-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

* از آن دست حرف‌هایی می‌زد که مامان‌ها هر روز به بچه‌های‌شان می‌گویند. خودت را بپوشان سرما نخوری، امروز هوا سرد است. 

انگار بچه نمی‌فهمد امروز هوا سرد است. یا اینکه لقمه نان و پنیر می‌دهند و می‌گویند هر وقت گرسنه‌ات شد این را بخور، چون ممکن است بچه به جای موقع گرسنگی، وقتی که دست‌شویی دارد نان و پنیر را بخورد.

ولی از یک وقتی به بعد این حرف‌ها خیلی لذت بخش می‌شود. زمانش حدودا می‌شود در آستانه یا بعد از سی سالگی، یعنی در اوج زمانی که کودک به محبت مادر نیاز دارد..


*مامان جان حضرت آقا برایمان چند ظرف خورش سنتی ایرانی فرستاده بلکه پسرش به یاد سنت‌ها و تاریخ دیرین و باشکوه مملکتش از مهاجرت منصرف شود، روی یکی از ظرف‌های دربسته نوشته: قرمه سبزی دونفره،

واقعا آدم توی ده شصتم زندگی‌اش خجالت می‌کشد برود بنشیند، توی چشم‌های روانکاو نگاه کند و بگوید من مبتلا به وسواس شدید فکری هستم!. قرمه سبزی دو نفره را می‌گذارم روی پیشخوان آشپزخانه تا یخش باز شود.

 قرمه سبزی‌ها همیشه دیر یخشان باز می‌شود. اعتماد به نفس روبرو شدن با دنیای جدید را ندارند

. از توی فریزر بیرونتان بیاورند و کم کم چشمانتان را باز کنید ببینید یک جای جدید هستید با چهل درجه اختلاف دما، حتی نمی‌دانید چند سال یا چند قرن یخ زده بوده‌اید،‌ ممکن است واحد پول مملکت هم عوض شده باشد


*بچه درست کنم؟ انصاف است که نُه ماه به زحمت بیاندازم دختر مردم را؟

بعد هم با افتخار بلند شوم بروم کلی پول بدهم که عکس و فیلمش را ببینم که مثل فیلم‌های تخیلی- فضایی چمباتمه زده توی شکمِ یک نفر دیگر و با لوله دارد شیره جانش را می‌مکد.

آخر با لوله؟! با آن اسم ترسناکش: جنین.

جنینی که می‌خواست مثل بمب ساعتی هر شب تیک‌تاک کند و یک روزی یک ساعتی بزند ناکارم کند.

از چندین سال پیش، اواسط دانشگاه، گهگاه کابوس‌هایی می‌دیدم که ازدواج کرده‌ام و زنم دارد توی آشپزخانه ظرف‌های شام را می‌شوید و یک بچه‌ی یکی دو ساله می‌پرد کنار دستم روی کاناپه و می‌گوید : ((باباااااا)). وقتی آن یکی بچه که قدری بزرگ‌تر بود هم با مداد و دفتر مشق از توی اتاق می‌آمد بیرون، با وحشت از خواب می‌پریدم

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۹)

من داشتم جزیره ی بیتربیت هارو می خوندم :| :|
پاسخ:
:)) کدوم جلدشو
واژه ها بسان اجسام یا نیروهایی مدام در جنبش اند تا در زمان خود به زندگی ِ آفرینندگان خویش بازگردند و ثمره ی خود را باز گیرند.((فلورانس اسکاول شین))
تو هم مگه می خونیش اونو :)) جلد 2 تازه  بعدش می خوام روح بی سر رو بخونم :| :|
کتابای داداشمو کش می رم جدیدن :))
پاسخ:
منم پارسال واسه داداشم گرفتم, دو صفه شو خوند گف ماله خودت :|
هیچی دیگه, موند رو دستم :))
خوش به حالت بابا داداش من که هی هر چند دقیقه میاد بالا سرم تا ببینه کتابش سالمه یا نه :)) نگار من کتابشو می خورم :|
 
پاسخ:
اینم اگه جیزی رو دوس داشته باشه بعد من ورش دارم دقیقن همین کارو می کنه :|
تازه قبلنا هر چن دقه یبار با لگد در اتاقمو باز می کرد می گف فلان چیزو ک برداشتی بده :| الان گوش شیطون کر بهتر شده :-/
:))) این داداش کوچیکا همشون همینند
عشقند به خدا :)
همدردیم شدید!
پاسخ:
عشق؟ :-/
  • اقای روانی
  • چه جالب بود :)
    قرمه سبزی هااااا...
    پاسخ:
    اصن عشق به قرمه سبزیه که مردای ایرانی رو زنده نگه داشته  :))
  • مترسک ‌‌
  • جایزه پست برتر هفته فقط به خاطر  همین یه عبارت «بچه درست کنم؟» به این پست تعلق می‌گیره! خیلی خوب بود ^_^
    پاسخ:
    کلا خوب بود کتابش.

    همه توش روان پریش بودن :))
    عنوان مطلب اسم کتاب بود؟ جل الخالققققق
    پاسخ:
    فک کنم نویسنده هه اسم کتاب رو با کامیون حمل کرده تا انتشارات مربوطه :-/
    در آستانه یا بعد از سی سالگی، یعنی در اوج زمانی که « کودک »  به محبت مادر نیاز دارد....  :))  خیلی باهاله این نویسنده هه  
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">