-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

از چیزهایی که به فراموشی سپرده می شوند..

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ق.ظ

کف اتاق و تکیه داده به تختم, و به رفلکس م در آینه ای که درست روبروی من، کف اتاق و تکیه داده به دیوار است نگاه می کنم.

می گویم, هی! چه احساسی داری که تقریبا در هر چیزی, صاحب بیشعورترینش  هستی؟

دماغش را بالا می کشد.

به لپتاپ نیمه باز کنار دستش نگاه می کنم.

حتی آن هم بیشعور است.

هر وقت که دلش بخواهد روشن و خاموش می شود, در بدترین مواقع باتری خالی می کند و گاهی اوقات هم بدون اینکه اطلاع قبلی بدهد, فیوز می پراند. و ابدا هم برایش مهم نیست که داشتی چه غلطی می کردی و زحمات چند ساعته ات را خیلی شیک به باد می دهد.


یکبار دیگر دماغش را بالا می کشد و کله اش را می خاراند.

موهای بیشعور بی حالتش از روی شانه اش پایین می ریزد, همانهایی که ساعت ها بعد از حمام هم دلشان نمی خواهد خشک بشوند, حتی اگر آتششان بزنی.

به این فکر می کنم کاش می شد آتششان زد.

کاش می شد تمام چیزهای بیشعور زندگی را آتش زد.

و تمام چیزهای بیشعور دنیا را.


اما آدمها را نمی شود آتش زد. اصلا نباید که آتش زد.

می دانید, یک چیزی که در زندگی فهمیده ام این است که ممکن است همیشه حق با من نباشد. ممکن است من هم اشتباه کنم و ندانم که دارم اشتباه می کنم و دیگران بیشعور تصورم کنند.

چون آدمها در خانواده های مختلف با فرهنگ های مختلف بزرگ شده اند و ممکن است چیزی که ازنظر من بد است از نظر یک نفر دیگر مجاز باشد و بالعکس. و ممکن است وقتی که من مشغول بیشعور تصور کردن یک نفر هستم او هم دقیقا مشغول همان باشد.


یک بنده ی خدا تعریف می کرد که خانواده ی مادر شوهرش، ریختن مغز کاهو یا به قول ما کلّه کاهو را در سالاد کاهو زشت و عیب می دانند و اگر یک وقت میزبانشان همچین کاری بکند بی احترامی می دانندش و دلگیر می شوند.

در حالی که در خانواده ی ما، یکی از چیزهایی که بیشتر از ته دیگ ماکارونی تلفات می دهد و بستر دعوا و بزن بزن را فراهم می کند همین کله کاهو است.


ولی خب, یک چیزهایی را بر طبق هر استانداری که حساب کنیم بیشعوری است.

و وقتی آدم یک نفر را در حال ارتکاب شان می بیند هرچه فکر می کند نمی فهمد که الان چی از ذهن این شخص می تواند گذشته باشد.

ما شاید نتوانیم تمام مرزهای بیشعور نبودن دنیا را رعایت کنیم, اما حداقل می توانیم که در محدوده ی استاندارد باقی بمانیم و خودمان وجهه ی خودمان را تخریب نکنیم...


یکبار دیگر نگاهش می کنم.

لپتاپ بیشعورش دیگر آنجا نیست و خودش هم دارد سعی می کند از جایش بلند شود.

چند ثانیه بعد صدای تق ای می آید و همه جا سیاه می شود. دیگر نه او را می بینم نه هیچ چیز دیگر را, فقط پرتوی باریک مهتاب است که خودش را روی دیوار انداخته. هی تو مهتاب! تو همیشه مهربان باش. خب؟ 



از صمیم قلب امیدوارم کسی نیاید کتاب بیشعورری خاویر کرمنت را منشن کند.

نکنید. دلیلش را هم نمی گویم :|

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۴)

استاد محمود فرجامی هم خودش پس از ترجمه ان کتاب خودش یه کتاب با همون مضمون تالیف کرده ایشان را منشن بفرماییم؟! :))))
پاسخ:
بفرمایید :)))

  • آقای مربّع
  • راستی کتاب بیشعوری رو خوندی؟ :))
    من همه مواردشو داشتم وقتی میخوندم :-؟
    پاسخ:
    :| :| خیلی ممنون :-/
    کله کاهو را دوست میدارم، ولی ته دیگ ماکارونی یه چیز دیگه س ! کلا موجودی بسیار ته دیگ دوست می باشم :))) 
    پاسخ:
    بلی بلی :)
    آفرین ، آفرین
    خوب نوشتی ، گاهی تمام عالم بی شعور می شوند ، آن هنگامی که می پنداری کارت درسته ولی همه میگن اشتباهه !!!
    ولی نباید به خودت شک کنی ! عالم رو محوریت تو داره می چرخه - پس شک نکن !!
    کتاب بی شعوری رو هم بخون 
    راستی - منم تقریبا بی شعورم با این تفکرم :-)
    پاسخ:
    خیلی ممنون که همه منشن کردن کتابو :)))

    +دور از جون شما :)
  • نفس نقره ای
  • چه خوب که وقتی تکیه میدی به تخت خودت رو تو آینه میبینی :)) منم از این آینه ها میخوام :دی
    پاسخ:
    این آینه هه ثابت نیس که, 
    یه آینه ی سه وجب در چار وجبی ه که گذاشته بودمش رو زمین تکیه ش رو داده بودم به دیوار.
    خودمم رو زمین نشسته بودم ک تونستم ببینم :دی
    یه سوال فلسفی بعد خوندن این پست ذهنمو احاطه کرد :/
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    اون مگه ته کاهو نیس چرا بش میگن کله؟ :/ :دی

    پاسخ:
    یه سوال فلسفی م ذهن منو احاطه کرد:

    چرا اینهمه نقطه اومدی پایین :-/
  • بانو ف تک نقطه
  • وای مغز کاهو که خیلی خوبه... از گلای روزگاره :)) 
    ای بابا این کتاب بی شعوری هم خز شد دیگه :/
    پاسخ:
    دقیقا به همین خاطر گفتم کسی منشن نکنه :|

    به هرکی می رسی سلام علیک سلام کتاب بیشعوری کرمنت رو خوندی؟ :| :|

    بعد من نمی دونم وقتی این همه مدعی شعور تو جامعه هست وضع اینه :|
    من و داداشم سر مغز کاهو قهرم کردیم تازه :دی 

    پاسخ:
    وای این دیگه عاالی بود :)))
    یک ساله دارمش فقط نصفش رو خوندم
    پاسخ:
    چرا؟ کتاب جذابیه ک
  • بانو ف تک نقطه
  • گفتم بدونی اون جواب واسه چه کامنتیته خب... و نخواستم باعث آزارت شه اون کامنت :))) 
    پاسخ:
    بعله بعله :)))

    بووووق هستم از آشناییی با شما خوشبختم :))
    هیچی بالام جان، خواستم جو بدم ک ینی مثلا فک کنی منم میخوام از کتاب بیشعوری صحبت کنم :))
    مغز کاهو؟ کله کاهو؟ ته کاهو؟ هرکی یه چی میگه، میترس یکی بگه باسن کاهو :))

    پاسخ:
    :))) درواقع همونه, از کلمه ی معکوس استفاده می کنن که بی عَدَبی نشود :دی
    میگه آن کس که نداند و نداند که نداند
    احمق ست
    اما بشعوری این شرط لازم بالا رو میطلبه و یه شرط کافی هم داره
    اینکه ادعا کنه خیلی میدونه!
    ــ
    +خو من نخوندم اصلا این کتابَ رو!
    برم به بیشعوریم برسم در کمال آزادی :)
    پاسخ:
    کتاب رو بخونید, خوبه,
    اما تا به یکی می رسید نگید فلانی کتابو خوندی :|
  • خارج ازچارچوب
  • من می‌رم دنبال آیینه برای اتاقم!الان فهمیدم کلی کمک می‌کنه به فهم بی‌شعوریام!
    پاسخ:
    دور از جونتون :))

    اون "آینه" می تونه هر چیز یا کسی باشه که از بیرون به آدم نگاه می کنه. می تونه خانواده یا حتی یه دوست خوب باشه
    به نظر من اینها که گفتی بیشعوری نیست. بیشعوری یعنی ناتوانی در فهم تفاوتها و احترام به تفاوتهای زندگی دیگران. متاسفانه این تعصب لامصب جا نمیذاره برای باشعور بودن!
    پاسخ:
    اینکه یه چیزی یا کسی کلا نفهم باشه هم می شه همون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">