-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

نمی توانم بگویم دلم برای دانشگاه تنگ شده,

اما به شدت دلتنگ دفتر نقاشی هایی هستم ک در متروی مسیر دانشگاه پر می شدند از اشفتگی های ذهن من..


البته ترم آخر انقدر وقتم کم و نیازم به خواب زیاد بود که دیگر وقت نقاشی نبود, مجبور بودم کمی با شیشه ی بغل صندلی مترو صمیمی بشوم و همان یک ساعت خواب بشود کل خواب من در شبانه روز.

اما هی یادم می آمد که آدم های مختلف کله شان و دست کثیفشان و اینها را به آن شیشه مالیده اند و یادم می آمد که یکبار بابا گفته بود اگر کسی در دبی توی مترو بخوابد 300 هزارتومان جریمه میشود چون حقوق شهروندی نمی دانم چی چی شان زیر سوال میرود. و بعد چشم های  آدم های ایستاده را روی خودم حس میکردم.

خلاصه انقدر ازین چیزها یادم می آمد که همان یک چکه خواب هم کوفت می شد و می رفت پی کارش.


چند ماه پیش که برای کار باز مجبور شدم مترو سواری را از سر بگیرم متوجه تغییرات خیلی زیادی شدم.

جمعیت آدمها و فروشنده ها چند برابر شده بود و عمرا اگر کسی می توانست در آن سروصدا چشم روی هم بگذارد. 

از خانمی شنیدم که دلیلش این است که یک خط جدید به مترو اضافه شده و کم کم دارند کل تهران را برای مترو تونل کشی می کنند.

بعد من به این فکر کردم که انگار این قطارها که الان هستند همانهایی هستند که قبلا هم بودند, یادم می آید آن زمانها با بچه ها حتی برای قطارها اسم هم گذاشته بودیم. یکی بود که کف ش خراب بود و یک قسمتش گود بود. اسمش را گذاشته بودیم تتیس. یکی بود که فوق قدیمی بود و تهویه اش بوی نا می داد, وهیچ وقت خدا از شهر ری آنورتر نمی رفت. حتی وقتی روی مانیتور جلوی قطار جز این نوشته بود. به این یکی می گفتیم خسسسسته.

مثلا وقتی صدای قطار می آمد یکی از بچه ها بلند می شد و گردنش را دراز می کرد سمت تونل, و خطاب به بقیه می گفت بچه ها خسسسته آمد. یا بوق الدوله آمد. و اینطوری.

و هنوز هم بعد سالها من این رفقای قدیمی را میدیدم که با تمام این زخمها, می آیند و آدم ها را برمی دارند و می برند آن سر شهر و یکی عده ی دیگری را جایگزینشان می کنند و الخ. به این فکر کردم که الان احتمالا چندتا از رفقای این خط را برداشته اند و برده اند که آدمهای خط جدید را جابجا کنند. 


اما با تمام این خاطرات, تا جایی ک بتوانم و مسیرم اجازه بدهد, سعی می کنم سوار مترو یا هر وسیله ی نقلیه ی دیگری نشوم.

دوست دارم توی پیاده رو ها قدم بزنم و درختها و پرنده ها و آدمها را ببینم, 

بدون اینکه از سروصدای واگن های مترو سرسام بگیرم و درشان له بشوم.

پیاده رو ها مهربان ترند و همیشه برای من جا دارند :)


  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۶)

خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.
  • فانتالیزا هویجوریان
  • البته اگه از مزاحمت های لفظی و نگاهی ِپیاده رو ها فاکتور بگیریم!!!

    عکسه فوق العاده جذابه.کار ِ خودته؟
    پاسخ:
    من سرِ پایین و هندزفری رو تجویز می کنم :دی
    مخصوصن کتابای صوتی خیلی فاز می ده

    نخیر.
    عکس کار آقای محمد رضا دومیری گنجیه.
    اوشون بیشتر عکسای 360 درجه اینا میگیره اگه دوس داشتی کارای دیگه شم ببین خیلی خوبن
    همیشه به شدت آرزو داشتم بچه ی پایتخت بودم جانا...
    حتی لای در ماندنهای مترو هم برایم غرورانگیزمینمود...البته تهران نشین بودن مزایای بی نهایتی برای من میتوانست داشته اشد...پای بند خانواده شدیم دیگر...کاریش نمیتوانستیم بکنیم...
    ایام به کام
    پاسخ:
    نمیدونم.... شهرم رو دوست دارم اما گاهی اوقات شلوغی بیش از حدش عصبیم می کنه...

  • نیمه سیب سقراطی
  • من تو مترو خفه میشم ! خفه ه ه ه :|
    پاسخ:
    مژبوریم عاقا! مژژژژبووووور :-/
    چه عکس قشنگی :)
    منم خیلی تهران رو دوس دارم، ولی هر بار میام تهران بعدش سردرد میگیرم به خاطر هواش :(
    پاسخ:
    ما کلن سرمون سر شده دیگه :))
    عکـس خیلی زیبـآ بود ..
    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">