساناز، از این گلایی که برگاش قاشقیه و دو سه‌تا دیگه که اسمشونو نمی‌دونم! :)
پاسخ:
متاسفانه منم به اون درجه از بصیرت نرسیدم ک از رو هیچی بفهمم :))

اتفاقا یه بنده خدایی ک خیلی گل و گیاه داره بهم گفت بیارشون اینجا برات زنده شون کنم, نمی دونم چرا گفتم نه. خودم نگهشون می دارم.
چند روزی م سرحال بودن امروز دیدم باز داره بیلبیلکاشون میریزه :( نو بودنا, اصلا هم خشک نبودن. اما باز تا دست زدم چندتاییشون ریخت..
  • خارج ازچارچوب
  • آخییی! چقدر داستانی بود این روایت!
    پاسخ:
    و این خوبه یا بد؟ :دی
    خیلی قشنگ
    میتونم بپرسم‌چاکرا یعنی چی؟!
    پاسخ:
    چاکرا به مراکز انرژی تو بدن موجودات زنده می گن.
    و چون بنا ب نظریه ی گایا, زمین هم "زنده و آگاه" ه چاکرا داره. حالا بنا به دلایلی زیاد نمیتونم توضیح بدم,
    فقط اینکه یه طوریه که وقتی آدم توی اون محل هست یه حس خاصی داره. 
    کعبه یکی از چاکرا هاس و تو ایران هم تخت سلیمان نزدیک تکاب.

    منم گل دوست دارم.
    یه قلمه "گل کاغذی" از جایی آوردم. حالا ریشه زده و باید بعد از ظهر برم واسش گلدون و خاک بخرم.
    پاسخ:
    آخیییی :)
    چه گیاهیه؟
    حسن یوسفای من آفت زده ن:(
    پاسخ:
    فک کنم کاکتوسه.
    تیغ نداره البته, برگای قلمبه داره 

    حسن یوسف داشتن یکی از آرزوهامه... میترسم بکشمش ولی :|
  • هولدن کالفیلد
  • خدایا باورم نمیشه اینجایی ، ععععععععرررررررررررررر :((
    پاسخ:
    حس پس از سالها بازگشت از میدون جنگ بهم دست داد :| 
    :))
    چه خوب... :)
    پاسخ:
    خوبی از خودتونه ؛)
  • خارج ازچارچوب
  • شوخی بود؟ معلومه که خوبه!
    پاسخ:
    ممنون لطف دارین ^_^
    اصولا از سخت ترین کارهای دنیا نگه داشتن گله. از بیرون هم نگاه می کنیم می گیم مگه یه آب دادن بیشتره؟ ولی واقعا بیشتره! نمی دونم چی می شه که حواس آدم پرت میشه ازشون. من سابقه ی کاکتوس خشک کردن هم داشته م! یعنی کاکتوسی که توی کویر ریگ جن دووم میاره هم زیر دست من دووم نیاورد

    بعد انتظار داریم بچه دار شیم ازشون مراقبت کنیم lol
    پاسخ:
    :))))))
    کاکتوسی ک تو کویر دووم میاره رو عالی گفتی :))

    منم کاکتوس خشکوندم :|
    بنظرم گلای دیگه از بی محبتی خشک می شن, کاکتوس از محبت!
    ینی اگه ماهی یه قطره بیشتر بهش توجه کنی می پوکه :| درینحد بی جمبه س :|
  • امیررضا ...
  • یاد گلدان گل یاسم افتادم
    خیلی مراقبشون بودم اما نمیدونم چرا خشکیدن ...
    من هنوز گلدونشون رو دارم ، نمیدونم چرا احساس دین میکنم بهشون
    نمیدونم شاید عذاب وجدان دارم.

    پاسخ:
    آخییی :(
    یاس گل خیلی حساسیه.
    ما هم قدیما ک خونه مون حیاط دار بود داشتیم, زود خشک شد :(
  • امیررضا ...
  • هنوزم برام علامته سواله که چی شدن ..
    انقد حواسم بهشون بود که دوتا گلدون گرفته بودم و گذاشته بودم روبروی هم که حتی تنها هم نباشن ..  :/
    نمیدونم شاید من مشکل دارم ..  : (
    پاسخ:
    وا :-/

    شاید باید از یه کار بلد راهنمایی می گرفتین :)
    خوش به حالت که وفادار بودن :)
    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">