-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

سایه

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ

فیلمهایی هستند که با تمام چرند بودنشان,

یک چیزی درشان هست که آدم را به فکر فرو می برد.

ساعتها, هفته ها, و شاید حتا بعد سالها آدم یک صحنه, یا دیالوگ یا حتا یک حس را که از آن فیلم یا کتاب یا هرچیز دیگری گرفته یادش بماند و توی ذهنش و خوابهایش تکرار بشوند.

 

من الان دارم راجب فیلمی صحبت می کنم که حتا اسمش را هم یادم نیست.

فقط مزخرفی ش یادم است و یک صحنه ای که شخصیت اصلی فیلم روی لبه ی بام, درست زیر یک بیلبورد تبلیغاتی بزرگ ایستاده بود و زل زده بود به پنجره ی آپارتمان روبرویی که درش یک دختربچه داشت ماشینها و آدم های خیابان را به عروسکش نشان می داد.

بعد به این فکر می کنم که لحظات زیادی در زندگی ام بودند که از همه چیز و همه کس ناامید و عصبانی بودم و یک چیز کوچک و شاید بی اهمیت باعث می شد که دوباره نفس عمیق بکشم و به تلاشم ادامه بدهم...

 

امروز جلوی آشپرخانه نشسته بودم و زل زده بودم به کیسه ی گردوهای قلقلی روی زمین , و خورشید که داشت آخرین تلاشهایش را برای روشن کردن زمین و موجودات مقیمش می کرد کیسه ی گردوها را هم بی نصیب نگذاشت و باعث شد سایه ی خاکستری کوه مانند گردوها درست وسط پرتوهای نارنجی آفتاب بیوفتد و یادم بیاورد که آخ.

بیش تر از دوماه, حتا نزدیک سه ماه است که زندگی ام شده این. همین مزخرفی که درش هستم و دلم نمی خواهد راجبش توضیحی بدهم.

و به نظرم خیلی ترسناک است که آدم در همچین شرایطی به خودش بیاید و ببیند همه چیز, همه-چیز تقصیر خودش است... 

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">