-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

wake me up inside..

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ
بعضی وقت ها چیزهایی پیش می آید که آدم با خودش می گوید, نمی دانم چطور, اما من باید خودم را نجات بدهم.


مثل اینکه یک جایی ایستاده باشی و خودت را ببینی که داری از یک بلندی سقوط می کنی یا در یگ گودال آب غرق می شوی.

اما انگار آن فقط چشم آدم است که آنجاست و حضور فیزیکی ندارد که بخواهد به طرف خودش برود و نجاتش بدهد.


خیلی ترسناک است.

و بیشتر زندگی من همینطوری گذشته.

یک عالمه کار اشتباه کردم و دارم می کنم بااینکه می دانستم و می دانم که اشتباه هستند اما باز هم یک چیزی مجبورم می کرد که ادامه بدهم...

و وقتی کسی می پرسید چرا اینکار را کردی سکوت می کردم.


خب چرا؟

این همه از نظر جسمی و روحی خودم را شکنجه کردم با اینکه می دانستم دارم چه بلایی سر خودم می آورم.

ولی چرا؟

واقعا چرا؟



آدم با هر سختی کشیدنی به کمال نمی رسد.

این را بفهم...

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">