-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

سکوتی می کنم که صدایش تا ابد، ذهنت را بلرزاند..

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ

قابلمه ی بزرگ پاپ کورن روی پایم هر دقیقه خالی تر از قبل می شود,

 و من دارم به آن روزی فکر می کنم که در صف شلوغ, او را دیدم...


صف هر لحظه شلوغتر میشد و او که خودش را در خطر می دید,

بعد از پیدا کردن سوراخی, بالهایش را جمع کرد و در آن خزید و بعد در سیاهی محو شد.


نگاهم را از شکاف گرفتم و به آن دو نگاه کردم.

مثل همیشه آرام.

هردو شان سی و خورده ای ساله به نظر می آمدند با کمی موی سفید روی شقیقه,

و انگار که رفیق باشند, اما هیچوقت, تحت هیچ شرایطی ندیدم که با  هم حرف بزنند.

حتی کار کردنشان هم بی صداست.

رفت و آمدشان, کلیک ها, تایپ, و کلا تمام حرکاتشان در نهایت سکوت انجام می شود و روی کانتر, کاغذی چسبانده اند به این مضمون که داخل مغازه با موبایل حرف نزنید.

خودشان هم فقط در مواقع لزوم, با صدای خیلی خیلی آرام با مشتری ها حرف می زنند و تقریبا تنها صدای قالب در مغازه, صدای دستگاه های پلات و پرینت و کپی و اینهاست.


همانطور که گفتم سکوت عجیبی در آن مکان حکمفرماست که نه آزار دهنده است و نه خوشایند.

یک طور خاصی است که نمی شود توصیفش کرد, اما آدم  را وادار به پیروی می کند.


از کنار آقای تقریبا مسنی که مشغول پو بازی کردن بود رد شدم و چیزی را که می خواستم به آقای پشت پیشخوان را گفتم,

و او, انگار که روی ابرها حرکت کند, از جا بلند شد و آرام به سمت قفسه رفت و آن را برایم آورد و روی میز گذاشت.

بعد با همان حالت روح وار, دوباره سر جایش نشست.


گاهی اوقات اینهمه آرامش من را می ترساند.

اما, نمی دانم چرا دوست دارم همیشه از آنجا خرید کنم.

حتی نیازهای های کوچکی مثل روان نویس یا پاککن که لوازم تحریری نزدیک خانه هم رفعشان می کند.

شاید آن آرامش واقعا برایم خوشایند است .... شاید هم چون متفاوت است و قانون های خودش را دارد...

یک قلمرو ی کوچک با قانون های متفاوت, که بدون اینکه بخواهی, یا آزارت بدهد از آنها تبعیت می کنی 


راستش, دلم می خواست قانون شهری که در آن زندگی می کنم هم همین ویژگی را داشت....

کاش..



Brunuhville—Remember ♫


  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۹)

هرگز کسی به دستاورد دلپذیری نرسیده است، مگر آنکه در گوشه ای از وجود خود به چیزی برتر از شرایط زمانه باور داشته باشد
پاسخ:
بلی :)
جل الخالق ... بیشتر شبیه کتاب پس از تاریکی بود :)))))
پاسخ:
نخوندم :-/
مثل استاد موسیقی من که به قدری آروم و ریلکسه که وقتی پیششم حس نمی‌کنم سر کلاسم بلکه حس می‌کنم توی خونه کنار خانواده خودم دارم تمرین می‌کنم... ^_^
پاسخ:
خیییلی خوبن این آدماا
من هم دلم میخواست قانون های آدمیت این ویژگی رو داشتن:-! 
پاسخ:
اوهوم..
عجب جای خوبی.
کاش منم دسترسی داشتم.
جاهای آروم و قانونمند رو دوست دارم.
پاسخ:
خیلی خوبن
  • شیمیست خط خطی
  • ویژگی خاص بعضی مکان ها ما رو وادار می کنه مرتب بهشون سر بزنیم مخصوصا فروشگاه ها، برای من هم چندتا فروشگاه هستند که ویژگی خاص دارن :)
    پاسخ:
    دقیقا!
    بعضی فروشگاها ادم میره توشون ذوقمرگ می شه :))
    چقدددر آهنگ خووب بود مرسی
    پاسخ:
    خواهش :)
    چیزی هم از دست ندادی :)
    پاسخ:
    هوم؟ :)
    من از خرید کردن متنغرم :(
    پاسخ:
    عه چرا 

    یه کتاب فروشی ای هم بود که من می شناختم، محیطش خیلی ساکت و آروم بود. گاهی قبلِ خدمت، می رفتم اونجا و کلی تو کتابخونه اش می گشتم و کتاب ها رو برمی داشتم و می خوندم و فروشنده ش هم همیشه پشت میزش ساکت نشسته بود و کتاب می خوند. فقط موقعی که می رفتی واسه پرداخت، متوجه می شد تو هم توی مغازه ای و همونطوری بی صدا فاکتور رو می داد دستت.

    باید بازم سر بزنم اونجا. ببینم هست اصلا اون کتابفروشی هنوز...

    پاسخ:
    بیشتر کتابفروشیا ساکتن...

    جالبه چن وخت پیش با یکی از دوستام رفته بودیم تو یه کتاب فروشی تو انقلاب, بعد داشتیم همینجوری کتابا رو نکاه می کردیم که دیدیم آژیر مغازه صداش درومد. یه خانومه خیلی شیک کتاب یا کتاب هایی رو زده بود زیر بغلش و رفته بود بیرون.. بعدشم که صاحب کتابفروشی دنبالش رفته بود شاکی شده بود که چرا تهمت می زنی.
    بعد مغازه داره اومد رو به ما که پشت پیشخون بودیم گف اشکالی نداره, الان که بره تو مغازه های دیگه آژیر اونا هم در میاد همه می فهمن آبروی خودش میره..
    اما خب اینجور ادما دیگه بلدن, احتمالن طرف دیگه تو هیچ مغازه ای نمی ره
  • لاست استریت
  • وااا
    چه حرکتی بود؟! :|
    پاسخ:
    به این حرکت می گن دزدی.
    د ز د ی 
    کاش میشد کلا ما برای خودمون قانون بذاریم و دنیا هم رو چرخای ما جاده بسازه ..
    پاسخ:
    دیگه میشد شهر هرت که :)
  • نیمه سیب سقراطی
  • بعضی ها چهرشون ، صداشون ، وجودشون خیلی آرامش ِ ... حتی اگه غریبه ترین باشن و نشناسیشون بازم این آرامش ِ برات محسوس ِ
    پاسخ:
    دقیقا!!

    جای خوب و آروم و قانون‌مند خواستی پاشو یه سر بیا اتاق آبجی منو ببین! :|
    پاسخ:
    اتاق خودم اصن :)))
    نمی شه توش راه رفت :|
    منظورم خوندن اون کتاب بود .... یکی از کتابای موراکامی بود ... پس از تاریکیو میگم
    پاسخ:
    اها.... دوس دارم موراکامی رو...
    قلمش همه پسند نیست اما صادقانه س
  • هولدن کالفیلد
  • اتاق منم قوانین خاص خودش رو داره، بچه ها رو جمع کن آدرس بدم بیاید بشینیم دور هم! :دی
    پاسخ:
    اسم فامیل بازی کنیم مثلا :))
  • یک مردِ جدّی
  • کاش داشت ...
    پاسخ:
    کاش..
    من ولی زیاد تحمل سکوت و ندارم، جاهای شلوغ بیشتر به دردم میخوره که انرژیم تخلیه شه حسابی :دی
    پاسخ:
    من جاهای شلوغ دیوانه می شم
    آهنگ هم عالی بود.یادم رفت تو کامنت بنویسم :)))
    باید یکمی فسفر بزنم بر بدن آلزایمر گرفتما.
    پاسخ:
    مرسی :))
    آره خوبن اینا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">