-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

نوای پنهان باغلاما

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ق.ظ

دوستانی که با من آشنایی دارند می دانند که بنده با وجود داشتن اجداد ترک زبان, کلمه ای ترکی بلد نیستم و وقتی که یکی از بزرگتر های فامیل که هنوز ترکی زبان اولش محسوب می شود چیزی به من می گوید, باید یک طورمودبانه ای به او بفهمانم که حرفش را نمی فهمم و این خیلی خیلی زشت است.

در حدی که گاهی در جمع آشنایان و اقوام بدینصورت از من یاد می شود: دختره نصف زبونای دنیارو بلده اونوقت ترکی که باید بلد باشه بلد نیست!

و بنا بر درجه و شفافیت رابطه ی شخص گوینده با شخص نویسنده, بازه ی احساسی او در حین بیان کردن این جمله می تواند از افسوس تا تمسخر متغیر باشد.

مثلا احساس مادر یا خاله افسوس است و از فرم چهره ی صغری دختر کوچیکه ی کوکب خانوم می شود فهمید که مطمئنا در این سمت نمودار اصلا و ابدا جایی ندارد.


خلاصه.

روزی از روزها که داشتیم از یک سفر شمالی برمی گشتیم,

تصمیم گرفتیم که در راه کمی هم اردبیل گردی کنیم, چون پسرها شدیدا هوس آش دوغ و آب گرم سرین را کرده بودند.

اما من که خیلی با این دو مورد رابطه ی مسالمت آمیزی ندارم تصمیم گرفتم بروم و در یک پاساژ همان نزدیکی ها بگردم تا آقایان بروند و تفریحشان را بکنند و برگردند.

اما متاسفانه بعد از اینکه چند دور چرخیدم ,حوصله ام ته کشید تصمیم گرفتم بر خلاف قولم کمی هم خیابان گردی کنم.


وارد یک کوچه ی شلوغ شدم و بعد یک کوچه ی تنگ فرعی قدیمی توجهم را جلب کرد...

خانه هایش هنوز فرم سنتی خودشان را حفظ کرده بودند و کلا کوچه یک فضای نوستالژیک خوشایندی داشت که من را به سمت خودش دعوت می کرد.

من هم که معمولا در مقابل اینجور چیزها نمی توانم مقاومت کنم  بدون اینکه حتی متوجه باشم, داشتم به سمتش کشیده می شدم.

چند دقیقه گذشت و من یک آن به خودم آمدم و دیدم اصلا نمی دانم کجا هستم.

 فکر می کنم چند تا کوچه را به همان حالت محو رد کرده بودم و از جایی سر درآورده بودم که علاوه بر اینکه به شدت خلوت بود, اصلا هیچ چیز آشنایی نداشت. نه اسمی, نه نشانه ای... هیچ چیز.


وحشت کردم.

صدای پایی شنیدم که متعلق به یک آقای مسن بود.

پرسیدم فلان خیابان کجاست؟ 

گفت نمی فهمد چه می گویم و از من خواست ترکی صحبت کنم.

گفتم نمی توانم و او فکر می کنم گفت اصلا متوجه نمی شود و کار مهمی دارد و خواست برود.

هوا داشت تاریک می شد و لحظه به لحظه به حس وحشت من اضافه می شد.

غیر از او هیچکس در خیابان نبود, ملتمسانه از او خواستم که نرود و کمکم کند.

باید به ذهنم فشار می آوردم که شاید بتوانم در حد چند کلمه به یاد بیاورم و منظورم را برسانم.

بعد جمله ای گفتم که واقعا معنی اش را نمی دانستم اما حس کردم باید اینجا گفته شود:

اورا گئده نعجه بیلرم؟ و بعد اسم خیابان را گفتم.


از قیافه ی مرد معلوم بود که جمله را اشتباه گفتم یا درست ادا نکردم.

یاد آن قسمت از top gear افتادم که داشتند در جاده های لهستان می چرخیدند و جرمی در ماشین آموزش لهستانی گوش می کرد,  و وقتی می خواست از مغازه ی میوه فروشی چیزی بخرد, به جای پرسیدن قیمت, گفته بود که آیا پایت را در دهانت می گذاری؟

اما مرد بعد از فکر کردن چیزهایی گفت که شبیه راهنمایی بود و بعد چیزی گفت که شبیه عذر خواهی بود و رفت.


من هم سعی کردم مسیر هایی که با دست نشان داده بود را به یاد بیاورم و حد اقل به خیابان آشنایی برسم.

بعد به جملاتش فکر کردم و کم کم آنالیزشان کردم, و دیدم که 65% حرف هایش را متوجه شدم. آن هم درحالی که فکر می کردم کلمه ای نفهمیدم.

به خیابان نسبتا شلوغی رسیدم و نشانه های آشنایی دیدم, همان موقع خانمی از روبرو آمد و به ترکی چیزی پرسید که اسم یک مغازه ای که در راه دیده بودم درش بود, و حس کردم که دارد می پرسد کجاست. با دست نشان دادم و او هم حرفی زد که احتمالا تشکر بود و من به صورت کاااملا ناخداگاه جواب دادم خواهش الیرم.


چند دقیقه خشکم زد.

وااات؟ آخر چطور ممکن است؟؟

شنیده بودم که کلمات وارد ضمیر ناخداگاه آدم می شوند و حتی جایی خوانده بودم یک نفر در حالت هیبنوتیزم به زبان روسی که کلمه ای از آن بلد نبوده حرف زده, چون پرستار کودکی اش روس بوده و برای او آواز های روسی می خوانده.

اما تا بحال نشده بود که همچین چیزی را شخصا تجربه کنم...


خلاصه آن روز راهم را پیدا کردم و این قضیه را هیچوقت به احدی نگفتم,

اما هیجان انگیز بود و واقعا غیر منتظره... 

دلم می خواهد بیشتر از این اتفاقات در زندگی ام داشته باشم.

می شود؟

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۷)

  • مترسک ‌‌
  • یکی از آشنایان ما مسافرت رفته بودن آلمان داشتن توی حاشیه رود راین قدم می‌زدن که بچه 10 ساله‌شون گم شد بدون این‌که کلمه‌ای آلمانی یا انگلیسی بلد باشه، بچه اون‌قدی فارسیش رو هم زورکی حرف می‌زنه البته! خلاصه کاملاً اتفاقی دو تا دانشجوی ایرانی اون مسیر در حال دوچرخه‌سواری بودن و متوجه موضوع میشن و میگن ما این منطقه رو عین کف دستمون می‌شناسیم، ظرف یه ربع پیداش کردن و صحیح و سلامت تحویل خانوادش دادن...
    پاسخ:
    بچه ی 10 ساله فارسیو به زور حرف می زنه؟ :-/

    دستش درد نکنه, بعضیا می تونن هرطور که شده منظورشونو برسونن, شده با شکلک, شده با چسبوندن کلمه ی زبونای مختلف به هم, بلخره یه جوری کار خودشونو راه می ندازن.

    حالا من. تا یه زبونی رو در حد قابل قبولی بلد نباشم, تا به همین درجه ی گیر کردگی نرسیده باشم اصن باهاش صحبت نمی کنم :|
    خیلی م بده
  • شیمیست خط خطی
  • آخی چه تجربه بانمکی :) یعنی به حدی از استیصال رسیده بودی که ضمیر ناخودآگاهت نمود کرده بوده.
    یه دکتر زنان میگفت اغلب خانم ها موقع زایمان با لهجه یا زبان اصلیتشان حرف میزنند! از شدت درد، خودشان هم متوجه نیستند البته :)
    پاسخ:
    این ضمیر ناخداگاه موقع امتحانا هم به داد آدم میرسه :))
    راستی؟ نمی دونستم.

    کلا خیلی عجیبه قدرت ذهن
    من تجربه ی اینو دارم.
    اتفاق میدونی چون زبان دوم بجز زبان فارسی بلدی به این درک از زبان بیگانه کمک کرده

    پاسخ:
    خییلی باهاله نه؟ دی
    من تا چن وخ یه حس باهالی داشتم. البته استرس هم داشتم ک نکنه چرتو پرت گفته باشم
    من کورد هستم ولی چون به ترکی استانبولی علاقه دارم، صد درصد بلدم اون رو بخونم و در نوشتن هم شاید حدود پنجاه درصد ولی در معنی مشکل دارم.
    آدم چیزی رو که دوست داشته باشه زود یاد میگیره.
    پاسخ:
    منم خیلی وقته می خوام برم سراغش یاد بگیرم اما نمی شه هی.
    مخصوصا استانبولی رو خیلی دوست دارم زبون قشنگیه

    کلا که جالب بود :-D 
    اگه یه کم قضیه رو علمیش کنیم :-)  طبق تئورى هاى فیزیک کوانتوم،  میگن انسانها، همه علوم رو توى ذهن و ضمیرشون دارن، فقط بهش دسترسى ندارن. بعضی اتفاقاى ناگهانى و خاص، دسترسى هاى خاصى به آدم میدن مثل کلمه اى از یه زبون دیگه.
    مثلا مواردى در اروپا ثبت شده که شخصی بعد از تصادف و بهوش اومدن از کما، به زبونى آشنایى داشته که قبلش نه بلد بوده، نه حتى به گوشش خورده بوده!
    یا اطلاعاتى در مورد مکانها یا امورى داشته که قطعا قبلش نمیدونسته.
    .
    منبع : جهان هولوگرافیک (مایکل تالبوت) ،،، و دکتر میم :-) 
    پاسخ:
    ممنون :)

    این کتاب عااالیه...
    دوبار خوندمش و حس می کنم یه بار دیگه باید بخونمش.
    خیلی رو روانم راه می رفت تا یه مدت, مخصوصا اینکه همون وقتا فیلم I origins هم دیده بودم و به این فک کردم که ینی واقعا...
  • مترسک ‌‌
  • منظورم اینه که هنوز بچه است، نمی‌تونه راحت منظورشو برسونه که مثلاً پدر و مادرش چه شکلی‌ان و الی آخر
    پاسخ:
    ها بلی :)
    عجب تجربه ای داشتی.
    باز خوبه راهتو پیدا کردی و مشکلی پیش نیومد
    پاسخ:
    اره واقعا :|
    فک کن اونا میومدن و منو پیدا نمی کردن و من اونارو,
    مسافرت عمللا زهر مار می شد.

    گرچه این مورد هم زیاد پیش اومده. من خیلی خلم :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">