-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

پارالل

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۵ ق.ظ

فکر می کنم الان که من نشسته م اینجا دارم و دارم این چیزها را می نویسم,

 همزادم در جهان موازی به دیوار تکیه داده, دستش را گذاشته پشتش و آرنجهایش را می زند به دیوار.


شاید همزادهای دیگرم در جهانهای دیگر مشغول کارهای جالبتری باشند.

حداقل یکی شان که مطمئنم خواب است.

اگه ساعت آن جهان ها با جهان ما یکی باشد البته.


کاش می شد آدم یک جوری به همزادهای خودش دسترسی پیدا می کرد و می فهمید آنها چطور زندگی می کنند.

چه کار می کنند , و این چیزها.


فقط یک سوال, اینکه آیا,  خانواده هایشان هم مثل خانواده ها و فامیلها و دوستایشان هم مثل مال من است؟

یا خصوصیات و استعدادهایشان و اینها...

یا مثلا...


بی خیال.

نصفه شبی باز زد به سرم

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۳)

منم گاهی به این چیزها فکر می کنم...
پاسخ:
من دیگه کوئیت کردم :-/

چندماهی هست تصمیم دارم کوئیت کنم از بعضی نوستالژی بازی ها، ولی تا الان که نشده.

پاسخ:
نوستالژی؟
نه من منظورم فکر کردن به جهانهای دیگه و کلا چیزای ماورای فهم خودم بود. خیلی ساکر این قضایا بودن قبلنا.
چند وقتیه دیدم واقعا در فهم من نمی گنجه. چرا هی با فکر کردن بهش فسفر بسوزونم :))

کلی گفتم. منظورم یک سری فکر درهم و برهمِ که بعضی هاش نوستالوژی طورِ و بعضی هاش عجیب و غریب مثل تصور یک همزاد.

کلا منم تو مبحث سیاه چاله ها دقیقا همین حس رو دارم که در فهمم نمی گنجه. خصوصا این موضوع که اطلاعات به افق رویداد وارد می شن ولی ازش خارج نمی شن و یک همچین چیزهایی که استیون هاوکینگ جدیدا در موردش چیزهایی پروونده :)

پاسخ:
بی خیال بابا.
آدم بخواد به اینچیزا فک کنه خلوچل میشه.

انقدر دغدغه های مهمتری تو زندگی هست که دیگه جا واسه اینا نمی مونه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">