-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

همان چهارِ حجیم

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ق.ظ

یک نفر توی خانه عطر زده بود.

بینی من هیچوقت اشتباه نمی کند, و اینکه ایشان اولین عضوی است که از خواب بیدار می شود.

و بعد گوشهایم. که البته ترجیح می دادم گوشهایم همچنان خواب می ماندند..

صدایی می آمد که بیانگر این بود که کسی دارد با یک چیز آهنی, روی یک چیز آهنی دیگر می کوبد. مثل اینکه کلاه خودی به شعاع یک متر روی سرم باشد و کسی با چکش, با یک ضرباهنگ خاص رویش بکوبد و این شعاع هی کمتر و کمتر بشود و صدا نزدیکتر. تمام  تلاشم را کردم که صدا را نادیده بگیرم..


به عدد 4 فکر کردم.

خاطرم رفت به یک صبحی از دوران دبستان, که باید از جا بلند می شدم و آماده میشدم برای مدرسه.

اما دلم می خواست در رختخواب بمانم و با چشمان بسته به عدد 4 فکر کنم.

به اینکه عدد 4 یک کله است که موی بلند دارد یا پا است که یک کله با دهانی باز رویش سوار است... 


اما الان عدد 4 هیچ مفهوم خاصی برایم ندارد. 

یعنی خود اسمش مفهمومش است. مثل اینکه کسی اسمش سارا باشد و با به خاطر آوردن اسم سارا, آدم یاد آن طرف بیوفتد. 

و بعد یاد اینکه سارا  موهای صاف ش را همیشه ی خدا دم اسبی می بندد و لبخند قشنگی دارد.


داشتم سعی می کردم از جایم بلند شوم  که چشمم افتاد به کاغذ روی میز و یادم افتاد کار مهمی دارم .

همیشه از کارهای مهم متنفر بودم.

یک جوری آدم را لای منگنه می گذارند که انجامشان بدهد و من از اینکه به انجام یک کاری مجبور بشوم هم متنفرم .

اما بیشتر از نیمی از کارهایی که یک آدم در زندگی اش انجام می دهد کارهایی هستند که از آنها متنفر است اما باید انجامشان بدهد. باید.

مثل کارهای اداری پر از معطلی و پیچانده شدن و رفتن به بانکهای شلوغ و کارهایی از این دست..


نیم ساعت بعد,

با دستهایی که هنوز بوی اتو می دادند و  لکه ی قرمزی که در اثر سردرد کنار مردمک چشم چپم افتاده بود، در خمیر دندان را باز کردم که برادر روی بدنه اش را یک کاغذ سفید چسبانده بود.

چون عکس رویش خانم و آقایی را نشان می داد که شانه به شانه ی هم, داشتند دندان های سفیدشان را نشان می دادند..

و به این فکر کردم  که دلیل چسباندن کاغذ, واقعا به گناه نیوفتادن در اثر تماشای خانم بی حجاب بوده یا حسادت به آن دندان های سفید مرواریدی..


و دلم خواست که می شد آدم یک کاغذ سفید بردارد و بچسباند روی هرچیزی که دوست ندارد,

و به همین راحتی, حریف قدر از میدان به در شود :)

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۱۲)

کاغذ سفید؟ روی خمیر دندون؟! جـــااانم؟ :|
پاسخ:
دیوونه س بچه مون :|
شما به ادامه ی اخبار توجه فرمایید
  • فانتالیزا هویجوریان
  • :)))))))))))))))))

    این بچه چرا اینطوریه آخه؟!!!!

    خیلی بامزه س.کاغذ سفید بچسبونی رو عکس خمیر دندون؟!
    به خودت زحمت بدی و کاغذ بچسبونی بهش؟

    خیلی جالبه! :)))))
    پاسخ:
    من قدرت درکش رو ندارم اصن...
  • نیمه سیب سقراطی
  • من از عدد 4 خوشم میاد ... همیشه وقتی بهم بگن یه عددی رو انتخاب کنم اون حتما 4 :)
    پاسخ:
    من 4 یا 8 :)
  • ماهان هاشمی
  • چه دغدغه‌‌های فکری دارید شما اول صبحی! :)

    پاسخ:
    کلا وقتایی ک از خواب بیدار می شم کله م پر فکره :-/
    کاغذ سفید ارره 
    یا مثلن کاش میشد عکسِ بعضیا رُ برداشت خط خطی کرد بعد دوباره گذاشت تو پروفایلشون :|||
    پاسخ:
    آی آی آی حسادت؟؟ /:)
    چهار عدد نحسیه توی فرهنگ چینی. بهش میگن عدد مرگِ چون تلفظ عدد 4 شبیه واژه "مرگ" هست و چینی ها تا میتونن ازش دوری میکنن. توی بعضی ساختمان هاشون طبقه 4 ندارن  :/

    اما نگذریم از حرکت داداشت..  #RESPECT
    پاسخ:
    آرهه منم اینو یجایی خونده بودم :))
    فک کن.
    دوتا طبقه ندارن مثکه, یک 4 و احتمالا 13


    +من نمی فهمم دلیل این کاراشو..
    اصلا دلم نمی خواد با عقده بزرگ بشه
    سلام. متنو نخوندم راستش ولی اومدم برا یه کار واجب تر 
    شما همون آناهیتایی که دوست منه ؟؟ :دی یعنی میشناسید منو آیا ؟؟ میخوام ببینم پیداتون کردم یا نه :دی 
    پاسخ:
    پیدام کردی؟ :|

    آدرسمو برات گذاشته بودم ک :))
    :دی
  • لولا پالوزا
  • همیشه فکر میکردم چهار اسم علی ـه که تغییر داده شده یاد امام علی(ع) میوفتم :)
    داداشت رو میدارم دوست بسی فان عست:))
    پاسخ:
    راس میگیااا :)

    +بیا مال تو :| من از دستش روزگار ندارم :((
  • لولا پالوزا
  • نه قربونت من یه داداش دارم هفت بار دیگه هم بدنیا بیام بسمه ـ؛؛ـ
    پاسخ:
    میبینم ک, همه دلشون خونه از دست اذیت داداشا :))
  • لولا پالوزا
  • اوف داداش که نیست گودزیلا ـ؛ــ؛ـ
  • هولدن کالفیلد
  • چییییییییییی شد؟
    پاسخ:
    چی چیشد؟ :-/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">