-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

Less Is More...

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۷ ق.ظ

از دوران مدرسه, تنها روزهایی که دلتنگشان می شوم آن وقتی است که تازه اعلام می کنند کتابهای درسی پخش شده و ملت می توانند بجهند و بخرند و حالش را ببرند.


نمی دانم فقط من اینطور بودم یا بقیه ی بچه ها هم دوست داشتند هرچه زودتر کتابهایشان به دستشان برسد و تا اول مهر,

جلدشان کنند و هی ورقشان بزنند و فکر کنند که وای... چقدر سخخخت.... 

و در دوران مدرسه حتی زورشان بیاید لای همان کتابها را باز کنند و ترجیح بدهند به حرفهای معلم دقیقتر گوش کنند.


چندروز پیش داداشه ی ما هم بلاخره کتابهایش را گرفت,

و من در این بچه ی درس نخوان هم همان ذوق و شوق و مرض ورق زدن کتابها را دیدم و دیروز هم که با کلی التماس از من خواست جلد کردن کتاب را یادش بدهم.

یک کتاب برایش جلد کردم و گفتم بقیه شان را خودش باید جلد کند.

کتابی که برای جلد کردن انتخاب کرد کتاب دینی بود که بعد از اینکه کارش تمام شد, متفق القول گفتیم که بیشتر به نظر می آید این کتاب کسی باشد که بخواهد به اسلام توهین کند.


خلاصه. 

وظیفه ی جلد کردن کل کتاب ها باز به خودم محول شد و من با اینکه از خدا خواستگی از قیافه ام میبارید,

شرط گذاشتم که هر روزی که بتواند دست و زبانش را کنترل کند یکی از کتابهایش رابرایش جلد کنم.

امیدوارم بتواند سر حرفش بماند و حد اقل چند روزی از شر زبان تیز و انگشتان آهنی اش در امان باشم.


وقتی که داشتم کتاب امروز را جلد می کردم یاد آن دورانی افتادم که جلد دفترهایمان کاغذ کادویی بود... از آن دفترهای جلد کاغذی قدیمی که باید خدمان حاشیه شان را خط کشی می کردیم و بعد با کاغذ کادو جلدش می کردیم که جلد کاغذی اش وا نرود یا با دفترهای دیگران قاطی نشود. 

هنوز هم یک دفتر دارم که با کاغذ کادو قرمز قلب دار جلد شده و نمی دانم مال کدام دوره ی فسیل الدوله ای است اما چند خط درش نوشته شده و بعد همانطور رها شده...

فکر می کنم مال همان دوره ای باشد که دفترهای نهال تازه مد شدند با جلد های ساده ی تک رنگ مینیمال, که رویشان عدد های بزرگ 40 یا 60 یا 100 نوشته شده بود و جای دفتر های جلد کادویی رنگی را گرفتند... 


و نمی دانم چرا یاد معماران مینیمالیستی ی افتم که با تمام وجودشان از تزئینات متنفر بودند و  میس وندروهه و شعار معروفش, "کمتر, بیشتر است".

و بعد سینمای مینیمال و فیلم یک روز خاص, و دیدار هیتلر از ایتالیا به کارگردانی اتوره اسکولا و بازی سوفیا لورن.

و مینیمالیسم در نقاشی و عکاسی و موسیقی و ادبیات و مجسمه سازی و غیره....  و اینکه تمام اینها سادگی را فریاد می زنند,

 و می گویند آهای... دفترهای جلد کادویی قلب قلبی تان را کنار بگذارید... تمام جینگیل پینگیل های زندگی تان را کنار بگذارید و خودتان باشید... اگر هم شد افکار شیزوفرنی ناک محصول ساعت 4 صبحتان را هم کنار بگذارید و خودتان را ولو کنید روی بالش سفید با گلهای آبستره ی قرمز, و فکر کنید اگر این بالش در زمان پیت موندریان وجود می داشت میشد آن را به عنوان فحش برای روز تولدش هدیه داد و از این فکر مزخرف خنده تان بگیرد.

و بعد از یک خمیازه ی مینیمال, به سمت بالش مزبور بروید به قصد یک خواب مکسیمال.. 

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۹)

  • مـــیـــمـــ ...
  • این غول بیابونی ما که کتاباش بدون جلده هنوز:/
    تغییر رشته هم داد اصن یه وضی از مدرسه ش اومد بیرون کلا 
    خیلی رفت رو مخمون
    پاسخ:
    اینم تا پارسال جلد و اینا تو کارش نبود.
    نمی دونم امسال کله ش به کدوم سنگ خورده.

    سلام

    این اول مهر که می آد نمیدونم چی داره که منو دچار غم و غصه و شادی و هیجان وهمه چی های متناقض با هم میکنه البته بیشترش حسرت زمان مدرسه است.
    پاسخ:
    اره یه حس متناقضی داره آدم
    من با اینکه دیگه اول مهر بهم ربطی نداره اما موقع شروعش استرس می گیرم
  • مترسک ‌‌
  • من با قسمت کتاباش ذوق نمی‌کردم، موقع خریدن لوازم‌التحریر یک حالی می‌کردم :D
    پاسخ:
    من با اون همچنان هم حال می کنم :)))
    من بوی کتاب های تازه ای که بهمون میدادن رو خیلی دوست داشتم.
    یه بوی خاصی دارن.
    یادش به خیر.
    پاسخ:
    دقیقا
    کتابای نو بوشون خیلی خوبه

  • شیمیست خط خطی
  • یعنی هلاک این نگاه تحلیل گرانه ات به تاریخ هنر و مسائل اطرافت شدم :)
    پاسخ:
    :))))
  • رها مشق سکوت
  • واقعا یکی از بهترین زمان های دوران تحصیل همون وقتی بود که کتابامون رو میگرفتیم. معمولا اولین کتابی که با ذوق و شوق میخوندمش، فارسی و ادبیات بود و عاشق شعرها و حکایت هاش بودم، و معمولا زود، حتی قبل شروع شدن مدرسه اینقدر میخوندمشون حفظشون میکردم
    عاشق کتاب جلد کردن بودن، بعدها که برادرمم مدرسه رفت تا سالها همه ی اینکارا رو خودم انجام میدادم
    پاسخ:
    منم همینطور,  کتاب قارسی و کتاب تاریخم رو تا قبل اینکه مهر شروع بشه حفظ بودم :))
  • میرزاده خاتون
  • من همیشه کل کتاب فارسی (ادبیات) رو قبل از شروع مدرسه می‌خوندم
    پاسخ:
    منم عاشق داستاناش بودم
  • هولدن کالفیلد
  • از دفتر به مینیمال آرت رسیدی؟ :|
    پاسخ:
    دیگه :))
    من هنوزم میمیرم واسه لوازم تحریر و بوی کتاب دفتر نو..
    پاسخ:
    منم...
    داداش من که اصلن جلد نمیکنه 😉😂
    پاسخ:
    اینم نمی کرد تا پارسال
    ییی هو سرش به سنگ خورد :))
  • نیمه سیب سقراطی
  • بازم خوبه این داداشت یه ورقی زده به کتابا ! داداش من که بی ذوق بی ذوق :))
    پاسخ:
    وایسا حالا.... یهو وقتش می رسه :))
    عزیزکم :))) و باز حس های مشترک ...برادرک ها ...برادرک ها ...... 

    + خدایا مواظب حاجی این خونه باش ♡
    پاسخ:
    برادرک های اذیت کن :))

    +هزاربار آمین...
    شرط خوبی گذاشتی باید استفاده کنم ! :))

    ن باو من ذوق کتابامو میکنم درس خونم هستم دفترام همش پره :)))
    ب دبیر گرامی ام گوش میکنم با شیش دنگ !
    پاسخ:
    آفرین :)
  • مـــیـــمـــ ...
  • مامانت رسیدن؟
    اگه رسیدن موبارکا:))
    پاسخ:
    نبابا دوهفته دیگه :)
  • اقای روانی
  • از ویژگی های پاییز هم هست این حال و هوا :)
    پاسخ:
    نمی دونم... من دوس نداشتم هیچوخ پاییزو
  • مـــیـــمـــ ...
  • ؛| خوش به حالت کلی سوغاتی
    پاسخ:
    نبابا به مامانم گفتیم که هیچی ازون کثافتا نخره.
    اصلا تقصیر همین ایرانیاس که میرن کلی پول میریزن تو حلق اینا که برن اسلحه بسازن آتیش بریزن رو سر بقیه :|

    همین حج رو هم فقط بخاطر واجب بودنش میرن, خرید که دیگه واجب نیس
    فرزندم!
    من اینجا نظر دادم؟ نظری که داداشه هم توش باشه؟
    :D
    پاسخ:
    نظرات همیناس ک میبینی. من وقتایی که سیرم میام کامنتا رو چک می کنم :دی
    دارم فکر می‌کنم به روزهایی که عجب بچه ی مزخرف ضدحالی بودم :)))
    من نه تنها ذوق نداشتم بلکه خیلی زیاد تاکید میکنم، خیلی زیاد از جلد روی کتاب هام متنفر بودم.
    و همیشه با زور جلد می‌شدن از دوره‌ای به بعد هم دیگه جلد نشدن اصلا
    پاسخ:
    مثه بچه باحالای مدرسه مون بودی :))

    منم یه دوره ای رو جلد کتابام نقاشی می کردم,
    واسه مردای تو کتابا هم همه ریش سیبیل کشیده بودم :))))
    حالت خوب باشد امیدوارم کول وِبلاگِر جان. 
    مدرسه افتصاح است و هرچه به مدرسه مربوط باشد افتضاح مالی میشود و افتضاح است . جلد کردن کتاب ها که دیگر خودشان اصل افتضاح اند اصلا. 
    و اینکه چرا کم پست میگذاری ؟ حال از راه رسیده هایتان چطور است ؟
    پاسخ:
    هی .وای مرسی [blush]
    نمی دونم شاید. من دوس داشتم اینارو.
    فقط همینارو و فقط. 

    از راه رسیده هامون از راه نرسیدن هنوز :))
    و بنده هنوز این چارج مادر هستم و دیگه درگیر پهت و پز و بشور و بساب و اینا.... البته اینا سرپوشیه واسه اینکه نگم همش مریضم :|
    میام مینویسم راجبش
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">